eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
81 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸
خدا برای چه یک روح با دو جسم سرشت مرا برای جهنم، تو را برای بهشت من و تو هر دو به یک صورت آفریده شدیم یکی در آیینه زیبا، یکی در آیینه زشت گمان مکن که تو مختاری و جهان مجبور که اختیار تو را هم خدا به جبر نوشت اراده ای است به گمراهی و هدایت ما کدام معبد و مسجد؛ کدام دیر و کنشت؟! اگر بناست بمانیم زیر این آوار بگو دگر نگذاریم خشت بر سر خشت
عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم فکر کن! قافیه تنگ است بیا دل بدهیم لشکر چشم تو از هر طرفی آمده است عشق آماده‌ی جنگ است بیا دل بدهیم شهر احساس مرا بغض فرو ریخته است سخن از توپ و تفنگ است بیا دل بدهیم دستهایم که بگیری نفسم می گیرد بوسه یک جام شرنگ است بیا دل بدهیم موج بر ساحل احساس دلم مد شده است موج سرشار نهنگ است بیا دل بدهیم دل به فتوای نگاهت ندهم پس چه کنم مفتی عشق زرنگ است بیا دل بدهیم شیخ فهمیده که نامحرم عشقیم ولی شیخ هم رنگ به رنگ است بیا دل بدهیم تو پرستو تر از آنی که تو رو شعر کنم تا زمین مایه‌ی ننگ است بیا دل بدهیم توی شهری که حرام است کبوتر بودن عاشقی با تو قشنگ است بیا دل بدهیم
بی‌تو مهتاب شبی"... کاش نبودم بی‌تو "باز از آن کوچه‌"... کاش نرفتم بی‌تو "همه تن چشم"... کاش نمی‌شد بی‌تو "به دنبال تو"... کاش نمی‌گشت بی‌تو کاش در آن کوچه پُر چشم مهتاب زده نمی‌رفتم، نمی‌گشتم، هیچ نبودم بی‌تو ارس آرامی
خواجه‌ی پیر حذر داد که سر میشکند دیوارش ای هزار سر به فدای تو و آن کوچه‌ی پر آزارش به جفا گر سر عاشق شکنی نیست ملال گو دل عاشق مشکن چون گنه است این کارش
بزرگواران لطفا اشعار رو با نام شاعر کپی کنید در گروه ها و کانالها😒😐😐
منم و دفتر شعری که پر از اسرار است شرح دلتنگی و دیوانگی ام بسیار است شهر را ناله ی دلتنگی من پر کرده ناله هایم همه از حسرت یک دیدار است بند بند بدنم چشم شده ، اما حیف بین چشمان من و دیده ی او دیوار است عشق از دست دلم خون جگر خواهد خورد  دیده چون دیده ی نادیده من خونبار است خبر از حال دل تنگ نداری شاید روز هر عاشق دلتنگ چو شامی تار است قصه از غصه ی بسیار نوشتم امروز درک کن حال دلی را که چنین غمدار است
دوستان فاصله تا تازه شدن یک قدم است فصل دیدار جهان پشت در صبح‌دم است بنشینید همین دم نفسی چاق کنید کنج ایوان دلم چای غزل تازه دم است
چشم را در ملک خوبی شحنه بیداد کن غمزه خونخواره را بر جادوان استاد کن زلف بر دست صبا نه تا پریشانش کند خان و مانی را به هر مویی از آن آباد کن تیغ عیاری بکش، سرهای مشتاقان ببر پس طریق عشقبازی را ز سر بنیاد کن ای که از حسن و جوانی مست‌و خواب‌آلوده ای گاه گاه از حال بیداران شبها یاد کن ناله را هر چند می خواهم که پنهان برکشم سینه می گوید که من تنگ آمدم «فریاد کن » دل به زلفت بستم، ار در بندگی در خورد نیست ای سرت گردم، بگردان گرد سر، آزاد کن حسرت رویت هلاکم کرد از بهر خدا روی بنما و دل درمانده ای را شاد کن من نیم زینها که خواهم از جنابت سر کشید خواه فرمان ستم فرمای و خواهی داد کن ملک خوبی را شنیدم سکه نو زد، ای صبا اولش جان خدمتی ده، پس مبارک باد کن سینه من کوه در دست و به ناخن می کنم آن که نامم بود خسرو، بعد از این فرهاد کن امیر خسرو دهلوی
پیامبر صلی الله علیه و آله در اواخر ماه صفر سال ۱۱ هجری، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر بن خطاب با امر ایشان مخالفت کرد و گفت: 《بیماری بر پیامبر چیره شده و هزیان می گوید》 هر آنچه گفته نبی در حقِ علی وحی است مُطَهّر است نبی از خطا و از هذیان کسی که آیه "یوحی الیه" منطق اوست شکسته باد دهانی که زد به او بهتان