هی چشم می چرخانی اما گنبدی نیست
گل دسته ای صحن و سرایی مرقدی نیست
از نوحه خوان و خادم و زائر ردی نیست
یک چندم باب الرضا رفت آمدی نیست
زائر ندارد قدر انگشتان یک دست
آقای ما اینگونه تنها و غریب است
خوابیدم و در خواب سقاخانه دیدم
صحن و سرا و گنبدی شاهانه دیدم
دور و برش شمع و گل و پروانه دیدم
برخاستم از خواب یک ویرانه دیدم
ای کاش قبر خاکی اش تعمیر می شد
ای کاش خوابم زودتر تعبیر می شد
ای کاش او هم مرقد و صحن و سرا داشت
ای کاش یک گلدسته و گنبد طلا داشت
ای کاش دنیایی شبیه کربلا داشت
یا لااقل قدری برای گریه جا داشت
ای به فدای غربتش جان و تن من
یک شمع حتی بر مزارش نیست روشن
جانم فدای او که غم بسیار دیده
در کوچهها با مادرش آزار دیده
آثار خون را بر در و دیوار دیده
هی داغ پشت داغ از مسمار دیده
من شک ندارم مجتبی در کوچه جان داد
تا دید مادر پشت در از پای افتاد
جانم به قربانش که غم شد لشکر او
در اوج غربت قاتلش شد همسر او
ای شیعیان شد تیرباران پیکراو
مِنْ بعد وای از حال زار خواهر او
در زوزه سگ ها صدای شیر گم شد
آنقدر تیر آمد که روی تیر گم شد
اما خدا را شکر این آقا کفن داشت
یک تکه چوب تیر خورده روی تن داشت
هنگام تشییع جنازه یک بدن داشت
یا لااقل هنگام مردن پیرهن داشت
وقت کفن دور و برش اقوام بودند
در کربلا اما فقط احشام بودند
غصه نخور آقا که غم می بازد آخر
مظلوم بر ظلم و ستم می تازد آخر
دنیا به آل فاطمه می نازد آخر
شیعه برای تو حرم میسازد آخر
من شک ندارم مقصد این راه نور است
ای همسفر برخیز ایام ظهور است
#محمود_یوسفی
شبیهِ بُغضِ نوزادی که ساعَتهاست میگِریَد
پُـر از حَـرفَـم کَـسـی امّـا زَبـانَــم را نِمیفَـهمَد
#حسین_منزوی
#شعر
اختراع غزل وبغل😊👌🌺
وقتی بهشت عزوجل اختراع شد
حوا که لب گشود عسل اختراع شد!
آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت!
تا هاله ای به دور زحل اختراع شد!
آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت...
نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد...
آدم که سعی کرد کمی منضبط شود
مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد...
«یک دست جام باده و یک دست زلف یار»
اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد
#حامد_عسکری
شبیهِ بُغضِ نوزادی که ساعَتهاست میگِریَد
پُـر از حَـرفَـم کَـسـی امّـا زَبـانَــم را نِمیفَـهمَد
#حسین_منزوی
مداوامیکنم دلتنگیم رابادروغ...آری!
نه زیبایی! نه پرمهری! نه چشمی دلرباداری!
.
در آغوشم بگیر و تنگ تر کن حَصرِ بازو را...
پریشان کن به روی صورتم امواج گیسو را
برای جان سپردن حاضرم؛ اما نه با اخمت...
به غمزه تیز کن آن خنجرِ خون ریزِ ابرو را
هزار و صد نفر/ساعت، زمان صرفِ شما کرده
بنازم خالق و پروردگارِ آن بر و رو را
عسل چشم و.. دهان شیرین و.. صورت مثلِ گل.. به به!
چه جای خوب و دنجی هم تدارک دیده کندو را
میانِ دفترِ شعرم، قلم غوغا به پا کرده
بیا پادرمیانی کن.. بخوابان این هیاهو را
پس از تو حلقه ی این زندگی هی تنگ تر می شد
تداعی کردی و رفتی به ذهنم هجرتِ قو را
خداوندا تو که تقدیر را اینگونه می خواهی
به رسوایی سرِ راهم نشاندی پس چرا او را..؟
#مهدی_صادقی_مود
پدرت گفت که تنبل پسرم کاری نیست
مثل آن گل پسر دیگر من قاری نیست
نکند خام شوی بله بگویی دختر
خوش زبان است ولی شوی وفاداری نیست
#ونوس
به لب یاقوت تر داری نگو نه...😕
تو ازحالم خبرداری نگونه...😒
برای شوهرآینده ی خود...👌
به روی من نظر داری نگو نه❕😜🙊
#علیرضا_حاجب
زنان👱♀ را حیله چون رمزُالدَّوام است😜
کتابِ 📚 مکرِ زن بی اختتام است😖
چنین بنوشته کورش در کتابش📘
که تا👱♀ زن هست آسایش حرام است😂😢
#خزاعی
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ!
در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست!
با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری
آدم که شاعر می شود تنهاست یا ... تنهاست!
هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است
هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست
پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند
از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد
دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست!
دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست
بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست
من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم
من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست!
تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها
بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست!
تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست
یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست
هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست
| #مهدی_فرجی |
♥️
آکنده از شعرم ولی حالم خراب است
دنیای بیتم من ولی حسم به خواب است
حسی شبیه حس یک دیوانه دارم
حال و هوایم ناخوش و قلبم کباب است
بیمارم انگاری نمیدانم چه حالیست
دستم به لرز افتاده و چشمم پر آب است
تا آمدم شعری بگویم باز از آن چشم
شد تار چشمانم که گویا از شراب است
ابیات من در پشت قلبم مانده بی کس
تنها نشستم دور و اطرافم تراب است
رفتی تو اما مانده ام من در دیاری
که آشنایش هم برایم غیرِ باب است
وقتی که رفتی من هم از دنیا بریدم
ای رفته از پیشم سوالم بی جواب است
کِی میرسم من بر وصالت مهربانم؟
بی تو برایم زندگی مثل سراب است
#یاصاحبصبر