♡••
صدمرده زنده مۍشوداز ذڪرِ یاحَسَن
آقـاے ما معلمـِ عیسۍ بن مَریـمـ است ...
༻
🏴یا حسن بن علی🏴
مــــادرم را رو به من در کــوچـه ها سیـــلی زدند
در حقیقت این جگر از "کوچه"می سوزد نه سم!!!
#ناهید_خلفیان
هر که مست است درین میکده هشیارترست
هر که از بیخبران است خبردار ترست...!
#صائب
رنجِ دانستن دمار از جان انسان میکشد
خوشبهحال بیخیالان، جاهلان، خوش باوران!
#محمدرضا_طاهری
همین شعری که گفتم را بخوان و محتوایش تو
منم آن راه بی پایان که شاید منتهایش تو
ذوقم را میکنی چندین برابر با نگاهت دوست
بگو احسنت صد احسنت چون من مقتدایش تو
#سید_طباطبایی
برکه در خواب خوشش عاشق ماه است ولی
برکه در خاطره ی ماه فقط آینه بود!
#محمد_حسین_نعمتی
شب که سازد غم آغوش تو بیتاب مرا
گر بود فرش ز مخمل نبرد خواب مرا..
#غنی_کشمیری
اینجا فوران زندگی ... آنجا مرگ
مانده است در انتظار انسانها مرگ
یڪ روز به دیدار شما می آیم
این نامه برای زنده ها . امضا مرگ!
#میلاد_عرفان_پور
به روز مرگ هم حتی تفاهم نیست بین ما
که من رختم سفید است و سیاهم را تو میپوشی
#محمود_رضا_خرازی_فرد
هر چند رفته ای و دلم با تو صاف نیست
اینکه هنوز « عشق منی » هم گزاف نیست
گفتم دوباره فاصله ها را رفو کنم
اما چگونه !؟ دره که مثل شکاف نیست
ققنوس وار بعد تو هرشب در آتشم
کوه غمیست اینکه بجا مانده ،« قاف » نیست
فردا اگر خبر برسد بعد رفتنت
در من بمی شکست و فرو ریخت ! لاف نیست
می خوانمت به قصد تقرب به بوسه ای
بوسه ! فقط به نیت قربت خلاف نیست
هر شب به لطف خاطره ها شعر می شوی
در شعر لذتیست که در اعتراف نیست!!!
سید عباس محسن زاده
ایکاش میله و قفسی در میان نبود
دادی نبود! دادرسی در میان نبود
بین تمام رابطه ها "عشق" می نشست
اصلا خیانت و هوسی در میان نبود
رویای شاپرک همه جا عطر غنچه داشت
ترس از وجود ِ "خرمگسی" در میان نبود!
بر آینه ! غباری و گردی نمی نشست
طوفان نبود ؛ خار و خسی در میان نبود
ارگ دلی و گلشن چشمی نمی شکست...
ویرانی ِ بم و طبسی در میان نبود!
با تو چه روزهای قشنگی که داشتم...
آنروزها که پای کسی در میان نبود!
سید عباس محسن زاده
گفتمش بر دل نشاندم ،
تا ابد مهر توورا ...
گفت از دل بهتری خواهم ...
بگفتم ، روی چشم ،،،
#راحم_تبریزی
شب باشد و
غم باشد و تدبیرنباشد
مجنون خبر از لیلی درگیر نباشد
وقتی ڪه خدا هست
چه جاے نگرانی ...!
پابند ڪسی باش ڪه زنجیر نباشد ...
#عباس_جوخواست
همین که تویی اعتبارم ... مرابس
که با تو من از یک تبارم ...مرا بس
همینقدر آدم شناسان مرا هم
بسنجند با تو عیارم ... مرا بس
بجای ِ تمامی ِ کمبودهایم
همین که تو هستی کنارم ...مرا بس
پس از تاختن های سرمای وحشی
_ به گرمی ات امیدوارم ... مرا بس
و هر دم به لبخندهای قشنگ ِ
تو شیرین شود روزگارم ... مرابس
همین که تو هستی و گاهی خودم را
به آغوش تو می سپارم ... مرا بس
پس از رفتنم گاهگاهی ببینم
تو را در کنار مزارم ... مرا بس
دلم طاقت اشکهایت ندارد
بدستت بروبی غبارم ... مرا بس
همین که مرا دوست داری مرا بس
همین که تو را دوست دارم مرا بس
سید عباس محسن زاده
در جوانی تابِ دوری تو را دارم ولی
بی تو بودن ها برایم روزِ پیری مشکل است..
#محمد_شیخی
🌿به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ما ...
که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم ازین بازی ...!
#فاضل_نظری
در پیش کسی درد دل تنگ نگفتم
خاموشم و چون مرغ شباهنگ نگفتم
مانند فلانی نشدم شاعر دربار
چیزی به جز از ملت و فرهنگ نگفتم
آیینه منم، آب منم، مذهبم عشق است
با شیشه دلان مرثیه ی سنگ نگفتم!
بسیار غزل گفته ام از وحدت دلها
از صلح و صفا گفتم و از جنگ نگفتم!
هرچند که دور از وطنم، خاطره اش سبز
یک بار هم از حسرت افرنگ نگفتم!
گاهی خودم از دست خودم میخورم
افسوس
شعری که به دلها بزند چنگ،نگفتم!
همصحبت من آیینه و چشمه و مهر است
صد شکر که از نقشه و نیرنگ نگفتم
همرنگ خودم هستم و همرنگ شما نه!
از تفرقه بیزارم و از رنگ نگفتم!
فردوس_اعظم
مـا بَـر سَـرِ آن کـوچـه که افـتـاد گُذارَت
یِک شَهر گُواه است که مَردانه نِشَستیم
#سید_علی_علوی
زعفران گونه شکر خنده عسل بانوی من
ماه چهره صورتی لبها سیه گیسوی من
هر هزاره یک نفر مانند تو آید جهان
صد هزاران کشته مانده بر رهت مه روی من
راه و رسم دلبری را از کجا آموختی
دختر شیرین آذربایجان خوش خوی من
آسمان وقتی که در شهری تلاطم میکند
چشم افسون و سیاهت علت جادوی من
عالیم با تو فقط قندم به شدت کم شده
احتیاجم را بده شهد لبت کندوی من
لایقت من نه تمام پادشاهان هم کمند
پیش ارج و قدر تو خورده زمین زانوی من
یا بیا و مهربان شو یا برو با اخم و تخم
پشتم از داغت خمیدو شد سپید این موی من
زنده ام با یادتو بی تو وفاتم حتمی است
کی می اندازی نگاهی از محبت سوی من
امشبم تنها دوباره خلسه و اشک و قلم
کی میفتی چنگ من ای نازنین آهوی من
دائما دل میبری با لهجه شیرین خود
اصفهان خاتون بیا بنشین دمی پهلوی من
هستیم را میدهم تا بنگرم رویت ولی
میفشارد در خیالش جسم تو بازوی من
مثل جنگل ها بخشکم! مثل هیزم ها بسوزم!
ناز شستش! نوش جانش! هر چه آورده به روزم...
#یاسرقنبرلو
افتاده به حوضِ دِلَم آن ماهیِ عِشقَت
فیروزهای و سُرخ چـه تَرکیـبِ قَشَنگی
#محمود_افهمی
خدا را شکر، در شهری که مشکی رنگِ عشق است
من آنجا دلبری با دامنِ گُلدار دارم...