eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زِ عشقت بند بندِ این دل "دیوانه"می لرزد! خرابم می کنی اما خرابی با می ارزد... 🍂🍂
‏کم خـــریداری برای ما هنر باشد نه عیب! کِی توان بهــرِ کِسادی،طعنه بر گوهر زدن؟
خامنه ایی خمینی دیگراست رهبرِ دین و نایبی برتراست خامنه ایی صد ارتش با یقین بت شکن از سلالۀ حیدر است جنبشِ دولتش بُوَد باحسین دلبرِ مکتبش همان دلبراست دلبرِ بی سر از همه دل برد شاهدِ کربلای مه پیکراست همره خلوتِ شهیدان،حسین شاهِ شهیدِ کربلا بی سر است یونس اگر به میلِ رب زنده است رهرُوِ مکتبِ همین رهبر است مفتعلن مفاعلن فاعلات بااختیارشاعری،تبدیل هجای کوتاه به هجای بلند یابرعکس (اشباع)
ای که با یادت به دل آشوب برپا کرده ایی؟ لشگرِ غم رابسوی من هویدا کرده‌ایی؟ یاد داری با سخن‌های فریبا گونه‌ات جنگِ ناز و غمزه را بر من مهیا کرده‌ایی؟ آتش افکندی تو با چشمان ِنرگس فامِ خویش با رقیبان می‌نشستی در دلم جاکرده‌ایی؟ تاختی با توسنِ عشقت به میدانِ دلم زخمِ تیغم ساختی خود را مسیحا کرده‌ایی؟ هرسحر یادت به مژگان میزند تیری به دل در خیالم نیمه شب ما را تو رسوا کرده‌ایی سوختم در آتشِ یادت به دریای خیال بی مروت یونست راغرقِ دریاکرده ایی
عارفانه ،عاشقانه هرکه معشوقش بُوَد غیر از حسین بیگانه است سوختن با عشقبازی شیوۀ پروانه است اهلِ دل را کی توان از دلبری محروم کرد؟ عشقبازی با حسین‌بنِ‌علی شاهانه است از ازل باجامِ ساقی جرعه‌ایی نوشیده ایم غیرازین مستی،می ومیخانه ها افسانه است تاگشودم چشم را،ذکرِ اذان برجان نشست در کمالِ کودکی دلباختن فرزانه است درسرای عشق وجان دلباختن بیهوده نیست دست شستی گر ز جان،عاشق شدن مردانه است قصۀ این عشق را یونس دراین صورت نوشت هرکس ازاین ماجرا بیرون شود دیوانه است فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
دو خوانش غزل ۹۸ حافظ.m4a
4.5M
غزل شمارهٔ ۹۸ اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح سواد زلف تو تفسیر جاعل الظلمات بیاض روی تو تبیان فالق الاصباح ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص نه زان کمانچه ابرو و تیر چشم نجاح ز دیده‌ام شده صدچشمه در کنار روان که خود شنا نکند در میان آن ملاح لب چو آب حیات تو هست قوت جان وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح نداد لعل لبت بوسه‌ای به صد زاری نیافت کام دل ما از او به صد الحاح دعای جان تو ورد زبان مشتاقان همیشه تا که بود گردش مسا و صباح صلاح و توبه و تقوی ز ما مجو حافظ ز رند و عاشق و مجنون کسی نیافت صلاح
همان که جانب خود خوانده مبتلاها را قلم گرفته در این کوچه ردپاها را به روی باز پذیرفته ونمی خواهد به روی زائر خود آورد خطاها را به دلبری شده مشهور و منزلت داده تمام مردم بیچاره و گداها را نمای گنبد وصحن وسرا،کبوترها تمام کرده درون خودش صفاها را هنوز روی لبت هم نیامده ...گاهی به استجاب رسانیده او دعاها را دخیل بسته نگاهم به پنجره فولاد هزار مرتبه دیده خودش شفاها را اگرچه ما بد و زشتیم، ضامن آهو همیشه برده از این آستان بلاها را 🌸🌸🌸 چه افتخار بزرگی است مشهدی بودن....
نآز کنی، نَظر کنی، قَهر کنی، سِتم کنی گر که جفا، گر که وفا از تو حذر نمیکنم ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
ای عشق تمنای تو بر ما به مدام است با وصلت دیدار تو هر بار حرام است گفتی که به وصلت برسم ماهی و سالی یک ‌بوسه زنم بر لب تو کار تمام است
💔 من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را حالا که دری هست  مرا بال و پری نیست حـالا کـه مـقـــدر شــده   آرام بگـیـــــرم سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست
سر زد از افق.... درشادی و غمهایمان ماندیم باهم کاخ ستم را سخت لرزاندیم باهم الله اکبرهایمان تاعرش رفتند طاغوت را از خاکمان راندیم با هم از نعره ی دشمن نترسیدیم هرگز او را به هر فریاد، ترساندیم باهم بر پیکر فرزندهامان وقت رفتن یکروز رخت رزم پوشاندیم باهم تا بیشتر قدر شهیدان را بدانیم بر خاکشان روزی گُل افشاندیم باهم برخاستیم و تا خدا رفتیم از شوق هر بار «سَر زد از افق» خواندیم باهم احمد رفیعی وردنجانی