eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
103 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دستِ بی‌احساس مردم را نمی‌خواهم دگر اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر... منتِ بازوی بی جان خودم را می‌کشم از شماها بعد ازین گندم نمی‌خواهم دگر... طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من موج تشویش و تلاطم را نمی‌خواهم دگر... می‌روم جایی که آب برکه باشد لااقل خسته از خاکم،تیمم را نمی‌خواهم دگر... من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود بیش ازین خواب و توهم را نمی‌خواهم دگر... دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم ! دست‌های دست دوم را نمی‌خواهم دگر... از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت می‌کنم سوم و هفت و چهلم را نمی‌خواهم دگر...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
گفتم که: لبم به‌بوسه‌ای مهمان است گفتا که: بهای بوسهٔ من جان است عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که: خموش، بیع کن، ارزان است!
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
ببین چه آفت جانی، که هر که دیده تو را نه از برای تو، از بهر خود دعا کرده است
‏یا رب کجا رویم؟ که در زیرِ آسمان ‏هر جا که می‌رویم چو زندان گرفته است
دستِ بی‌احساس مردم را نمی‌خواهم دگر اشکِ تمساح و ترحم را نمیخواهم دگر... منتِ بازوی بی جان خودم را می‌کشم از شماها بعد ازین گندم نمی‌خواهم دگر... طاقتِ افتادنِ برگی ندارد حوض من موج تشویش و تلاطم را نمی‌خواهم دگر... می‌روم جایی که آب برکه باشد لااقل خسته از خاکم،تیمم را نمی‌خواهم دگر... من هزاران مرتبه بوسیدمت اما چه سود بیش ازین خواب و توهم را نمی‌خواهم دگر... دستهایت بوی نامحرم گرفته دلبرم ! دست‌های دست دوم را نمی‌خواهم دگر... از کسی خیری ندیدم،رفع زحمت می‌کنم سوم و هفت و چهلم را نمی‌خواهم دگر...
نه از دلِ تنگِ خود، گریزی داریم! نه با غم و غصه‌ها، ستیزی داریم! آزادی و عشق را به چنگ آوردیم از مرگ عزیزتر چه چیزی داریم؟!
صبح شد؛ آی نمی‌باید خُفت چشم بگشای که خورشید شکفت باز کن پنجره را با دمِ صبح باید از خانهٔ دل گَرد پریشانی رُفت 
صبح که می‌شود قلبم را از نو برایِ کنارِ تو تپیدن کوک می‌کنم این یعنی خودِ خود زندگی...!
گرمی دستت تداعی می کند اهواز در مرداد را ظهر تابستان داغِ کوچه های بصره و بغداد را راستش این روزها حس می کنم دارم شکارت می شوم عین آهو برّه ای که حس کند نزدیکی صیاد را با تو حتی گم شدن، بی خانمانی، بی نشانی هم خوش است بادبادک می پسندد هستی ای در پنجه های باد را من که با طاغوت چشمان تو خوبم پس رها کن این همه مجلس فرمایشی و انقلاب و کشور آزاد را فکر جمهوریّت و آزادی و مشروطه خواهی نیستم دوست دارم این دو تا خودکامه، این عُمّال استبداد را شادی آن اولین دیدار در جانم نشسته فکر کن دیدن دنیا چه جوری می کند یک کور مادرزاد را مثل خرمشهر سال شصت و یک هستم که بعد از سال ها حفظ کرده در دلش شیرینیِ یک سوّم خرداد را
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت؟
حالش بدست از وصف‌تو در شعرهای من حسود از کینه لبریز است و شد با عشقمان دشمن حسود دائم تصور می کند ما را و قلبش می‌درد هر لحظه دارد می زند آتش به جان و تن حسود اصلا نمی‌فهمد ولی رفته فرو از داغ دل در باتلاق خودخوری و غصه تا گردن حسود ارشاد این بد سیرتان با هر زبانی مشکل‌است من این‌طرف تنهاترین و آن‌طرف یک ون حسود وقتی نمی‌خواهد ببیند شادی ما را به چشم آخر شود بی بهره کاش از نعمت دیدن حسود