eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد 🌹🌹🌹
مشو عاشق، که جانت را بسوزد غم عشق استخوانت را بسوزد تو آتش میزنی در خرمن خویش ندانی این و آنت را بسوزد مخور خوبان آتش خوی را غم که روزی خان ومانت را بسوزد ز دیده اشک خون چندین مباران که ترسم دیدگانت را بسوزد چه سود آنگاه پنهان کردن عشق که پیدا و نهانت را بسوزد؟ ز لعلم چاشنی جستی به بوسه نترسیدی دهانت را بسوزد؟ مبر نام من، ار نه با رخ خویش بگویم تا: زبانت را بسوزد اگر هجرم وجودت را بکاهد وگر مهرم روانت را بسوزد
حافظا دیدے ڪہ ڪنعان دلم ، بی ماه شد ...! عاقبت با اشڪــ غم ڪوه امیدم ڪاه شد ...! ڪَفتہ بودے : یوسف ڪَمڪَشتہ باز آید ولی ...! یوسف‌ من‌ تا قیامت ، همنشین‌ چاه شد ...🥀✌️
عشاق بجز یار سر انداز نخواهند خوبان بجز از عاشق جان‌باز نخواهند آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند جز در حرم جانان پرواز نخواهند
قصه ى شب هاى هجران نيست اينجا گفتنى, روزِ محشر اين سرِ طومار وا خواهيم كرد...
حرف هایم بر لبم خشکید بعد از رفتنت ور نه با تو نازنین، ما گفتنی ها داشتیم!
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و کردم جوانی را
🌼🍃 ای دل اگر عاشقی ، در پی دلدار باش بر درِ دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است روزن دل برگشا ، حاضر و هشيار باش ╰─═ঊঈ🌸ঊঈ═─╯
بی تو این شهربرایم قفسی دلگیر است شعرهم بی توبه بغضی ابدی زنجیر است آنچنان میفشرد فاصله راه نفسم که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود دلم ازهرچه وهرکس که بگویی سیر است سایه ای مانده زمن بی توکه درآینه هم طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی دوستم داری واین خوب ترین تعبیر است کاش میبودی وبا چشم خودت می دیدی که چگونه نفسم باغم تو درگیر است تارهای نفسم رابه زمان میبافم که تو شاید‌‌ برسی حیف که بی تاثیر است....
پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم ديوانه شدم ، داد زدم ، واي به حالم اينبار بسازم به همين بي پر و بالي عاشق شوم و عشق رسانم به كمالي
از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم
می‌برم منزل به منزل چوبِ دارِ خویش را تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را در طریق عاشقی، از تیغ و تیرم بیم نیست می‌برد بر دوش خود، منصور دارِ خویش را برنمی‌دارد نگاه از من، جنونِ سینه‌سوز می‌شناسد چشمِ صیادم شکار خویش را رونقِ روشن‌دلان با منّتِ خورشید نیست می‌کند روشن چراغم شامِ تارِ خویش را در دلِ دریایی‌ام از موج و توفان بیم نیست می‌فشارد در بغل، دریا کنارِ خویش را موجِ پرجوشم من از دریا نمی‌گیرم کنار می‌نهم بر دوشِ توفان کوله‌بار خویش را بس‌که‌می‌پیچدبه‌خود امواجِ این گرداب، سخت ساحل از کف می‌دهد اینجا قرار خویش را... 🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾