کلبه ی عاطفه ها داشت مصفا می شد
همهی ارض و سما داشت مُهیا می شد
حضرتِ خاکیِ محرابِ عباداتِ سحر
راهیِ ساحل آرامش دریا می شد
تا کمی تربت اعلای نجف بردارد
پر جبریل به زیرِ قدمش وا می شد
چشم "خورشید" به رخساره ی "مهتاب" افتاد
کهکشان بُهت زده غرقتماشا می شد
گذرِ نور اگر آینه کاری شده بود
نیمه شب "کوچه ی پیوند" چه زیبا می شد
و خدا زیر لب آهسته به خود می گوید:
چه کسی غیر علی هم دم زهرا می شد؟!
زیر آن چادر خود فاطمه تا می خندید
یل خیبر شکن آنقَدر دلش وا می شد
رمز سرزندگی ام یا "علی" و یا "زهراست"
وسط این دودمه نبض من احیا می شد
در حقیقت سند عقدِ "علی" و "زهرا"
سندِ نوکری ماست..،که امضا می شد
#بردیا_محمدی
#زیارت_اربعین
این گدا دلشوره دارد جا بماند اربعین...
کربلای نوکرت را جفت و جورش کن خودت
#بردیا_محمدی
نه چاه بود که غم را به سینه اش بسپارد
نه همدمی که دمی سر به شانه اش بگذارد
جوانی همه ی نوکران آل پیمبر
فدای شاه کریمی که سنگ قبر ندارد
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
#بردیا_محمدی
بسم الله الرحمن الرحيم
#امیرالمومنین_ع_مدح
شاعر: #بردیا_محمدی
▶️
"اشک" از "دیده" سر درآورده
چشم من شعر تر درآورده
از مضامین پدر درآورده
یا کریمی که پر درآورده
می پرد تا حریم پاک نجف
خُم ما و شراب تاک نجف
چشم افتاد تا به قامت تو
سجده کردیم ما به هیبت تو*
به خلایق برای طاعت تو
تا که ابلاغ شد ولایت تو
همه روز ازل بلی گفتند
صد و ده مرتبه علی گفتند
آفریده است زلف تو شب را
ماه رویَت هزار کوکب را
چشم مستت خُم لبالب را
می گزیدند حوریان لب را_
_از رُخت تا خدا نقاب گرفت
کهکشان رنگ آفتاب گرفت
عکس تو در میان قاب افتاد
با طلوعِ تو آفتاب افتاد
تا که از چشم تو شراب افتاد
دهن جنِّ و انس آب افتاد
ای خداوند باده..،خلق شدی
چِقَدَر فوقالعاده خلق شدی
ما همه سائل تو خلق شدیم
ما برای دل تو خلق شدیم
ضربدر حاصل تو خلق شدیم
از اضافه گلِ تو خلق شدیم
قطره ایم و شکوه دریایی
بانی خلقت گدایاهایی
نذر شمع تو پر تراشیدیم
سوختیم و جگر تراشیدیم
این چُنین ما اگر تراشیدیم
بَهر طوف تو "سر" تراشیدیم
کعبه را در طوافِ خوددیدی
تا عبایی سیاه پوشیدی
نَفَسَت روح داده ایمان را
نور بخشیده نصِّ قرآن را
کعبه تا دید فَخرِ انسان را
پای تو چاک زد گریبان را
ای مُقرب ترین نشانه ی حق
سینه چاکِ شماست خانه ی حق
تا در آفاق بحث هست تو شد
جبرئیلی نخورده مست تو شد
بال او منبر اَلَستِ تو شد
دست پرودگار دست تو شد
شب معراج مصطفی می دید
دست هایی که سیب می بخشید
تو درخشانشهاب نیمه شبی
آینه دار جلوه های ربی
به خداوند،تک یل عربی
زرهِ لیله المبیت نبی_
_مرگ در پیش پات می لرزَد
اَجَل از هیبت تو می ترسد
یالِ دُلدُل در اختیار علی ست
جنگ ها عرصه ی شکار علی ست
معرکه ها در انحصار علی ست
سِیفُ الاسلام ذوالفقار علی ست
سِیل خشمش شکست سدها را
بر زمین کوفت عَبدَوَدها را
دست تو بذر عشق می کارد
از نگاه تو فضل می بارد
تن این منکرین که می خارد...
چه کسی خطبه،بی الف دارد
شرزه شیرِ کلام رامِ علی
آیه های خدا..،کلام علی
دام بگذار،ما کبوترتان
یک به یک می شویم پرپرتان
درک آدم کجا و محضرتان
"ردِّ شَمس" است کار قنبرتان
این کرامات کسر شان شماست
بس که حدِّ مقامتان بالاست
خنده ی سبز تو صنوبرساز
بامِ پلک ترت کبوترساز
نمک سفره ی تو قنبرساز
خاک نعلِین تو ابوذر ساز
بوسه زد عرش بر قدم هایت
روی دوش نبی ست جاپایت
کاش پائیز را بهار کند
دل ما را به غم دچار کند
تا از این دردها فرار کند
صید آزُرده را شکار کند
ماهی برکه رستگار شود
تا به قلّاب تو سوار شود
ابرِ شبگریه ام که می بارم
بَرده ی پاپتیِ بازارم
میثمی از تبار تمّارم
سالیانیست تشنه ی دارَم
عطش وصلِ عشق را کم کن
نخلِ دار مرا فراهم کن
ای که از دیگران سری مولا
با خداوند می پری مولا
تو که اینقَدر دلبری مولا
بار بنجل نمی خری مولا؟!
کاش من هم مقیم تان بودم
کُنج حُجره گلیم تان بودم
ذرّه ای با گدا تَساهُل کن
چند سالی مرا تَحَمل کن
خرج من را خودت تَقَبُّل کن
در رکوع ات به من تَفضُّل کن
من به جز نوکری نمی خواهم
از تو انگشتری نمی خواهم
سر که دادیم سر سپرده شدیم
سربازار کشته مرده شدیم
زیر پای نگار بُرده شدیم
پا که خوردیم و سالخورده شدیم
پیر عشقت شهید می گردد
نوکری رو سفید می گردد
دور آخر به ما جواب بده
دست ما هم کمی شراب بده
دلِ ما را نکن کباب..،بده
مُهر ما را،ابوتراب،بده
دائماً مَست،مِی به کف باشد
مُهر اگر تربتش نجف باشد
کاش ما را به حق شاه نجف
بنویسند در پناه نجف
شاهراهِ خداست راهِ نجف
کعبه ی ماست بارِگاه نجف
زائرانی که مسخِ ایوانند
سمت حیدر نماز می خوانند
ذکر تسبیحِ اولیا حیدر
ساحل امن انبیا حیدر
به "خدا" می رسیم با "حیدر"
یک "علی" راه مانده تا "حیدر"
امتحان جز ولیشناسی نیست
غیر "زهرا" علی شناسی نیست
علّت خلق ماسوا زهرا
بانی خنده ی خدا زهرا
بَضْعَةٌ مِنِّ مصطفی زهرا
روح ایمان مرتضی زهرا
گوهر عاشقی تبلور کرد
حیدر از فاطمه تشکر کرد
جسد عشق جان گرفت امروز
لال بود و زبان گرفت امروز
زانوانش توان گرفت امروز
خانه تا بوی نان گرفت امروز
یا علی خانه ی تو شکل گرفت
تاج شاهانه ی تو شکل گرفت
یاس تا روی آینه "ها" کرد
عشق تصویر تازه پیدا کرد
حیدر از فاطمه تقاضا کرد
تا کمی بندگی تماشا کرد
غرق در ذات اقدس رب بود
او ز نور خدا لباب بود
سنگ تا فرصت محک برداشت
تنِ آئینه ای ترک برداشت
زخم ناسور دل نمک برداشت
غاصبی لقمه ی فدک برداشت
کوچه ی تنگ تنگ تر شده بود
و دلی سنگ سنگ تر شده بود
دست سنگین که از سری رد شد
درد سیلیِ سخت بی حد شد
آهِ پروردگار مُمتَد شد
پسرش دید صحنه را..،بد
#حضرت_معصومه_س_مدح_و_شهادت
شب بود..،نور عرش خداوند دیده شد
فریاد ابرهای بهاری شنیده شد
باران به سمت پهنه ی ساحل کشیده شد
در جزر و مَدِّ عاطفه،عشق آفریده شد
امواجِ حاجتیم که غرقِ تلاطمیم
دلدادگان حضرت معصومه ی قُمیم
بالاترین عروج قنوتِ دعا،سلام
پنهان ترین تشرف جبریلها،سلام
شوق توسلات سحرگاهِ ما،سلام
ای قبلهی قیامِ امامِ رضا،سلام
ما حاجیان کعبه ی خواهر_برادریم
سجدهگذار تُربت موسَیبنجعفریم
غم در شکوه شادی آئینه ها گم است
رزق شراب مستیِ ما پای این خُم است
میلِ کبوترانگیِ ما به گندم است
زیباترین مسافرتم، مشهد و قم است
این سعیِ پُر صفایِ گدا را زیاد کن
جان رضا زیارت ما را زیاد کن
فوّاره های صحن تو حظِّ وضوی ما
مِهرت همیشه آمده در جستجوی ما
ای کاش یاکریم حرم بود..،قوی ما
بانو نگو..،بگو همه ی آبروی ما
نامت،حجاب روی سر دخترِ من است
ذکر رضا رضا شرفِ کشور من است
تا طفلِ مکتب تو به عالِم شبیه شد
دست هزار علم،دخیل ضریح شد
مشق پُر اشتباه شب ما،صحیح شد
هر مرجعی کنار تو نُطقش فصیح شد
حوزه؛نشانهی هنر سروری توست
فخرِ طباطباییِ ما..،نوکری توست
از شوق وصلِ چشمهی تو، جو شدن خوش است
مثل گلاب،در حرمات،بو شدن خوش است
در دست خادمان تو،جارو شدن خوش است
در صحن آب و آینه آهو شدن خوش است
آهو نشد..،نشد..،تو بیا وُ ثواب کن
من را کبوتر حرمات انتخاب کن
از برکت حضور تو دنیا ادامه داشت
امروز رفت و فرصت فردا ادامه داشت
در هیبت تو جلوه ی زهرا ادامه داشت
این "اشفعی لنا"ی لب ما ادامه داشت...
...تا در زمان حادثه ها مادری کنی
در حشر با شفاعت خود،محشری کنی
کم کم شروع واقعه ی اشک و آه شد
تب کردی و کرانه ی گیتی تباه شد
روز عَجم زمان غروبت..،سیاه شد
قم نه..،بگو تمام جهان بی پناه شد
سَم گرچه نای پرزدنت را نشانده است
امّا وقار ساحت تو حفظ مانده است
بالت نسوخت و پر تو لطمهای ندید
در قم حریم معجر تو لطمهای ندید
در طوس،شأن دلبر تو لطمهای ندید
موی سر برادر تو لطمهای ندید
وای از دَمی که خواهری از تَل نگاه کرد
یک مست..،نیزه واردِ حلقوم شاه کرد
شاعر: #بردیا_محمدی
#امام_زمان 🥀🍃
#فاطمیه 🏴
امیدِ آخر هر بچّهشیعه،چادر زهراست
بـرای اینکــه برگــردی گـره خوردم به دامانش
تو را جان همان پهلوشکسته..،زودتر برگرد
همان خانم که میـخِ داغِ در، افتـاد بر جانش
#بردیا_محمدی
تـا گنـاهی میکنم زهـرا، وساطت می کند
پشت مادر، طفل بازیگوش قایم می شود
#بردیا_محمدی
#صلاللهعلیکیافاطمهالزهرا
#فاطمیه
چُنان از عالمِ ذَر مِهر تو در سینهی من بود
که تا نام تو را بُردم، تو را مادر صدا کردم...
#بردیا_محمدی
#حاج_قاسم_سلیمانی
بانگ تشویش را که سر دادند
بامها یکبهیک خبر دادند
زهر را دست خونجگر دادند
فیض عُشاق را سحر دادند
خبر آمد..، قد "ولی" تا شد
تن سردار ارباً اربا شد
از رکاب تو تا نگین افتاد
در دلم هُرمی آتشین افتاد
بر جبین سپاه چین افتاد
گرچه دست تو بر زمین افتاد
با همین حال "بازِ طیّاری"
به اباالفضل که علمداری
شیر آوردگاه..، یالت سوخت
تربت ِکربلایِ شالت سوخت
چشمهای علی خصالت سوخت
اوّل فاطمیّه بالت سوخت
غیرت مادری نشان دادی
مثل زهرا در آتش افتادی
پای دادی رکاب حفظ شود
مشک دادی که آب حفظ شود
جان سپردی حجاب حفظ شود
تا که این انقلاب حفظ شود
رفتنات بانی تداوم ماست
خونِ تو مُهرِ "گامِ دُوُّم" ماست
پَر گشودن عجیب فرجامیست
این شهادت نماد خوشنامیست
بانیِ پختگی هر خامیست
علّتِ انسجام اسلامیست
از یمن تا دمشق سربازیم
سوی دَّجالِ کفر میتازیم
بادهی ما قوام میخواهد
لب ما شُربِ جام می خواهد
زخم ما التیام میخواهد
رهبرم انتقام میخواهد
مستِ از بادهایم..، سیّد علی
همه آماده ایم سیّد علی
زنگ ما، زنگ استقامت بود
مشق ما شاهراه عزت بود
کاغذش برگهی وصیّت بود
آب، بابای ما "شهادت" بود
بهر مُردن همیشه تکمیلیم
ما شهادت طلبترین ایلیم
چشمهساریم..، رود میگیریم
از بلندا فرود میگیریم
خواب را از سعود میگیریم
انتقام از یهود میگیریم
شک نداریم اینکه صددرصد
کاخهاشان حسینیه گردد
ما از این بعد ماجرا داریم
ذوالفقار جهاد را داریم
قصد کشتار اشقیا داریم
در "تلاویو" نقشه ها داریم...
سر درِ آن..، بزرگ..، میخوانی:
شهرِ سردار دِل؛ سلیمانی
ظلمتِ در اتاقِ تو سخت است
آه! سردار!!! داغ تو سخت است
یاد این اتفاق تو سخت است
گرچه داغ فراق تو سخت است
شُکر..، دستی به زلف تو نرسید
خنجری روی حنجرت ندوید
بی حیایی تو را که پیر نکرد
خنجر قاتل تو دیر نکرد
نیزهای در پر تو گیر نکرد
بر تن درهمت حصیر نکرد
مادر خویش را صدا نزدی
خودمانیم دست و پا نزدی
شاعر: #بردیا_محمدی
دعای بِینِ طلوعِین مستجاب شود
اگر زمان مناجات،"گریه" باب شود
عُروج اهل سحر را دو قطره هم کافی است
چرا که دیده ی تر،بال و پر حساب شود
دلیل تَزکیه ی نَفس،حُسنِ تاثیر است
که گر به سنگ بگویی ببار،آب شود
چِقَدر سوخت دل ات از گناهکاری من
چِقَدر سوخت دل تو..،دلم کباب شود
تو را به حضرت زهرا بیا دُرُستم کن
بیا اجازه مده نوکرت خراب شود
به برده های سرِ این گذر نگاهی کن
یکی شبیه به من شاید انتخاب شود
چِقَدر ندبه بخوانیم و اَینَ اَینَ کنیم
چِقَدر پرسش عُشّاق بی جواب شود
سوار مرکب اُمّید می رسی از راه
به شرط آن که دل شیعه پارِکاب شود
تو را قسم به علمدار کربلا برگرد
بیا که روضه به اذن تو فتح باب شود
بنا نبود که آبی به خیمه ها نبرد
بنا نبود که سقا ز غصه آب شود
قرار بود به شش ماهه دست کم برسد
بنا نبود که شرمنده ی رباب شود
پس از پسر بخدا حق دهیم اگر همه عُمر
برای اُمِّ بنین آبها،سراب شود
#بردیا_محمدی
مـا را بـه سقفِ "قصــرِ بهشتی" نیـاز نیست
کافی است چـادرِ تـو شود سایه سار عرش
#بردیا_محمدی
#روز_مادر
#میلاد_حضرت_زهرا
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
مـا را بـه سقفِ "قصــرِ بهشتی" نیـاز نیست
کافی است چـادرِ تـو شود سایه سار عرش
━━━━💠🌸💠━━━━
#بردیا_محمدی
#میلاد_حضرت_زهرا
#روز_مادر
#شهادت امام_هادی_النقی_ع تسلیت🏴
شُکر خدا سر از بدن تو جدا نشد
شُکر خدا کفن به تنت "بوریا" نشد
*
عمامه و عبای تو سهم عدو نشد
با سُمِّ اسب پیکر تو زیر و رو نشد
*
شکر خدا به پیرهنت نیزهای نخورد
شکر خدا که بر بدنت نیزهای نخورد
***
تو دست و پا زدی، نه ولی زیر دست و پا
بال تو وقت پر زدنت نیزهای نخورد
شاعر: #بردیا_محمدی
آجرک الله یا صاحب الزمان 🏴
#حضرت_عباس_ع_مدح_و_ولادت
#مربع_ترکیب
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت
از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت
نور خورشید به شب خورد..،سحر شکل گرفت
آسمان پرده برانداخت..،قمر شکل گرفت
ماه از جلوه ی گیراش چه حظی می برد
علی از فرط تماشاش چه حظی می بُرد
نخل پر برکت توحید ثمردار شده
نسل تابنده ی خورشید،قمردار شده
کهکشان های خداوند خبردارشده
پدر خاکیِ افلاک پسردار شده
صورتش هودج نور است..،پدر می بوسد
دست آبور خود را چِقَدَر می بوسد
ابرویش جلوهی ربّ است اُبُهَت دارد
زلف او آیه ی نوری است که حرمت دارد
چشم او ابر بهاری است که رحمت دارد
نام او جامِ طهوری است که شربت دارد
صاحب شهد شکرریزِ سبو می آید
چِقَدَر نام اباالفضل به او می آید
گونه ی آینه بر دوده ی آهش خیره
چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره
برکه ی آب به رخساره ی ماهش خیره
پلک باران به تماشای نگاهش خیره
آسمان خیره به چشمان تر این ماه است
چشم او چشمه ی توحیدی آل الله است
رشته ی وصلت عُشاق،نخ دامن او
رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او
دَرِ جنّات عَدَن،دُکمه ی پیراهن او
ساقه ی طاقِ فلک بازوی شیر افکن او
غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است
پسر شیر خدا،شیر نباشد عجب است
هرکه در زندگی اش غصه ی بسیاری داشت
اگر از خانه ی مولا طلب یاری داشت
بی گمان با پسرش نیز سر و کاری داشت
سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت
سیزده ساله یلِ با جَنَم حیدر شد
وارث بر حق تیغ دو دم حیدر شد
دست عباس به دامان امام حسن است
سند قلب اباالفضل به نام حسن است
سالیانی است که درگیر مرام حسن است
گرچه ساقی است ولی تشنه ی جام حسن است
چِقَدَر خصلت دلدار به دلبر رفته
کرم حضرت ساقی به برادر رفته
ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت
شانه اش بود که زُلف شب یلدا را ساخت
کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت
دامن اُمِّ بَنین حضرت سقا را ساخت
گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت
کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت
آفریده شده عباس برای زینب
سینه ی او سپر دفع بلای زینب
جان عشاق اباالفضل،فدای زینب
ما گدایانِ حسینیم،گدای زینب
همگی بنده ی عشقیم به عباس قسم
پاسبانان دمشقیم به عباس قسم
سیل اشکیم به دنبال نمِ دریایش
دست ما را برسانید به اعطینایش
این که خوانده است حسین بن علی آقایش
ارمنی های محلّه اند علمکِش هایش
هرکه را جَذبه ی این عشق به زنجیرش کرد
نمک سفره ی عباس نمک گیرش کرد
کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند
مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند
مثل پَر،کنج ستون علمش وصل کنند
دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند
تا که آب و گِلمان خرج عزایش باشد
تنمان تکه ای از صحن و سرایش باشد
آبرو داده به سرچشمه،به دریا،دستش
از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی،دستش
مرده را زنده کند همچو مسیحا،دستش
چقدر مُعجزه ها خلق شده با دستش
آن که از خاک درش کور شفا می گیرد
با همان دستِ قلم دست مرا می گیرد
سرو سبز علویّات برومند شده
شانه ی او به بلندای دماوند شده
چهره اش بانی پیدایش لبخند شده
خطبه خوان حرم امن خداوند شده
مکه را شیفته ی عشقِ امام خود کرد
کعبه را بنده ی اعجاز کلام خود کرد
آیه ی نور به پیشانی او مکتوب است
با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است
بین اطفال حسین بن علی،محبوب است
سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است
طفل از ذوق تماشای عمو پر می زد
هر زمان بوسه به دست علی اصغر می زد
آه!از لحظه ی شومی که بلا نازل شد
بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد
اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد
کار برگشتن سقا به حرم مشکل شد
دامن شیر به سرپنجه ی کفتار گرفت
ناگهان تیغ به بازوی علمدار گرفت
رود فریاد زد ای اهل حرم..،دریا سوخت
مطمئناً جگر تشنه ی دخترها سوخت
وسط معرکه ی جنگ دل بابا سوخت
آخرین مشک که افتاد زمین..،سقّا سوخت
چقدر بعد علمدارِ حرم هق هق کرد
بنویسید رباب از غم اصغر دق کرد
شاعر: #بردیا_محمدی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
پیاله را نفسِ شربتِ طهور شکست
نماز آینهها را هبوط نور شکست
سکوت نیمهی شب را طنین شور شکست
در ازدحام، پَر و بالهای حور شکست
تمام عرشِ برین محو چهرهی ماه است
لب ملائکه مشغول اَحسَنُ الله... است
تبسمش همهی شهر را غزلخوان کرد
کویر خالی از احساس را، گلستان کرد
و آسمان خدا را ستاره باران کرد
طراوت رمضان را دَمَش دوچندان کرد
ستارهای بدرخشید و بی نقاب آمد
دُرُست نیمهی این ماه، آفتاب آمد
به روحِ آیهی تطهیرِ خویش، تن بخشید
به پیکر غزل خویش پیرهن بخشید
به حُسن عاطفهی خویش، ذوالمِنَن بخشید
خدا به حیدر کرار خود حسن بخشید
به آفتاب بگوئید آمده قمرش
هزار جان گرامی فدای گُلپسرش
شراب عشق به قربان ساغرش رفته
هزار رود به دریای اطهرش رفته
فرشته وقت تماشاش شهپرش رفته
نگاه بندهنوازش به مادرش رفته
دل مرا بخدا بُرده خوی مادریاش
چقدر فاطمهوار است ذرّه پروریاش
به نام نامی شاه کرم، به نامِ حسن
قیام کرده کرامت به احترام حسن
شدهست مرغ کرمخانه جلد بام حسن
هزار حاتم طایی بُوَد غلامِ حسن
گدا، یتیم و گرسنه به برکتش سیرند
جذامیان مدینه به پاش میمیرند
شکستگیِ پر و بال را شفا دادن
مِس وجودی عُشّاق را جلا دادن
به سائلان و گدایانِ خود بها داد
به دست باکرم خود به سگ غذا دادن
تمام این همه یک شمّه از کرامت اوست
نمی ز قطرهی دریای پُر سخاوت اوست
حسن دلاور آلِ نبیِ دادار است
میان لشکر حیدر امیر و سردار است
اگر که تیغ کِشد،کار دشمنان زار است
دُرُست مثل پدرجانِ خود جگردار است
یلی که بوسه زده جبرئیل دستش را
شترسوار جمل خورده ضرب شصتش را
چِقَدر زحمت بی حد کشید و همت کرد
هزار بندهی گمراه را هدایت کرد
برای دین خداوند استقامت کرد
بنای مکتب اسلام را مرمت کرد
چه رنجهای فراوان به پای عشقش دید
سه بار مال خودش را برای دین بخشید
درخت خشک غمم، کوهساری از دردم
شبیه فصل زمستان گرفته و سردم
عزا گرفتهی این روزگار نامردم
برای حِلم حسن آه میکشم هر دَم
کسی که ماهی دریا به پاش گریه نمود
برای غربت بی انتهاش گریه نمود
هنوز چشم ترم شورِ عشق کم دارد
چِقَدر سینهی تنگم هوای غم دارد
غمی که ریشهی دیرینه در دلم دارد
"امامزادهی آبادی ام حرم دارد"
ولی برادر زینب نه مرقدی دارد
نه زائری، نه ضریحی، نه گنبدی دارد
قسم به باد که زنگار را ز شیشه زدود
قسم به آبی دریا، قسم به چشمه و رود
قسم به بال و پر یا کریمِ خاک آلود
به کوری همهی آن حرامیان سعود
بقیع، مرکز دیدار شیعهها گردد
قسم به فاطمه، "صحنِ حسن" بنا گردد
✍ #بردیا_محمدی
روزه ی ما را رطبهای نجف وا می کند
رزقِ نخل مرتضی، افطار اَمثال من است
هِدیه از دست پدر وقتی که باشد..،بهتر است
دیدنِ ایوانطلا، عیدی اِمسال من است
#بردیا_محمدی
#حضرت_معصومه #مدح_حضرت_معصومه
عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است
عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است
عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است
فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است
مثل پرونده ی فقریم که مختومه شدیم
از طفولیّتمان خادم معصومه "س" شدیم
آفتابی است که در ظلمت شب گُم نشود
رود نوری است که درگیر تلاطم نشود
باغ سبزی است که در ذهن تجسم نشود
هیچ جایی حرم فاطمه ی قم نشود...
"السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما"
السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما
چهره ی زشت زمین با قدمت زیبا شد
جسم بی جان تمامیِّ جهان احیا شد
سند فخر عجم تا به ابد امضا شد
تربت شهر تو تسبیح بهشتی ها شد
آن زمینی که شده لانه ی جبریل"قُم" است
شورهزاری که به دریا شده تبدیل"قُم" است
گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان
آسمانِ حرم ات آرزوی آخرمان
کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان
سایه ی مادری ات کم نشود از سرمان
دومین شافعه ی محشر ما هستی تو
مثل زهرا بخدا مادر ما هستی تو
آه ای شادیِ در حالِ عبور بابا
خنده ات مایه ی لبخندِ سرور بابا
بانیِ دردِدل وادی طور بابا
به خداوند تویی سنگ صبور بابا
"به فداکِ..." مگر از آن لبِ تر می اُفتاد
هر زمان نامه ی تو دست پدر می افتاد
انبیا شیفته ی مبحث خاصَ ات..،بانو
جان فدایِ دلِ توحیدشناس ات بانو
می شود با چه کسی کرد قیاس ات بانو!
مریم و آسیه شاگرد کلاس ات بانو
نمی از قطره ی علم تو خودش یک دریاست
حوزه ی علمیه از برکت تو پابرجاست
جای جای حرم ات جنّت رضوانی هاست
گوشه ی صحن تو خلوتگهِ بارانی هاست
عبد کوی تو شدن اوج مسلمانی هاست
دامنت منشاء رزق همه ایرانی هاست
تشنگان را به لب جوی طهورا بفرست
"چادرت را بتکان روزی ما را بِفِرست"
بَرَکات تو به جانِ عَجَمت می چَسبد
ای کریمه ، چقدر اشک غمت می چسبد
گریه کردن سر خوانِ کرمت می چسبد
"یا رضاااا "داد زدن..،در حَرَمَت می چسبد
زائرت از همه دلگیر شده..،رحمی کن
بخدا مشهد من دیر شده..،رحمی کن
کاش در بین قنوت سحرت یاد شوم
من آلوده ی دلباخته هم شاد شوم
چه هراسی است،اگر طعمه ی صیّاد شوم
مطمئنَّم که به دستان تو آزاد شوم
چون برادر..،به تو هم آمده خوشخو باشی
به گمانم که تو هم ضامن آهو باشی!
خاک ایران شرف عرش مُعلّی دارد
چون دو طوبای بهشتیِ خدا را دارد
مشهدش"حیدر" و قم "حضرت زهرا" دارد
روی دیده قدم آل نبی جا دارد
شُکر..،این خاک دلِ پاکِ ولی را نشکست
شهر قُم حُرمَتِ ناموس علی را نشکست
بی حیایی وسط کوچه ندیده است کسی
ضربه ی سیلی مُهلک نچشیده است کسی
معجر دخترکی را نکشیده است کسی
لاله ی گوش!؟!به قرآن ندریده است کسی
آه ای عمه ی سادات..،چه دیدی در شام
آه ای زینب کبری..،چه کشیدی در شام
#بردیا_محمدی
#نوکری_اهل_بیت_ع
من فقط یک نوکرم، کار خودم را میکنم
او خودش هر وقت لازم شد به نوکر میرسد
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
دستم مقابل کس و ناکس دراز نیست
تا روی پای نوکریام ایستادهام
✍ #رضا_قاسمی
مداح و روضهخوان و سخنران و چایریز
کارِ تمام ما درِ این خانه نوکریست
✍ #وحید_محمدی
در لباسِ نوکری، موی سپیدم آرزوست
تا نفس دارم درِ این خانه خدمت میکنم
✍ #علیرضا_خاکساری
من زندهام به نوکری خانهی شما!
پس نوکری به کار نگیری به جای من!
✍ #سیدپوریا_هاشمی
سرمایهی من نوکریِ حضرت سلطان
هر ثانیهاَش نابترین گنجِ زمانست
✍ #منصوره_محمدی_مزینان
بهترین روزی ما نوکریِ ارباب است
عبد را خوبتر از صوم و صلاتش بدهند
✍ #محمود_ژولیده
بهترین آوازهها در خادمیِ کوی توست
شهرتِ خالی زشوقِ نوکری، شهرت نشد
✍ #علیرضا_خاکساری
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همهاش تحت لوای حَسَنین
✍ #محمدجواد_شیرازی
تا غلامت شدیم فهمیدیم
نوکری، احترام هم دارد
✍ #نفیسه_سادات_موسوی
آبروداری ما بی آبروها پای اوست
تا قیامت نوکری کردن برایش پای ماست
✍ #سیدپوریا_هاشمی
من مفتخر به نوکری حضرت توأم
تو سفرهدار هستی و من دعوت توأم
✍ #رضا_دین_پرور
حُکم قبول بندگیِ ماست با خدا
حُکم قبولِ نوکری ماست با حسین
✍ #بردیا_محمدی
از حب قیمتیِ تو قیمت گرفتهایم
با نوکری تو همه عزت گرفتهایم
✍ #علیرضا_خاکساری
عشق تو شغل شریف انبیای عالم است
در سرایت نوکری دارد مراتب یاحسین
✍ #رضا_دین_پرور
با نوکریِ آل علی زندهام فقط
عینِ حقیقت است کلامم، شعار نیست
✍ #احسان_نرگسی
غلام خانهی زهرا حسابمان کردند
برای نوکریاش انتخابمان کردند
✍ #وحید_محمدی
در لباس نوکری موی سپیدم آرزوست
تا نفس دارم درِ این خانه خدمت میکنم
✍ #علیرضا_خاکساری
از نوکری توست به هرجا که رسیدیم
یعنی که غلامیِّ تو تنها هنر ماست
✍ #احسان_نرگسی
مادرم با نمک روضه بزرگم کرده
من به این نوکری از کودکیام منصوبم
✍ #قاسم_نعمتی
عمری به عشق نوکریِ تو دویدهام
حالا که اوفتادهام از پا نمیخری؟
✍ #موسی_علیمرادی
ذرهای هم که آبرو داریم
همه از نوکری او داریم
✍ #مجید_گل_دار
نوکری فاطمه محشر به دادم میرسد
از غلام مادرش آقا تشکر میکند
✍ #محمدجواد_شیرازی
دلخوشیام چیست به جز نوکری؟
حیدریام حیدریام حیدری
✍ #احسان_نرگسی
از همان روز ولادت شدهام پابستت
قِدمت نوکریام از سَنَواتم پیداست
✍ #رضا_قاسمی
مطمئنم بیشتر از هر عمل، روز جزا
نوکریِ خانهی زهرا به دردم میخورد
✍ #محمدجواد_شیرازی
خدمتگزار اهل خرابات اگر شدی
ایام نوکریِ تو شاهانه بگذرد
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
هر آنکه نوکری نوکر تو را کردهست
به قول مُرشد ما، بستهست بارش را
✍ #احسان_نرگسی
با نوکریات سینهزن شوکت گرفته
هر چه گرفته از همین کِسوَت گرفته
✍ #محمدجواد_شیرازی
دم تو گرم و کرمخانهی شما آباد
که بین خانهی تو گرم نوکری هستم
✍ #اسماعیل_شبرنگ
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
در حقیقت سندِ عقدِ "علی" و "زهرا"
سندِ "نوکری" ماست که امضا میشد
✍ #بردیا_محمدی
#ورود_به_ماه_محرم
به استعانتِ اشکِ عَلَی الدَّوامِ حسین
شروع میکنم این ماه را به نام حسین
#بردیا_محمدی
#محرم
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
#دفن_ابدان_مطهر_شهدای_کربلا
تویی دریای بی پهنای خِلقَت..، ما نَمت هستیم
تو بیش از ظرفیتهای وجودی، ما کمت هستیم
ملالی نیست..، ما را حبس کن در پیلهی داغت
که این پروانهبودن را بدهکار غمت هستیم
به جز "گریه" گدای خانهات خرجی نمیخواهد
دو سکه اشک هم کافیاست..، لنگِ دِرهَمت هستیم
به قربان کف پایَت! قدم بر چشم ما بگذار
فراتت را رها کن تشنهلب! ما زمزمت هستیم
اگرچه اشک ما مَشکی برایَت پُر نخواهد کرد
اقلاً دلخوشیم از اینکه گاهی مَرهمت هستیم
تمام آسمانها تکّهای از بیرقات هستند
به هرجا میرویم انگار زیر پرچمت هستیم
خوشامدگوییِ هر گریهکُن با حضرت زهراست
به مادر جان بگو: دلتنگ خیرمقدمت هستیم
به دلچسبیِ آه سینهزنهای تو آهی نیست
بُخار استکانِ چاییِ تازهدمت هستیم
فقط کافیست تا لب تر کنی..، پای تو میمیریم
به قول لاتهای با مُرُوَّت: آدمت هستیم!
**
دم مغرب..، سنانِ مست رفت و ساربان آمد...
همه دلواپس انگشتِ زیر خاتمت هستیم
نفهمیدیم آخر..،یک حصیر کهنه کافی بود؟!...
کماکان فکرِ طرز جمع جسم دَرهمت هستیم
✍ #بردیا_محمدی
📝 #اشعار_آیینی_حسینیه
#حضرت_زینب_س_مدح
خورشید حِلم، شمع شبستان زینب است
دریای صبر، بندهی طوفان زینب است
اسلام، زیر سایهی ایمان زینب است
با این حساب، شیعه مسلمان زینب است
او رتبهدار مبحث علم از قدیم شد
مابینِ طورِ اهلِ تفکر، کلیم شد
در درس دادنِ به ملائک سهیم شد
جبریل نیز طفلِ دبستان زینب است
بی ذکر او به وادی عترت نمیرسیم
بی اذن او به گریهی هیئت نمیرسیم
بی حُبِّ او به سردرِ جنّت نمیرسیم
دَخْلِ بهشت در پیِ دُکّان زینب است
در کوچهی کرامت او کاسهها پُر است
از طبخ روزمَرّهی او، ظرف ما پُر است
این سفرهای که دور و بر آن گدا پُر است
تولیَّتَش به دست حَسَنجانِ زینب است
این شور، در محیط دلم انقلاب کرد
زهرا گرفت دست گدا را..، ثواب کرد
ما را برای نوکریاش انتخاب کرد
این شیعهخانه، کشورِ ایرانِ زینب است
با بالِ اشک، هیچ نماندهست تا دمشق
آنقَدْر اهل گریه کشاندهست تا دمشق!
ما را خودِ سهساله رساندهست تا دمشق
یعنی رقیّه تعزیهگردانِ زینب است
ای زائر حسین! به او احترام کن
پای برهنه حجِّ خودت را تمام کن
بین نجف به سیّده زینب سلام کن
ایوانطلا نمایش ایوانِ زینب است
در وقت رزم، واژهی او مثل خنجر است
از هرچه تیر و نیزه و شمشیر، بهتر است
زِیْنِ اَبی که زینبِ کرارِ حیدر است!
نام «علی» مدال محبان زینب است
هنگام خطبهخوانی او، آفتاب شد
دنیا به ترککردن ظلمت مُجاب شد
کاخ یزید روی سر او خراب شد
شام سیاه، عرصهی جولان زینب است
در کوچههای کوفه دل مضطرش شکست
در زیر دست و پای اراذل پرش شکست
نزدیک خانهی پدر او، سرش شکست
تا روز حشر، شیعه پریشان زینب است
بزم شراب بود و دل قرص ماه ریخت
خاکستری که روی سری بیگناه ریخت
با چوب خیزران زد و دندان شاه ریخت
این چوبخورده، قاری قرآن زینب است
#بردیا_محمدی
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
روحِ جاریِ رودها ! زهرا
بانیِ خندهی خدا ! زهرا
آینه دار هَل اَتیٰ ! زهرا
نقطهی عَطف ماجرا ! زهرا
قصّهی عشق را مقدمهای
علت خلقتی تو؛ فاطمهای!
ابر از جلوه ی قمر به تو گفت
راز شب را دمِ سحر به تو گفت
هر که رنجید، زودتر به تو گفت
ضَعف خود را فقط پدر به تو گفت*
حس آرامشِ تو مطلوب است
حالِ بابا کنار تو خوب است
اُف به بالی که جلد بام تو نیست
تشنهای که فقیر جام تو نیست
وای از آن دل که وقف نام تو نیست
احدی در حدِ مقام تو نیست
در خورِ والیِ خدا "ولی" است
لایق فاطمه فقط "علی" است
قبل از آنکه سر و صدا برسد
از سر کوچهها گدا برسد
مینشینیم تا غذا برسد
نانِ گرمَت مگر به ما برسد
دور هُرم تنورِ تو جمعیم
همه پروانههای این شمعیم
نورِ لبخندهات جای خودش...
اثرِ پندهات جای خودش...
حُبِّ دلبندهات جای خودش...
تو وُ فرزندهات جای خودش...
هر کنیز تو باب حاجات است
فضّهات صاحب کرامات است
تو کجایی و ما کجا هستیم
دردمندیم، بی دوا هستیم
از خواصیم، با شما هستیم
ما گدایانِ مجتبی هستیم
سرور نوکران تو حسن است
پسر ارشد تو عشق من است
خادم کوی تو برادر ماست
نوکری کردنِ تو باور ماست
دامن تو، دخیل آخر ماست
چادرت سرپناهِ کشور ماست
تو خودت سایهی سر مایی
به اَبَالفَضل! مادر مایی!
فرصت نَقلِ اصلِ مطلب شد
وقت خونگریهی مُرَکَّب شد
گُذر از جمعیت، لبالب شد
ناگهان بین کوچهها شب شد
شیشه با ضربِ سنگِ خاره شکست
آنچنان زد که گوشواره شکست
دست با صورت تو بد تا کرد
خون به قلب تمام دنیا کرد
این زمین خوردنت چه با ما کرد!
حسن از بخت بد تماشا کرد...
آینه روی خاکها افتاد
چادرت زیر دست و پا افتاد
#بردیا_محمدی
* اِنّی اَجِدُ فی بَدَنی ضُعْفا (حدیث کسا)
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر
من چه شبهایی که پای نیزهات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر
می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر
تکتک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر!
این اواخر راه می افتم شبیه مادرت
هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر
گوشوارم باعث این گوشهای پاره شد
تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر
عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر
زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا
هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر
من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست
آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر
من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا...
رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر
ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد...
حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر!
جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر
راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
#بردیا_محمدی
🆔@abadiyesher