eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دنج تنهایی
سلام ان شاءالله امشب برای دقایقی در برنامه سرزمین شعر از شبکه چهار سیما مهمان نگاهتان خواهم بود ساعت ۲۲:۳۰ @denj_tanhaii
باران کہ شدی مپرس این خانہ کیست سقف حرم و مسجد و میخانہ یکسیت باران کہ شدی، پیالہ ها را نشمار جام و قدح و کاسہ و پيمانہ يکيست باران! تو کہ از پيش خدا می‌آیی توضيح بده عاقل و فرزانہ يکيست بر درگہ او چونکہ بيفتند بہ خاک شير و شتر و پلنگ و پروانہ يکيست با سوره ے دل، اگر خدا را خواندی حمد و فلق و نعره‌ی مستانه يکيست اين بیخردان، خويش خدا میدانند اينجا سند و قصہ و افسانه يکيست از قدرت حق، هرچہ گرفتند بہ کار در خلقت حق، رستم و موریانہ يکيست گر درک کنی خودت خدا را بينی درکش نکنی، کعبہ و بتخانہ يکيست!
نوشتم نامه‌ای امّا نخوانده وَ شاید خوانده و یادش نمانده دلم خوش بود آبِ پاکِ تقدیر امیدم را به دستانش رسانده ولی انگار بازِ سرنوشتم کبوترهای صلحم را پرانده نمی‌دانم دقیقاً ماجرا چیست؟ که حالم را به این حالت کشانده گمانم تلخیِ ایّامِ بی او چنین زهری به ابیاتم چشانده ولی نه، هیچ دوری بی‌سبب نیست همیشه عشق، ما را پرورانده اگرچه ظاهراً دوری عذاب است ولی ما را از آن غفلت رهانده چه زیبا روزگاری دارد این عشق دل از هر چیز غیر از خود تکانده به هر جایی که پایی می‌گذاری بساط و سفره‌اش را گسترانده فراوان دیده‌ام عقلی دودل ماند ولی این عشق یک جا درنمانده به یک خوابِ خوشی پیوسته دیدم مرا در روبه‌روی خود نشانده از آن دریایِ لبریزِ محبّت دو تا قطره به چشمانم چکانده خودم دیدم در آن رؤیا به رویم گُلی از باغِ لبخندش فشانده ولی من مانده‌ام در واقعیّت چرا من را چنین از خویش رانده؟! خودم را دائماً باید بسنجم چه کاری لطف و مِهرش را رمانده؟ چرا صحرایِ قلبم شد کویری که اسبش را از این صحرا جهانده چه کردم من که آهویِ غزل را به دشتی دور از این ذهنم دوانده خدایا کاش می‌دانست جز او امیدی در دلِ تنگم نمانده. "
دوست دارم که به خورشید رَوَم قافی نیست دل به دریا بزنم جرعه ی شفافی نیست خواهمت صحبت طولانی و یک سفره دل لیک در مکتب تو ، منطقِ حرافی نیست دیشبی تنگ گرفتم همه ات را آغوش سهم من از تو به جز خواب و خیالبافی نیست چون تویی مرهَم من،محرَم من نیز تویی عشق اگر هست گناه ،نزد تو خلافی نیست من که از دوری تو هر نفسم را مرگ است دوری روی تو از من حق و انصافی نیست... آنقدر فاصله افتاد میان من و تو که اگر دوخت کنند کل زمین،کافی نیست...
بغض ای بغض غمگین انگیز ترین شعر شبانه امشب غزلم یاد تورا کرده بهانه من واژه به واژه به تو پرداخته ام تا این تازه غزل پر بکشد خانه به خانه پرداخته ام تا همه ی شهر بدانند تشویش غزل های من از توست نشانه مردانه سخن گفتم و هرگز نشنیدی این بار مرا بشنو از این بغض زنانه تا پنجره ی چشم تو یک لحظه بخندد من منتظرم... این دیوار زمانه شاعر سعید بی همتا
امروز در حال تدارک افطاری فردا بودیم ان شاءالله مراسم یادواره شهدا داریم شماهم خودتونو با صدتا صلوات مهمان شهدا کنید ☺️
این هم پاداش صبوران