eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
گیریم که دست و علم و مشک بیفتد برخیز فدای سرت انگار نه انگار!
ای اهل حرم منتظر یار نمانید .. .
AUD-20210811-WA0013.mp3
2.75M
تا رسیدم به فرات و بنشستم لب آب یادم آمد ز کبودی لب طــــــفل رباب
رفت زیر سم مرکب پیکرش الفاتحه ریختند از هر طرف دور و برش الفاتحه حمد و توحیدی بخوانید ای عزیزان حسین زیر و رو شد آیه‌های کوثرش الفاتحه یک طرف پیراهنی که یادگار مادر است یک طرف انگشت با انگشترش.. الفاتحه هرکه هرچه خواست از گودال با خود برد و بعد شمر آمد تازه بالای سرش الفاتحه خنجرش را با سر شمشیر خولی تیز کرد بعد رفت آرام سوی حنجرش الفاتحه کاش میشد لااقل از رو به رو ذبحش کند پشت و رو شد پیش چشم مادرش الفاتحه زینب آنجایی که رفتی روی نیزه جان سپرد یکصدا شادی روح خواهرش الفاتحه شاعر:
نعل تازه به سم اسب زدن فکر که بود که سرا پای تو با سطح زمین یکسان شد؟! 💔😭
طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری که روی شانه‌ی طوفان رهاست گیسویش
استخوان های گلو گیر شدیم خار در چشم و فقط تیر شدیم بشکند دست من و شمر و یزید در گناهان همگی شیر شدیم شبِ آخر شده،خالیست دلم عاشقت گشته ولی دیر شدیم رحم کن بر دل نالایق من بخدا سیر شدم سیر شدیم هرچه دل دادهٔ دنیا شده ایم عاقبت کشت دل و زیر شدیم شمر هم دید مولا را همه جا آه،ما باعث تاخیر شدیم درد دارد که بگویم غمِتان اشک شاید زده تعمیر شدیم ناله ها دارم و افزون بکنم آخ امشب همه دلگیر شدیم لطف کن سرور خوبانِ بهشت یا ببخشا که زمینگیر شدیم
بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟ من ببینم که تو بی‌پیرهنی می‌میرم تکیه‌ بر نیزه‌ی غربت بزنی، می‌میرم حسین جان😭
از کودکی که روضه‌هایش را شنیدم بیزارم از اسبی که نعل تازه دارد... 😭
از حرم تا قتلگہ زینب بہ سوےاو دوید قبلِ او شمرابن ذالجوشن بہ قصدِ سر،رسید زینبا در گودےِغم پیڪرِ یارت چہ شد ! بعد از آن آواےناله از دلِ صحرا رسید
یک عرض ارادت به تو کافیست حسین جان شاید برسانی همه را بر در جنت اینجا که فقط غم زده ها یاور دردند باید بشود این تن من غرق مصیبت
 خـدا کند نرود امشب و سحــر نشود که روز مـا ز شب تار تیـره‌تر نشود
هر گُلی زیباست اما یاس چیز دیگریست در میان سنگ ها الماس چیز دیگریست ما میان عمر خود خیلی برادر دیده ایم در وفاداری ولی عباس چیز دیگریست 😭😭😭 التماس دعا ی فرج
ادعا میکنم آقا که اگر من بودم کربلا،واقعه تکرار نمیشد هرگز غافلم از دل نالایق خود آقا جان کربلا ها سر راهم دل من هم عاجز گرچه سادات شدم سبز نکردم این عشق خون کردم رختان را غم جانان قرمز از همین روست که یک سد شده پیدا اینجا من زمین خوردم و اندازهٔ عقبی حاجز
_______ مادرم خورده زمین تا که تو را دیده، چرا؟! قاتلت این همه از قتل تو ترسیده چرا؟ به سر و صورت تو سنگ تراشیده زدند خورده بر وجه خدا سنگ تراشیده چرا؟ بوسه بر زیر گلوی تو فقط حق من است نیزه ای حق مرا خورده و بوسیده چرا مگر این آب روان مهریه زهرا نیست؟ پسر مادر من با لب خشکیده چرا؟ آسمان را لب عطشان تو گریانده و شمر پیش تو آب زمین ریخته خندیده چرا؟ نکند شمر دوباره به تنت سر زده است بند بند تن عریان تو پاشیده چرا؟ همه ی حرف من این است که با خنجر کند گل پرپر شده ی باغ مرا چیده چرا؟! هر چه کردم نشد آخر که بلندت بکنم آه بر روی زمین جسم تو چسبیده چرا؟ آفتاب از تن عریان شده ات شرم نکرد؟ به تن بی سر تو یکسره تابیده چرا؟ به تو وابسته ام و بعد تو دق خواهم کرد به تو احساس مرا کوفه نفهمیده چرا؟!
بادبان‌ها با تو تنظیم‌اند در دریای اشک از تو، من "بادی موافق"تر ندیدم ای حسین...
بیا که گـریه کـنـم لحـظـه‌های آخـر را بخوان ز چشم ترم حال و روز خواهر را دلـم قـرار نـدارد بـیـا که تـا دم صـبـح بـنـالم از سر شب روضه های مادر را خـدا کند که بمیرم در این شب و فردا که روی نـیزه نبـینم ســــر بــرادر را😭
بین گودال و حرم،عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟ من ببینم که تو بی‌پیرهنی می‌میرم تکیه‌ی بر نیزه‌ی غربت بزنی، می‌میرم چقدر دلهره و غم سرِ پیری دارم پدرم گفت که یک روز اسیری دارم پدرم گفت که یک روز بلا می بینم سرِ نی، زلف پریشان تو را می بینم السلام‌علی‌‌‌الخدّ‌التّریب😭😭
چه غمی خیمهٔ ارباب کند صبح شروع همه گویید که امشب مکن ای صبح طلوع
یک اهل بیت را ته گودال میبری... ای خُمْسِ پنج تن، نه خدا حافظی مکن اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو … حالا بدون من...؟؟ نه ، خدا حافظی مکن 😔😭
بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟ من ببینم که تو بی‌پیرهنی می‌میرم تکیه‌ بر نیزه‌ی غربت بزنی، می‌میرم حسین جان😭
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مشڪ برداشت‌ڪه سیراب‌ڪنددریا را رفت تا تشنــگۍاش آب ڪند دریــا را... حميدرضا‌برقعۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دلبسته ی محبت و دلـــــــداده ی غمیم چون روز روشن‌است که دلداده‌ی همیم
چند خط روضه ، زبانحال خانم ربابه مادر حضرت علی اصغر 😭😭😭😭 پسرم از نفس افتاد… به دادم برسید داد از این همه بی داد به دادم برسید تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم باید آخر چه به او داد به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم طفلی و این همه جلاد به دادم برسید آب دامی ست که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد به دادم برسید با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان… شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین میزند این همه فریاد به دادم برسید
جانم‌ حسین.... شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود جان زينب برو از كرب و بلا زود برو مگذاري گره ي معجر من باز شود آه ، راضي نشو بنشينم و گيسو بكشم آه ، راضي نشو موي سر من باز شود پاي دشمن به روي پيكر تو باز شود روي دشمن به روي معجر من باز شود جانِ من حرز بينداز به گردن مگذار جاي اين بوسه ي پيغمبر من باز شود جان زينب برو مگذار غروب فردا سمت گودال رهِ مادر من باز شود حيف از اين زير گلو نيست خرابش بكنند؟! پس اجازه بده تا حنجر من باز شود لااقل قول بده زود خودت جان بدهي بلكه راهِ نفس آخر من باز شود ادری
غمِ غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایَت را محرّم آی می‌چسبد بگریی غصه هایت را:) ...
ای تن خسته به گودال، زپا افتاده تنت اینجاست سرت پس به کجا افتاده   هیچکس این بدن خُرد تو را جمع نکرد بس که اعضاء ز اعضاء  جدا افتاده   این تن از هر طرف انگار به غارت رفته زیر نعشت مچ دست و مچ پا افتاده   دست بر شال کمربند گرفتی از چه؟ بر تنت جای سم اسب چرا افتاده   استخوان‌های شکسته همه بیرون زده‌اند دندۀ پهلویت انگار که جا افتاده   خودنماییِ کف چکمه مرا کشت حسین چقدر بر بدنت پنجه و پا افتاده   با گلوی تو چه کرده است مگر شمر لعین بارها خنجرش انگار خطا افتاده   از چه انگشتر و انگشت تو پیدا نشود ساربان نیست ولی دشنه به جا افتاده   بوی زهراست که در مقتل تو پیچیده از نفس مادرم اینجا به خدا افتاده 😭🥀
AUD-20210819-WA0008.mp3
3.81M
صبحدم آوای ماندگار جهانبخش کردی زاده ،بخشو
202030_861911404.mp3
2.81M
زمینه_محرم عاشقا چشم به هم زدیم شب دهم بازم رسید مضطرب فردائیم و غصه به دل شرر کشید کربلایی_جواد_مقدم مداحـی شــب عاشــورا
دلخوشی هایِ کم ِ دور و برت را بردند بد زمینگیر شدی! بال و پرت را بردند روی دستان تو با تیر سه پر؛ پرپر شد گوش تا گوش...دهان پسرت را بردند چشمت از داغ جوان تار شد و کم سو شد می‌زدند و همه نام پدرت را بردند علَم افتاد و تنِ علقمه را خون برداشت کمرت خم شد و قرص ِ قمرت را بردند  با وضو نیزه-زنان وارد گودال شدند آن عقیقِ یمنِ شعله ورت را بردند چکمه هایت را با نیزه درآورد کسی تیرباران شده بود و سپرت را بردند تا بگیرند دو سه جایزه از دست یزید(لع) دست و پا میزدی آقا خبرت را بردند پیش زینب(س) به تو بسیار جسارت کردند غارتت کرده و بر نیزه «سرت» را بردند! شاعر: