دیوانهی خموش به عاقل برابر است
دریای آرمیده به ساحل برابر است
در وصل و هجر، سوختگان گریه میکنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابر است
صائب تبریزی
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته به جز چشم پریدن نرسد
صائب تبریزی
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
صائب تبریزی
رحمی به دل شکسته ی کاشی کن
این بوم سپید را طلا پاشی کن
با آن همه واژه های رنگارنگت
برخیز برای عشق نقاشی کن
(سعید بیابانکی
من: دهکده ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
(ایرج زبردست
این شعر فقط قافیه دارد، هیچ است
یک قافیه ی پوچ که آن هم هیچ است
هیچ است ردیف و قافیه هم هیچ است
نه! قافیه هم هیچ ندارد... هیچ است
(جلیل صفر بیگی)
شعر حسین دهلوی
غزل گفتم، مبادا یک نفر هم بی خبر باشد
که خواهان تو باید بی گمان مرد خطر باشد
ببین نام تو را در شعر هایم منتشر کردم
نباید تا ابد احساس، مفقودالاثر باشد!
نه تنها بار غم را دوست دارم، شانه ی من هم
دلش می خواهد آن “بامی که برفش بیشتر…” باشد
نمی خواهم که عشق از ریشه هایم دست بردارد
چه عیبی تک درختی از رفیقان تبر باشد؟
چنان بی تاب تحسین تو هستم بعد هر شعرم
که دختربچه ای مشتاق لبخند پدر باشد
اگرچه یاد ندارم که دفعه ی چندم
مرا شکستی و… آه از نگاه این مردم
به گیسوان پریشان خود نگاه بکن
که شرح حال من است این کلاف سر در گم
حکایت منِ دور از تو مانده، اینگونه ست:
خمار و خسته ام و نیست قطره ای در خُم
همیشه عطر تو بی تاب کرده جانم را
چنان که باد بپیچد به خوشه ی گندم…
به سر هوای تو دارم، خدا گواه من است
اگر رسیده نمازم به رکعت پنجم
حسین دهلوی
عاشق شدن پیچیدهام کرد، نه کافرم نه اهل ایمانم
توفان تهران را که یادت هست؟ هر روز تا آن حد پریشانم
باید برایم دام بگذاری، باید بیایم دانه بردارم
آیا رهایی غیر تنهایی است؟ من دربهدر دنبال زندانم
برنامهام بعد از تو تکراری است، قهوه پس از قهوه پس از قهوه
شاید که پیدایت کنم بین، اَشکال راز آلود فنجانم
من کوه بودم، سخت و پابرجا، باید بپرسی از قدیمیها
دیدی چه کردی با دلم زیبا؟ حالا فقط یک ارگ ویرانم
باران شروع شد و چترها وا شد، باران تمام و چترها بسته است
من مثل چتری“موسمی” هستم، من ماجرایی رو به پایانم
حسین دهلوی
تن رعشہ گرفتیم ڪہ با غیر نشستہ است ...
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم !
✍_حامد_عسڪرے
خواهم که رفیق باده و جام شوم
خود کفتر و خود دانه و خود دام شوم
در کوزه سینه ام شراب شعر است
چادر زده ام دوباره خیام شوم
حسین جعفری
(کوی علی)
ای دوست ! ببین ز دل مه روی علی
تا مست شوی از رُخ دلجوی علی
گر عشق خدا به سینه داری بیشک!
بگذار قدم همیشه در کوی علی
آن روز که میزان عمل میسنجند
سنگ محکش هست ترازوی علی
چشم همه در سرای محشر باشد
محتاج اشاره ای ز ابروی علی
هر بنده ی مخلص از خدا میطلبد
در وقت ممات ، بشنود بوی علی
چون هست علی ، ولی حق در عالم
شد قبله ی ما تا به ابد ، سوی علی
منظومه ی آفرینش و کون و مکان
وصل اند همه به تار گیسوی علی
شد کنده اگر که درب خیبر ، از جای
بودهست فقط ز زور بازوی علی
از نهج بلاغت بطلب دُر ثمین
زیرا بُود از لعل سخنگوی علی
خوشبخت کسی که در تمام اوقات
گیرد به عمل خوی خود از خوی علی
دلنوشته : ابوالفضل عامری
روزی که برفِ سرخ ببارد از آسمان
بخت سیاهِ اهل هنر سبز میشود...
#صائب_تبریزی
زحمت مکش طبیب به درمان درد عشق
زیرا که درد عشق عجب درد بیدواست
#اسیری_لاهیجی
♥️
🍃🌹
دلم به حال دل روزگار می سوزد
برای روز و شب این بهار می سوزد
نمانده شیر دگر بیشه ی صداقت را
دلم برای گلوی شکار می سوزد
دلِ شکسته ام از این همه نبودن تو
شبیه شمع به روی مزار می سوزد
به بزمِ اهل غنا جای اغنیا باشد
ولی دلی زِ فقیر و ندار می سوزد
کشیده پنجه به قلبم که سینه ام امشب
شبیه نغمه سوز سه تار می سوزد
در این حکایت هجران که ما خبر داریم
چقدر جان و دل بیقرار می سوزد
#مهتا_صانعی
#شاعران_اجتماعی
#شاعران_آئینی
🍃🌹
خیال ، بال من است و چه بال بالایی
دوباره فکر من و عالی معلایی
به لطف بال خیالم پریده ام تا عشق
رسیده ام سر گود بلند و والایی
به آن فضا که پر از فیض های عرفانی است
به فرش عرش نشستم به عرش اعلایی
سری به سجده سپردم به گود این محراب
که تا کنون نرسیده به آن مصلایی
چرا به زیر طلا برده اند عرشت را
چه پوششی چه طلایی عجب مطلایی
دلم هوای حرم کرده زیر باران و
هوای شانه گرم ضریح مولایی
نگاه چشم گناهم به اشک می خواهد
نگاه مهر و پناهی ز چشم شهلایی
#زینت_کریمینیا
#شاعران_اجتماعی
#شاعران_آئینی
شـادیـم ولی غمش مقـدم شده است!
مـاه رجب است یا محـرم شده است!؟
کوتاه اگرچه عمر اصغر(ع)اما
عمری است که دست گیر عالم شده است
#محمدجواد_منوچهری
#یا_باب_الحوائج_یا_علی_اصغر_علیه_السلام
هر که بر کوچه ی دلبر گذرش افتاده
اشک از گوشه ی چشمان ترش افتاده
آن درختیم نظر خورده که هر فصل بهار
غرق گل بوده ولی بیشترش افتاده
باغبان اهل صفا بود،پُرش کردی تو
تا که امروز به یاد تبرش افتاده
هرکه وارد شده در بازی بی منطق عشق
یا فنا رفته و یا شور و شرش افتاده
شوکران ریخت به کام من مجنون کوچت
آمدی تا که ببینی اثرش افتاده!؟
بزم میلاد زمستان شده من پاییزی
که پی یورش چشمت سپرش افتاده
مات و مبهوتم و با بغض گلاویز گلو
همه گفتند که یاد پدرش افتاده...
#محمدجواد_منوچهری