eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
❇️ دفتر رباعی آن عشق که طرح آشنایی انداخت ما را به مسیر بی‌وفایی انداخت افسوسِ رسیدنِ به یکدیگر بود چیزی که میان ما جدایی انداخت 🌸🌸🌸 ای‌کاش نگاه خسته را خوابی بود یا در شب بی‌ستاره مهتابی بود ما مثل دو کاج دور از هم هستیم ای‌کاش که بین من و تو تابی بود 🌸🌸🌸 خوب است که بی‌پناه باشی یوسف زندانی بی‌گناه باشی یوسف وقتی‌که زمین قلمروی نامردی‌است بهتر که درون چاه باشی یوسف 🌸🌸🌸 ای‌کاش که دست‌کم سرابم باشی یا شاخه گل لای کتابم باشی در این همه تاریکی مطلق بانو خورشید که نه چراغ خوابم باشی 🌸🌸🌸 این دل که دلیل بی‌سروسامانی‌ است در سینهٔ من کتیبه‌ای ساسانی است تا سلسلهٔ گیسوی تو قاجار است اوضاع دو چشم عاشقم اشکانی است 🌸🌸🌸 با یک دل پردرد تو ماندی با من خورشیدتر از زرد تو ماندی با من رفتند تمام فصل‌ها الا تو پاییز دمت سرد تو ماندی با من 🌸🌸🌸 یک کوچه زمین عاشقان ناهموار یک شهر تمام سایه‌ها بی‌دیوار یک پرسش نیمه‌فلسفی از تقویم آقای خزان کجاست خانوم بهار؟!
♡ دوباره مثل شقایق شدی! چه خونینی! دوباره همدم تنهایی‌ام! چه غمگینی! دوباره چشم، پر از ابر گریه شد اما برای خندۀ سردی تو گرم تمرینی درون کشتی غصه  مسافر رنجی برای شادی خود باز غرق تلقینی گرفته‌ای چقدر فاصله‌ از آدم‌ها! برای هر که رسیده چه سرد و سنگینی! چه حس غربت تلخی نشسته در چشمت ولی هنوز برایم عزیز و شیرینی بگو که عشق نمرده بگو نفس دارد نگو که مرده و حالا به کار تدفینی @eitaaparvanegi
هدایت شده از آوای سکوت
🍁🍃 با تلخی خود حاشیه‌سازی نکنید اینقدر به‌هم زبان‌درازی نکنید حالا که به‌دنبال رسیدن هستید در کوچهٔ عشق، بچه‌بازی نکنید! @avayesokut
یا علی گفتیم و عشق از عین او آغاز شد سرمه ی چشمان ما خاک ردای قنبر(حیدر) است آمده سر نهان خلقت هفت آسمان «لَو کُشِف..» می خوانَد و حق‌الیقین را مظهر است ()
به سرقت برده ای از من دلم را ساده انگاری مرا دیوانه کردی تو، مگر جانم مرض داری؟!   دل از من نه که برده شیطنت هایت دل از ایران از اینجا تا به نیشابور، از اهواز تا ساری   برایت شعر می بافم ولی هی می شِکافیَش قبول اصلا تو یک جا "حافظ و سعدی و عطاری"   کنارت "هیتلر"ها مثل آدم های مظلومند شبیهت نیست حتی در جنایت در دل آزاری   چنان در کار زارِ عشق بی رحمی که از وحشت  به زیر خاک می لرزد"محمد خان قاجاری"   و با فکر و خیالت بی قرارم روز و شب ها را من و عشق تو و درد و غم و تا صبح بیداری   بیا بنشین کنارم امشبی را من هوس کردم برایت شعر گویم مثل شاعر های درباری   تمام شعرهایم را بنا کردم به وزن عشق مفاعیلن...نگاه تو... مفاعیلن... گرفتاری  
دلتنگى كه از حد بگذرد به هيچكس رحم نميكند، سريع به چشم ها روى مى آورد آنقدر اشك ها را در مى آورد تا آرام بگيریم ! دروغ چرا بگويم؟ دلتنگى بعد از او، تمامِ جانم را گرفت.
دل من در هوای تو ، بهاری میشود برگرد چه احساسی میان شعر جاری میشود برگرد همیشه ناظم این شهر در خون خفته ای بانو نباشی لحظه ای ، بی بند و باری میشود برگرد یکی اینجا بدون تو بهارش چون خزان گشته یکی در پیش پاهایت به زاری میشود برگرد تو هر گاهی که میگردی ، بزیر نم نم باران نگاهت مات ، و لبهایت اناری میشود برگرد نظامت را پذیرفتم ، تو سلطانی اگر نآیی وزارت خانهایت دستکاری میشود برگرد به محض رفتنت ، ای ماه بانوی قشنگ من درون سینه ی من ، انتحاری میشود برگرد ترا میگویم ای آنکه ز پیشم دور میگردی بهم میریزد اینجا ، بیقراری میشود برگرد
باز هم در خیال کوچکی‌ام، مادرم چای سبز می‌ریزد، با همان استکان کودکی‌ام!
افتاده دوباره ماهِ شب بر دوشم سرما زده چای آتشی می نوشم خورشید بیا دوباره دلگرمم کن از هر طرفی شعله بکش در گوشم
گاهی تنها دونفر می‌توانند تمام دنیا را مثل دو حبه قند در فنجانی چای به‌هم بزنند...