eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشته‌ای سرو سبزم از چه رو خونین‌کفن برگشته‌ای؟ از کجا می‌آیی ای عطر دل‌انگیز بهشت از کنار چند آهوی ختن برگشته‌ای؟ تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟ خفته در تابوت حالا سوی من برگشته‌ای با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت با کمان آرش از مرز وطن برگشته‌ای خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب با تو ای شمعی که بعد از سوختن برگشته‌ای. سرد گشته آتش اما شعله‌ور مانده غمت باز پیروز از نبردی تن به تن برگشته‌ای
💌تقدیم به همسرم💌 بعد عمری باز هم چشمش شکارم می‌کند شـورِ هسـتی را نـصـیـب روزگارم می‌کند بـاز در بیچـارگی‌ها غـمگسـارم می‌شود باز هم در چاره‌ی مهرش دچارم می‌کند خش‌خش پاییز را تا در دلم حس می‌کند می‌رسـد آرام و بـا یـک گـل بهارم می‌کند خستگی‌های جهان را می‌گذارم پشت در یـک سبـد لبـخـنـد را وقتی نثارم می‌کند او شـده عمـری قـرار بیقراری‌های من بیقرارش می‌شوم او برقرارم می‌کند بگذرم تـا از غـم دلواپسی‌های جهـان باز بر قالیچه‌ی زلفش سوارم می‌کند می‌شود آبی به روی آتش، بدخُلقی‌ام بـاز هم با مهربـانی شرمسارم می‌کند نیست جایی هم اگر با من دعایش با من است صـبـح‌هــا بـا «اِنْ یَــکــادَشْ»رهسپارم می‌کند عطر ناب مادری پر می‌شود در خانه، تا مــهــر را آویــزه‌ی گــوشِ نگارم می‌کند خنده‌یِ شیرینِ فرهادِ من از الطاف اوست کـس نمی‌داند که لبخنـدش چِکارم می‌کند هرچه دارم را از او دارم، خدا را شکر او سـازگـاری بـا مـن و هر چه ندارم می‌کند احمدرفیعی وردنجانی
بی او سحر کی می‌شود این شام؟ یلدا جان! اینقدر امشب را مکش تو بر درازا، جان! ماه من امشب کامل اندر آسمان تابد امشب شب مهمان‌نوازی‌هاست دریا جان! آواره در صحرای آغوش تو خواهم مرد حالا که دل را کرده‌ای دیوانه، لیلا جان! یک لحظه کاش این عشق را از یاد می‌شد برد دیگر رسیده بر لبم از دست غم‌ها، جان سهم من از چشمان او دیدار در خواب است ممنون که هستی همره این خسته، رویا جان! بی‌ روسری بیرون نیا در کوچه‌ها لطفاً شهری شود آشفته‌ی موی تو زیبا جان! ┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه قدرِ مهر نه رسمِ وفا نه حقِ نمک گلایه نیست ولی بد زمانه‌ای شده است .. ! 🍃🌸
امشب دلم دوباره تو را خواست از خدا آه ای دعای هر شب من! مستجاب شو...
مرا در سر هواے نازنینے ست ڪز او تاراج شد هر جا ڪه دینے ست نخواهد رفت مهرش از دل من اگر چه با منش هر لحظه ڪینے ست ُ 🌾
میخواستم که سیـــر ببینم تورا...نشد ای چشم بیقرار! چه جای خجالت است؟!
سبزه در دستِ تو و چشم من اما نگران که گره را به هوای چه کسی خواهی زد!؟
هدایت شده از 🍃 شاعران حوزوی 🍃
وقتی به دلم نور امیدی برسد چشمم به در است تا نویدی برسد روز طلبه داخل تقویم کجاست؟ هر نوزده دی که شهیدی برسد ۱۹ دیماه، روز طلبه گرامی‌باد.🌹
وقتی به دلم نور امیدی برسد چشمم به در است تا نویدی برسد روز طلبه داخل تقویم کجاست؟ هر نوزده دی که شهیدی برسد ۱۹ دیماه، روز طلبه گرامی‌باد.🌹
برای غربت مصحف نور... قرآنی و یا بوسه ستاندیم تو را یا اینکه به طاقچه نشاندیم تو را فردا چه جوابی به خداوند دهیم؟! اندازه‌ی یک رمان نخواندیم تو را میلاد خانی 🔸
هر پنجره گرم ِجستجویت باشد آیینه تماشاگـــــــــــر ِرویت باشد تو ماه شدی که در دل تاریکی چشم ِهمه عاشقان به سویت باشد
شب آن شب که عشق پر میزد میان کوچه بازارم تو را در کوچه میدیدم که پا در کوچه بگذارم به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم... تو می لرزیدی و دستم، چه عاجز میشدم وقتی تو را میخاست بنویسد بروی صفحه، خودکارم میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم هوا تاریک تر میشد تــو زیر ماه میخواندی مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم [ چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم ] از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد تو آن سو شعر میخوانی من این سو از تو سرشارم سحر از راه میآید تو در خورشید می گنجی و من هرروز مجبورم زمان را بی تو بشمارم شبانگاهان که برگردی به سویت باز میگردم اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم # نجمه زارع
می‌باری ای باران و می‌شویی زمین را امّا نمی‌شویی دل اندوهگين را رگباری و سیلی ولی دانم که هرگز آبی بر آتش نیستی ، جان حزین را
『شبی خیال تو از دشت خواب من بگذشت دگر به خواب نرفت، این دل خیال‌پرست..』 - فریدون مشیری
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز و سر جان زلیخا بدود
من که از یاد تو بی خوابم عزیز نوش جانت خواب راحت! شب بخیر...🌙
من خانه خراب و جمع آنها قصبه دارند همیــشه بر سیـاهی غلبه آقا و بزرگـوار و خـاکی ، در کل عشق اند تمــام دوســتان طلبه طلبه
تا آسمان بندگی باران ندارد این شوره زار زندگی پایان ندارد ماهی و حوض خانه، حتی تار و پودِ قالیچه ی مادر بزرگم جان ندارد مهمان سرایی خسته ام تاریک و بی روح متروکه ای که سال ها مهمان ندارد ابر سیاه غم که عالم را گرفتی نم نم بخوان این خیمه روضه خوان ندارد دنیا بدون آیه های محکم عشق درکی درست از سوره ی انسان ندارد
خوشبخت منم که حوزه مأوای من است گنجشکم و درس عشق آوای من است شاگرد امام صادقم؛ مکتب عشق! مجنون منم و امام، لیلای من است!
در پیش خلق سروم و نزد تو مثل بید مجنون همیشه سر به ارادت خمیده است
مثل هر شب امشبم بی خواب هستم تا سحر... خوش بخوابی ای دلیل تا سحر بیداریم...! "عاصی"
رقیب گفت بر این‌ در چه میکنی شب و روز؟ چه می‌کنم! دل گم کرده باز می‌جویم...