eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو بگو دل ! که به آهنگ دلت ساز کنم تو بگو عشق ! که من عاشقی آغاز کنم تو بگو راز ! که من بشکنم این قفل سکوت سرصحبت ! به تو ای محرم دل باز کنم تو بگو ماه ! که من« ماه »بگیرم از شب پیش تو ! دلبر من به آسمان ناز کنم تو بگو غم ! که من از درد سر ریز پرم از کدامین غم دل ! آگه این راز کنم تو بگو شوق ! که من پر بکشم به سوی تو هر کجا هست دلت ! سوی تو پرواز کنم تو بگو بخت ! که من ز بخت خود دلگیرم با تو شاید ! گره از فال سیه باز کنم تو بگو صبر ! که من سنگ صبور غصه ام با تو حتما گل من ! زندگی آغاز کنم
دلم گرفته، به دلتنگیِ شبانه قسم به گیسوان سیاه تو روی شانه قسم … تو بهترین غزل عاشقانه را با چشم، سروده ای، به غزل های عاشقانه قسم درخت های کهنسال با رسیدن تو جوان شدند، به شادابی جوانه قسم خلاف عامه ى مردم به عشق پابندم به سنگ های شکیبای رودخانه قسم … فدائیان غم عشق و کشتگان فراق نمرده اند! به غم های جاودانه قسم
تو زلیخایی و من یوسفِ آشفته سرم دوست دارم که خودم پیرهنت را بدرم! تو هر اندازه که بگریزی و پرهیز کنی، من همان قدر به آغوش تو مشتاق ترم!... قصه برعکس شده، نوحم و طوفان زده ام کشتی سوخته ای مانده میان جگرم! دو قدم پیش بیا! ـ ای قدمت بر سر چشم! ـ دو قدم... تا که تو را تنگ بگیرم به برم! تو به اندازه ی هر یک قدمم آتشی و من به اندازه ی هر یک نفست شعله ورم! دور تر می شوی و بی خبر از حال منی پیش می آیم و از شرم لبت با خبرم!
. مرا مست ڪردے؛ شرابی مڪَر؟ ڪَرفتی مــرا؛ شعــر نابی مڪَر؟ ڪَرفتم ســـراغ تــو را از نسیـم ڪَل نـورس مــن؛ ڪَلابی مڪَر؟ رهــاندے مــرا از غــم تشنڪَی چه سبزم به یاد تــو؛ آبی مڪَر؟ زبرق نڪَاهت چنان ڪوه بـرف دلــم آب شد؛ آفتـــابی مڪَر؟ تویی روشنۍبخش شب‌هاے من ڪَل نورس من؛ تــو ماهی مڪَر؟ به ســوے تــو می‌آیم امــا دریغ مــرا می‌فــریبی؛ ســرابی مڪَر؟ ࿐ྀུ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─
چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار باغبان می دید اگر دست نگارین مرا
منم آنکس که میسازد؛ کنار تو جهانش را.. در آغوش تو میبیند ؛بهشت جاودانش را.. تو آن‌ هستی ،که‌ میبخشد، دمادم مِهر برعالم.. همانند درختی بر، اهالی سایه بانش را.. مرا اینگونه میخوانند؛ "همان ‌دیوانه ‌عاشق.. که چشمان ‌سیه ‌پوشی؛ ازو بِسْتانده‌ جانش را".. بنازم بر وفای گل ؛که حتی بعد پژمردن.. زِعطرش میتوان ؛فهمید نشان باغبانش را.. تو دریای دل خود؛ را به من بسپار وفارغ باش.. که غم هرگز نیافرازد؛ به دریا بادبانش را.. اگرچه شاعرت هستم، به توصیفت شوم عاجز.. من از دریای تو بردم؛ فقط یک استکانش را.. ─┅─═ঊঈ💞ঊঈ═─┅─
سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند 🌻🌻 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت : بشکن وبخور وبرای من دعا کن...! بهلول گردوها را شکست و خورد ما دعا نکرد ...! آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ...! بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن.. که خواجه خود روش بنده پروری داند...
من تو را در چالشے از عشق دعوت مےڪنم حس نا آرام خود را با تو قسمت مےڪنم شرم اگر چہ مہلت حرفم نداده بارها با غزل اینبار در گفتن جسارت مےڪنم هر چہ دارم جزهمین دفترچہ ے شعرو قلم در ڪنارے مےگذارم با تو خلوت مےڪنم واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند با ڪلامے ساده در عشقم سماجت مےڪنم رشوه خواهم داد خورشید طلایی را به زور تا نبیندصورتت را چون حسادت مےڪنم یا تو میمانے پس از امشب ڪنارم سالہا یا نمےمانے و من با غصہ عادت مےڪنم
روسری را باز کردی، رونمایی خلق شد شانه را برداشتی از مو، رهایی خلق شد جانِ بسیاری فدا شد بر خمِ ابروی تو کم کمک عنوان مخصوصِ فدایی خلق شد از تماشایِ سکانسِ ویژه یِ لبخند تو صحنه هایِ بی نظیرِ سینمایی خلق شد رد شدن در آزمونِ عشق تو رایج شد و … استرس در امتحان هایِ نهایی خلق شد دوری ات بیماریِ خاموش دنیا شد و زود مرگِ مخفیِ با غمِ تلخ ِجدایی خلق شد عاشقان دلتنگی ات را شاعری کردند و بعد نغمه هایِ جانگدازِ بینوایی خلق شد
دلم گرفته برایم ترانه می خوانی؟ برای مرغ دل از آشیانه می خوانی دوباره راز دلت را به ناز میگویی ؟ برایم از غم و درد زمانه می خوانی هوای خانه پر از سوز و بار تنهایی است برای گرمی آن عاشقانه می خوانی؟ زمانه گیسوی من را به دست غم داده به حال گیسوی من مادرانه می خوانی ؟ دلم هوای صدای لالایی ات را ڪرد برای ڪودڪ قلبم شبانه می خوانی؟ بیا شبی و سرت را به سینه ام بسپار میان بستر من بی بهانه می خوانی؟ دو بال پر زدن از من گرفته این دنیا شبیه بلبل عرفان ترانه می خوانی ؟
منو با يه دنيا پر از خاطره منو توي اين خونه تنها گذاشت... به عشقم قسم داد ازش دور شم به چيزي كه هيچ اعتقادي نداشت!