eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 اطلاعیه پیام‌رسان ایتا 🔹 به اطلاع کاربران گرامی می‌رساند به دلیل اجرای فاز نخست عملیات ارتقا و نصب تجهیزات جدید شبکه جهت افزایش تاب‌آوری خدمات در مرکز داده میزبان ایتا، ارتباط کاربران از ساعت ۱:۰۰ لغایت ۶:۰۰ بامداد جمعه دهم آذرماه با اختلال [یا قطعی] مواجه خواهد بود 🔸 پیشاپیش از شکیبایی کاربران عزیز سپاس‌گزاری نموده و امیدواریم با تلاش همکاران فنی، خدمت‌رسانی در سریع‌ترین زمان ممکن استمرار یابد •┈••✾••┈• 🔰کانال رسمی اطلاع‌رسانی ایتا: https://eitaa.com/eitaa
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نه کسی منتظر است، نه کسی چشم به راه نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ یک حسِ شبیه جوجه‌رنگی دارم کوهی هیجان و شوخ‌ و شنگی دارم هر ثانیه کودک درونم شاد است من دنیایی به این قشنگی دارم
در این زمانه که احساس مثل سابق نیست برای عشق، کسی جز تو لایق نیست هواشناسی کشور دروغ می گوید که هیچ باد خوشی با دلم موافق نیست جهان به منطقه ای جنگ دیده می ماند فقط تویی که دلت جزو این مناطق نیست ولی چه سود، که سرگرم کار خود شده ای و بی خیالی ات از روی عقل و منطق نیست چگونه نورِ هدایت به دادمان برسد؟ کسی که فکر تماشای صبح صادق نیست به این نتیجه رسیدم که بی تو سر بکنم قبول می کنم این مرد، دیگر عاشق نیست
نشد که آینه باشم برای دیدن تو بیا که آینه خواهم شد از رسیدن تو فرود آمدنت را چقدر بیتابم تمام خواهش محضم به شوق چیدن تو حرام باد به چشمان ابری من خواب مباد خفته بمانم دم وزیدن تو بیا که ناشدنی شد به تو رسیدن من چه ساده می شود امّا به من رسیدن تو به اوج عجز رسیدی پرنده ی زخمی همین فراز هدف بود از پریدن تو
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت! در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟ من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت با شانه شبی راهی زلفت شدم اما … من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت در محفل شعر آمدم و رفتم و … گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟ می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت …!!!
هم باغِ سلام می‌شود دفترِ من! هم ختمِ کلام می‌شود دفترِ من! افسوس که از واهمه‌ی دوری تو یک روز تمام می‌شود دفترِ من!
شبتون بخیر🌼
در سینه ی من جز غم تو چیست حسین؟ در هر رگ من عشق تو جاری است حسین بی علت و بسیار، تو را میخواهم عاشق شدنم دست خودم نیست حسین...