eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بَس که پیشِ چشمِ این نامردُمان خَندیده ام؛ حاصلِ شب گریه هایم را، غَزل نامیده اند...
با من ڪه آسمان تــو بودم روا نبود چون ابر هر دقیقه درآیی به یک لباس ❣
🖤🍃 بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت یوسف‌ترین شهید خدا پیرهن نداشت او رفت تا که زنده کند رسم عشق را از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت خورشیدِ شعله‌ور شده بر روی نیزه‌ها کنج تنور رفتن و افروختن نداشت هر کس شنید غربت او را سؤال کرد بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟!
🖤🍃 ما برای دفن شاه کربلا آماده‌ایم رو به سوی قتلگاه و علقمه بنهاده‌ایم یک بدن صد پاره از شمشیر و تیر خنجر است این گل دامان لیلا یا علی اکبر است یک بدن بی‌دست و سر مانده کنار علقمه مثل مادر اشک ریز و در عذایش فاطمه سیزده ساله گلی افتاده در دریای خون از حنای خون شده سر تا به پایش لاله‌گون لاله‌ها پیداست اما غنچه پرپر کجاست پیکر سرباز ششماهه علی‌اصغر کجاست جسم یاران حسین ابن علی بر روی خاک از دم شمشیر و خنجر قطعه قطعه چاک از کنار علقمه آید صدای زمزمه می‌چکد بر جسم ثارالله اشک فاطمه استاد
سلاح اهل ستم گاهی، شریعت نبوی هم هست به روی شانۀ ظالم گاه ردای مصطفوی هم هست به جای پینۀ پیشانی نظر به قبله آنها کن وگرنه نام خدا ای دوست به پرچم اموی هم هست مخور فریب که این مردم هزارچهره و صدرنگ‌اند همیشه در دلشان حرفی جز آنچه می‌شنوی هم هست ز اعتدال سخن گفتن ز حق کناره گرفتن نیست میان باطل و حق ای شیخ! مگر میانه‌روی هم هست؟ اگر به دادرسی هرگز، نگشت محکمه‌ای برپا مبر ز یاد که در عالم عدالت علوی هم هست نشان مذهب من عشق است حقیقتی که در آن عالم امید آنکه به اعجازش شهید خوانده شوی هم هست
تویی دریای بی پهنای خِلقَت..، ما نَمت هستیم تو بیش از ظرفیت‌های وجودی، ما کمت هستیم ملالی نیست..، ما را حبس کن در پیله‌ی داغت که این پروانه‌بودن را بدهکار غمت هستیم به جز "گریه" گدای خانه‌ات خرجی نمی‌خواهد دو سکه اشک هم کافی‌است..، لنگِ دِرهَمت هستیم به قربان کف پایَت! قدم بر چشم ما بگذار فراتت را رها کن تشنه‌لب! ما زمزمت هستیم اگرچه اشک ما مَشکی برایَت پُر نخواهد کرد اقلاً دلخوشیم از اینکه گاهی مَرهمت هستیم تمام آسمان‌ها تکّه‌ای از بیرق‌ات هستند به هرجا می‌رویم انگار زیر پرچمت هستیم خوشامدگوییِ هر گریه‌کُن با حضرت زهراست به مادر جان بگو: دلتنگ خیرمقدمت هستیم به دلچسبیِ آه سینه‌زن‌های تو آهی نیست بُخار استکانِ چاییِ تازه‌دمت هستیم فقط کافی‌ست تا لب تر کنی..، پای تو می‌میریم به قول لات‌های با مُرُوَّت: آدمت هستیم! ** دم مغرب..، سنانِ مست رفت و ساربان آمد... همه دلواپس انگشتِ زیر خاتمت هستیم نفهمیدیم آخر..،یک حصیر کهنه کافی بود؟!... کماکان فکرِ طرز جمع جسم دَرهمت هستیم ✍ 📝
السلام علیک یا از لحظه ای که نشسته عشق حسین تو بر دل دائم تو را برده با خود ، این عشق منزل به منزل همراه نام حسینت نام تو را می توان دید در هر دم روضه خوانان، در سطر سطر مقاتل گاهی بلندای تل و گاهی سراشیب گودال در عشق اینگونه کردی یک روزه طی مراحل آه از زمانی که برگشت شیون کنان مرکب از دشت صد آه از آن دم که میشد دار و ندار تو بسمل دیدند کوفی صفت ها در تو شکوه علی را آنجا که خنجر کشیدی در مقتل از دست قاتل وقتی که مردان خود را بر مرکب نیزه دیدی حق داشتی سر بکوبی  آن لحظه بر چوب محمل ای خشم تو سیل و طوفان، با زخم های فراوان مانند کوه ایستادی، رو در روی هر چه باطل از کربلای حسینت راهی شدی خطبه بر لب ای فاتح کوفه و شام این راه شد با تو کامل
▪️خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می‌فروخت ✍ نغمه مستشارنظامي خواب دیدم یک نفر در مشک دریا می‌فروخت بال‌ها را می‌خرید و دست‌ها را می‌فروخت خواب دیدم آب بی‌تاب نگاهش مانده بود او نگاهش را به یک فردای زیبا می‌فروخت مثل باران در صدایش مهربانی غرق بود اشک‌هایش را به یک لبخند صحرا می‌فروخت او علم بر دوش با خورشید پیمان بسته بود ماه زیبا را به تاریکی شب‌ها می‌فروخت گریه می‌کردند آن شب نخل‌های نینوا در کنار کودکی تنها که خرما می‌فروخت خواب دیدم مشک را بر شانه‌اش آتش زدند دست‌هایش در میان رود دریا می‌فروخت
بس کن تقلاهای تو سودی ندارد راهی که باید رفت مسدودی ندارد دل تا به حد مرگ ویرانی چشیده از این به بعدش تاب نابودی ندارد
🥀 بیچاره آن دلی که به آهی خمار نیست  وقتی اسیر لشکر زلف نگار نیست دنیای بی حسین اسیر حوادث است    دنیای بی حسین به کشتی سوار نیست مارا به چوب مهر و محبت بزن حسین  دل سر به راه ترکه ی آموزگار نیست حالش خوش است گریه کن بزم روضه ات  پرونده اش به دست کسی واگذار نیست گریه زیاد کرده ام اما بدون شک  حالی شبیه گریه ی بی اختیار نیست زلفی به باد دادی و عرشی ترین شدی  هرگز بیان روضه چنین آشکار نیست
در خانه‌ی من عصر غم‌انگیز بدی است در پشت بهارها چه پاییز بدی است از مهر و محبت شما می‌ترسم ثابت شده است عاشقی چیز بدی است
در ظلمت عصری که زمین تیره‌‌ترین است نام تو گرفته ا‌ست جهان را، خبر این است خونی که بنا بود همان لحظه بخشکد امروز خروشنده و وجوشنده‌ترین است سر می‌رود و درد تو از سر نمی‌افتد بد دردسری نیست اگر دردسر این است با مردم این شهر، به کرّات بگویید او خوب‌ترین، خوب‌ترین، خوب‌ترین است