eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(آغاز ،زندگی)نفسی(اختتام، مرگ) گاهی عذاب مهلک و گاه التیام، مرگ شب ،سرفه ،دست و پا زدن از تنگی نفس هی می کِشد،سر از لبه ی پشت بام،مرگ عمری به مرگ ،خنده زدی زندگی کنی عمری نشسته در عطش انتقام مرگ دل غرق زندگانی و باور نداشتی همواره داشت فاصله ی یک دو گام،مرگ در هر لباس و هر منشی ،حرف آخر است بدرود زندگی و علیک السلام، مرگ 📚گیدا
صلی‌الله علیکِ یا فاطمه معصومه چه می‌خواهد دل عاشق در این صحن چراغانی؟ چه می‌خواهد شبی سرگشته از خورشید نورانی؟ چه می‌خواهد وجودی تشنه‌ی یک جرعه آرامش به جز این حس جان افزا و شورانگیزِ بارانی دل ما را کویرِ قم ببین بانو،نگاهی کن که دریا می‌شود با یک نگاهت هر بیابانی گدای مهرتان هستند خیل زائران بانو همان مهری که قم را کرده این‌گونه خراسانی گدایی از گدایان توام دیوانه‌ی لطفت که گیج از سفره‌ی لطف است در هنگام مهمانی گدایی کاهل و الطاف صاحبخانه‌ای فاضل کجا شاکی شوم از خویشِ در اهمال زندانی دریغ از لطف بی‌پایان که قدرش را ندانستم چه فرصت‌های سبزی آمدم رفتم به نادانی یقین دارم که می‌بخشی مرا در درگهت بانو که شرط اول توبه ست این حال پشیمانی کجا حاجت به گفتن هست این‌جایی که می‌دانم تمام آنچه می‌خواهم بگویم را تو می‌دانی غزل حسن ختامی مثل شورِ اشک می‌خواهد من و دست و ضریح و جوشش ابیات پایانی قم المقدسه بیست وهفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ احمد رفیعی وردنجانی
سپاهِ صورتِ تو را، ندیده هیچ لشکری به فتحِ شهرِ من بیا! مرا برای خود ببر!
چون سرخ ترین سیب در آغــوش درختی سخت است تو را دیدن و از شاخه نچیدن توانا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🌹
خاطرم نیست کسی غیر تو اما انگار همه از خاطر تـو میگذرند ، اِلا مـن 🌹🌹
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است من وصل تو جویم که بِه از هر دو جهان است 🌹🌹
ز من دل برده بود آتش‌عذارِ تیز‌ْمژگانی به صد جلدی برون آوردم از چنگش، کباب اما 🌹🌹
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست اصلا برای آمدنش بی قرار نیست گیرم رسید روز وصالش چه فایده؟! وقتی که دل، به شوق وصالش دچار نیست روزی هزار بار دلش را شکسته ام این گونه زیستن، ادبِ انتظار نیست همسایه ای گرسنه و اهل محله خواب یعنی در این محله کسی سفره دار نیست؟! آخر چقدر در پی دنیا دویده ایم؟! باور کنیم، حرص زدن افتخار نیست امروز اگر که توبه نکردم، چه می کنم فردا که زیر خاک، مرا اختیار نیست؟! باید که گردگیری دل کرد و گریه کرد گریه برای عاشق دلداده عار نیست محمد جواد شیرازی 🏷
با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم ای همرهان کجایید؟ ای مردمان کجایم؟ پر کرد سینه‌ام را فریاد بی شکیبم با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم! شب را بدین سیاهی، کی دیده مرغ و ماهی ای بغض بی‌گناهی بشکن به های‌هایم سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان دیو است پیش رویم، غول است در قفایم بر توده‌های نعش است پایی که می‌گذارم بر چشمه‌های خون است چشمی که می‌گشایم در ماتم عزیزان، چون ابر اشک‌ریزان با برگ همزبانم، با باد هنموایم آن همرهان کجایند؟ این رهزنان کیانند تیغ است بر گلویم، حرفی‌ست با خدایم سیلابه‌های درد است رمزی که می‌نویسم خونابه‌های رنج است شعری که می‌سرایم چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین تا حال دل بگوید، آوای نارسایم شب‌ها برای باران گویم حکایت خویش با برگ‌ها بپیوند تا بشنوی صدایم دیدم که زردرویی از من نمی‌پسندی من چهره سرخ کردم با خون شعرهایم روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل سنگدل نشنید و رفت گفتمش: ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود؟ از ته دل بر من دیوانه دل خندید و رفت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گفتم شب مهتاب بیا، نازکنان گفت: آنجا که منم، حاجت مهتاب نباشد!
چشم خون حال پریشان قلب غمگین جان مست کودکم! دستم پر از اسباب بازی‌های توست