eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ای میوه ی ممنوعه بیا و ثمرم باش مانند خیالی همه جا در نظرم باش جنگیست میانِ من و این وسوسه سازان تنها تو بیا شاهد جنگ و ظفرم باش پیمان که شکستی و پرو بال مرا نیز ای علت پرواز ، بیا بال و پرم باش ای ماه شب چهاردهم مونس من شو بر دامَنِ شب شعله بزن تاجِ سَرَم باش یک لحظه جدا از تو که آرام ندارم امروز بیا قاصِدَکِ خوش خبَرَم باش دور از تو همه ثانیه ها تلخ گذشته تو علت شیرین شدنِ این سفرم باش عاشق که شدم از همه دل جز تو بریدم با چشم خودت صاحبِ سَبک و اثرم باش در غیبت تو از چه کسی زخم نخوردم؟ آری تو بیا مرهم زخم جگرم باش چون کوهِ شنی هستم و در عرصه ی طوفان در حادثه ها با من و همچون سپرم باش
با دلم بر بومِ نقاشی کبوتر می‌کشم ... از بلندای خیالم سویِ‌ تو پَر می‌کشم ... من قلم را از سَرِ دلدادگی برداشتم قلب‌ها را از "کمال المُلک" بهتر می‌کشم ... میچشم از چشم‌هایت مَستیِ بی‌باده را چون به‌چَشمت آمدم مِی ‌را به ساغَر می‌کشم ... . هر چه خَطِ فاصله بینِ "من"و"تو" هست ‌را پاک خواهم کرد و یک دنیای دیگر می‌کشم ... خسته‌ام از بَس‌که "رفتن" را تصور کرده‌ام سایه‌ات را وقتِ "برگشتن" بر این در می‌کشم ... انتخابت کرده‌ام معشوقه‌ی قاجاری‌ام اختیاری نیست دیگر...قهوه ‌را سَر می‌کشم
مرا آتش بزن... من سوختن را دوست مى‌دارم من از ققنوسها آموختن را دوست مى‌دارم به شب آويختم فانوس زرين خيالم را غزل در نيمه‌شب افروختن را دوست مى‌دارم نه اينكه با سياهى الفت ديرينه دارم، نه... نگين بر چادرِ شب دوختن را دوست مى‌دارم دلم گنجینه‌اى از زخمهاى سرخ یاقوتی‌ست چنان خاکم که گنج اندوختن را دوست مى‌دارم تو را وقتى كه عطرت در دلم پيچيد فهميدم براى درك آهوها خُتَن را دوست مى‌دارم بهشتى بى‌بها و بى‌بهانه نيست جز قلبم به دنيا حال خود نفروختن را دوست مى‌دارم..
طعم لب‌هایت عسل بود و طبیب سنتی بهر درمان گلو دردم عسل تجویز کرد🤤😋 🖇💌
♥️ مه روشن میانِ اختران پنهان نمی‌ماند میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی! ❤️❤️❤️
خیلی «دلم برای خودم تنگ می‌شود» وقتی میانِ «عقل و دلم جنگ می‌شود» یک سو طنابِ حادثه‌ها می‌کشد مرا آن سو حضورِ گرمِ تو پُر رنگ می‌شود گاهی برای گفتنِ یک «دوست دارمت» انگار طولِ فاصله، فرسنگ می‌شود در چهره‌ام که از رُخِ نازِ تو دور باد تلفیقِ اشک و گریه، نماهنگ می‌شود یک مدّتی است شیشۂ اشعارِ ساده‌ام وقتِ بروز، همدمِ یک سنگ می‌شود سنگی که پیشِ پایِ امیدم گذاشتند با قصّه‌ای که مایۂ نیرنگ می‌شود گاهی چه سخت می‌شود ابرازِ دردها زیرا کُمیتِ حرف زدن، لنگ می‌شود حتماً به نامِ خویش بچسبان نشانِ دوست چون نامِ بی‌نشان سببِ ننگ می‌شود فهمیدم از معانیِ اشعارِ عاشقان دنیا برای اهلِ وفا، تنگ می‌شود.
‌شِعر میخوانم که دلتنگی فراموشَم شود گرچه می دانم دوایِ دوری‌ات این کار نیست... 🖇💌
نمازت کِی شود مقبول نزدِ حضرتِ باری؟ که در تکبیر هم دست از تکبُر برنمی‌داری! 🍂☕️🍂
مواج و دلفریب و پریشان و بی کران از موی "تُ" نوشتم و دریا به خود گرفت!
پس چه هستی ای فلک، گر دور باطل نیستی چیستی ای عمر، گر زهر هلاهل نیستی زهر نوشاندن هم ای تقدیر بی‌آداب نیست من به قسمت راضی‌ام اما تو عادل نیستی در وفاداری ندیدم هیچکس را مثل تو ای غم از حال دلم یک لحظه غافل نیستی گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظه‌ای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی هر که با من بود روزی دل برید از من، تو نیز دل به رفتن می‌سپاری، گرچه مایل نیستی گفت: روزی بازمی‌گردم، فراموشم مکن گفتمش: در بی‌وفایی نیز کامل نیستی
نه دل مفتونِ دلبندی، نه جان مدهوشِ دلخواهی نه بر مژگانِ من اشکی، نه بر لب‌هایِ من آهی نه جانِ بی‌نصیبم را، پیامی از دلارامی نه شامِ بی‌فروغم را؛ نشانی از سحرگاهی نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی نه از جمعی ندارد خاطرم الفت، نه با مهری نه با ماهی به دیدار اجل باشد، اگر شادی کنم روزی به بختِ واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی کیم من؟ آرزو گم کرده‌ای تنها و سرگردان! نه آرامی نه امیدی، نه همدردی نه همراهی گهی افتان و خیزان؛ چون غباری در بیابانی گهی خاموش و حیران؛ چون نگاهی برنظرگاهی رهی! تا چند سوزم در دلِ شبها چو کوکب‌ها به اقبال شرر نازم که دارد عمرِ کوتاهی!
یک نفر بود که احوالِ مرا می فهمید وزنِ احساسِ مرا با نظری می سنجید واژه هایم همه در محضرِ چشمش بودند همچو نوری وسطِ بیتِ دلم می رقصید صبحِ هر روز برایش غزلی می گفتم تا غروب از اثرِ شعر و سخن می خندید در خیالم که به آغوشِ خوشش می رفتم چه قَدَر بوسهٔ لب های گُلَش می چسبید دستِ عشقم که از آن گونه و لب رد می شد پنجهٔ عقل به موهای سرش می پیچید بودنش ماه ترین حالتِ همراهی بود مثلِ مهتاب به شب های دلم می تابید گرچه از کارِ جهان گاه پریشان می شد باز می آمد و اطرافِ دلم می چرخید با لبی خنده زنان، با نفسی شادی بخش حال و احوالِ مرا خوب و به جا می پرسید عشقِ من را به خودش از تهِ دل می دانست عاشقش بودم و بر بختِ خودش می نازید ناگهان رفت و نفرمود کجا خواهد رفت اشکِ غم بود که از هر مژه ام می بارید چاره ای نیست، تحمّل کنم این دوری را چون که یک لحظه وصالش به جهان می ارزید " هر کجا هست خدایا به سلامت دارش " " آن سفر کرده " که احساسِ مرا می فهمید. 😊✋🌸
کاش روزی با حضورت نغمه بارانم کنی در گلستان امید یک لحظه مهمانم کنی کاش روزی جا بگیرم در خیال و باورت در متون عاشقان پاک عنوانم کنی کاش روزی مژده ی برگشتنت بر من رسد کاش با نیم نگاهی شاد و خندانم کنی کاش سرباز دلیر کشور عشقت شوم با نگاه مهربانت مرد میدانم کنی کاش روزی کاش هایم را برآرد خالقم با نوایت نغمه خوان شاد افغانم کنی Sh
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تَر است با خیالش خواب‌هایم شب به شب زیباتر است مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه! ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم‌هام امّا تر است من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است چشم‌هایش مثل من تا آخر دنیا تر است زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چه‌قدر دوستدارانش فراوان‌تر، خودش تنهاتر است گاه می‌گویم که باید چشم‌هایم را ... ولی هرچه محکم‌تر ببندم چشم، او پیداتر است
بر لب بامت کبوتر، پر ندارد پس چرا؟ قدرت پرواز را دیگر ندارد پس چرا؟ دور خود دیوار می بینم به هر سو می روم خانه ات زیباست اما در ندارد پس چرا؟ این عروسک روی برگردانده از دنیا ولی چشم از چشم تو باید بر ندارد پس چرا؟ خسته ام یک کوچه ی بن بست می خواهد دلم راه بی برگشت تو آخر ندارد پس چرا تخت جمشید از دل سنگت برایم ساختی لشکر مغلوبم اسکندر ندارد پس چرا؟ رفته ای مانند ماه از پشت قاب پنجره این حقیقت را دلم باور ندارد پس چرا؟ بسته شد پرونده ام، گفتند:رفتن، جرم نیست! دل شکستن ها، خدا! کیفر ندارد پس چرا؟
تو ای بانو که ویتامین نبودی✋ دوای درد این مسکین نبودی😔 برای سینه ی چرکین و بیمار تو در حد سفالکسین نبودی🙊😔😔😂
امشب از بوی اقاقی سر خوشم وز شراب چشم ساقی سرخوشم من خراب چشم مستت ساقیا می بده قربان دستت ساقیا حیرتم آئینه دار دلبر است مستیم امشب ز جایی دیگر است من پر از هویم که هی هی میکنم بشنو از نی بشنو از نی می کنم باز آشوبی به کارم کرده عشق همچو رگ های سه تارم کرده عشق مست گشتم چرخ خوردم کف زدم نو شدم برخاستم بر دف زدم آه ای دف ها مرا یاری کنید دل زدستم می رود کاری کنید
بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و آوار غزل بر سر یک مرد حزین و... هذیان نگاهی که به لرز آمده بود از تب های شدید و عرق روی جبین و... این است سرانجام منی که شده بی تو ؛ یک سینهء لبریز از احساس و غمین و... وقتی که تو بستی چمدان سفرت را من خاطره هایم شده با درد ، عجین و... حالا پس از این زخم ، بگو ! تا چه کنم با... این حلقه و انگشتر بی رنگ و نگین و ... ای صبر ! بیا زمزمه کن باز برایم از فلسفهء هستی و از آیهء دین و... از اینکه حنایش به خدا رنگ ندارد انگار که دنیا ثمرش نیست جز این و... اول بزن ای دوست به دل مهر سکوت و هر چیز که میخواستی آنگاه ببین و... میخواهی اگر مثل من خسته نباشی از دامن این شعر بیا خوشه بچین و... کافی ست ، کم آورده ام از اینهمه بی تو بعد از تو دلم ماند و تب و تاب زمین و...
گیسوانت عطر باران میدهد ، بر من ببار برقِ چشمانت مرا جان میدهد، بر من ببار داسِ ابروهات را بر خون من شورانده ای بارشِ عشق تو سامان میدهد ، بر من ببار دست بر میداری از این لعنتی جانم؟ بگو.. جانم از چشم تو تاوان میدهد، بر من ببار کفر «چشمت» ناگهان جای خدایم را گرفت روز محشر دل به خوبان میدهد، بر من ببار یکه تازی میکند «شهریوَرت» با عمر من.. خنده هایت درد پایان میدهد ، بر من ببار 🍂👌❤️
از شوق تماشاے شب چشم تو سرشار آیینه به دست آمده‌ام بر سر بازار هر غنچه به چشم من دل‌تنگ، جز این نیست یادآورے خاطره‌ے بوسه‌ے دیدار روزے ڪه شڪست آینه با گریه چه می‌گفت دیوار به آیینه و آیینه به دیوار ڪُشتم دل خود را ڪه نبینم دگرے را یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار چون رود ڪه مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم ، آزاد و گرفتار اے موج پر از شور ڪه بر سنگ سرت خورد برخیز فداے سرت، انگار نه انگار تا لحظه‌ے بوسیدن او فاصله‌اے نیست اے مرگ، به قدر نفسے دست نگه دار
قهر چشمانت دلم را تکّه تکّه می کند گر نباشی در وجودم درد چکّه می کند سر بچرخان با دلم حرفی بزن ای مونسم چون بخندی خنده ات بازار سکّه می کند دست خود را روی قلب من بزارو گوش کن عشق من را با تمام جانِ خود، تو نوش کن سرنوشتت را به نام ِ من بزن جشنی بگیر این رقیبان را چُنان دیوانگان مدهوش کن می بریز و چینِ دامن را برقصان نازنین قِر بریز و دینُ مالم را بدزدِ ای بهترین جان بگیر و جانِ من را پیشِ خود در بند کن بهترینم.... نازنینم.... تا ابد ای.... آخرین آشتی کن با دلِ من ای طبیبم ای دوا حال من را خوب کن با یک نگاهت ای شفا من خریدارم اگر نازی هنوزم مانده است قهر چشمانت دلم را کُشت ای نازک ادا 💫✌️❤️✌️❤️✌️❤️✌️💫
باز هم ، باد بهاری همه جا میپیچد گُلِ سَر کاش به موی تو گرفتار نبود رفتی و بعدِ تو در شهر جنایت ها شد خنده ای روی لبم ، بَعدِ تو در کار نَبود ...
بی‌ڪس و تنها قدم در زیر باران می‌زنم حرف دل را در غزل با قلب سوزان می‌زنم سر به روے شانه‌ے غم می‌گذارم تا سحر پرسه در پس‌ڪوچه‌هاے این خیابان می‌زنم بس ڪه زخم از آشنایان و رفیقان خورده‌ام بعد از این بر سینه سنگ نارفیقان می‌زنم خسته‌ام از این نقاب خنده ڪه بر صورتم پشت هم بر چهره‌ے غمگین و گریان می‌زنم در میان خانه‌ام احساس غربت می‌ڪنم مثل هر شب شانه بر موے پریشان می‌زنم دردم از درمان گذشته، رد شده آب از سرم بے سبب من دست و پا از بهر درمان می‌زنم مثل هر شب غصه و غم آمده سنگ صبور طعنه بر باران ڪه من با اشک چشمان می‌زنم
دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال ! از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟ آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا قسمتم مـی کرد مردن روی زانوی تو را
باسمه تعالی گفته بودیم انقلاب آمد مسلمانی کنیم این بیابان را به لطف عشق،بارانی کنیم گفته بودیم از خداناباوری دلمرده‌ایم از شب تاریکِ عصر پهلوی افسرده‌ایم آن مسیحا دم خمینی آمد و احیا شدیم قطره‌ای بودیم با او راهی دریا شدیم معنویت موج میزد یاد آن دوران بخیر یاد آوینی،عزیزاللّهی و چمران بخیر در خیابان‌ها مجال بی حیایی‌ها نبود شهر ما آلودهٔ این بی حجابی‌ها نبود سینما حرمت نگه می‌داشت از آیین و دین در صدا سیما نمی رقصید رقاص اینچنین نوجوان‌ها جبهه می‌رفتند قربانی شوند همچو قاسم در ره دین خدا فانی شوند نهی از منکر زمانی فخر حزب الله بود پشتشان چون کوه از آیات نصرُ الله بود حال اما حال و روز دین و ایمان را ببین پای کوبی روی خون‌های شهیدان را ببین شادمانند از سکوت و غفلت سنگین ما بی‌حیا باشی عزیزی نزد مسئولین ما دین مردم را گرفتند این خدانشناس‌ها یاوران حزب ابلیس‌اند این خنّاس‌ها چادری‌ها در خیابان‌ها غریب افتاده‌اند بین این پتیاره‌های نانجیب افتاده‌اند ای بزرگان از چه رو خاموش ماندید اینچنین؟! معتقد هستید بر روز معاد و واپسین؟! گر توکل بر خدا دارید پس کاری کنید! مرد باشید و در این میدان علمداری کنید! این که ما دیدیم از اسلام جز نامش نبود جسم اسلام اندکی شاید ولی جانش نبود سرنوشت ما به جز تنهایی و تبعید نیست عشقبازان را ز امواج بلا تردید نیست یا رب این درد مقدس را مگیر از جان ما جان بگیر از ما ولی هرگز مگیر ایمان ما