eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
رقصان و سبکبار، نسیمی شاید؟ باغ گل یاس خوش شمیمی شاید؟ خندانی و شادی و غم نانت نیست خوشبختی طهران قدیمی شاید؟
گرگ است نه والله که یک روبه گیج است با اینکه رخ موز گرفته است هویج است حرفی نزد از نطفه مولای خودش چون یک شهر در آن واقعه شوم بسیج است
گرگ گیجی روی منبر می رود ذات بد شد آشکار از لطف حق
با آل علی (ع)..... هرکس به رهِ حق نسپارد هنرش را زود است به بیراهه ببیند ضررش را آنکس که به ناحق بکندقامت خود راست آماده کند بهر شکستن کمرش را هرکس که به حقانیت حق بکند شک توضیح دهد ذات پر اما اگرش را از پوزه ی سگ لطمه به دریا نرسد هیچ کاهش ندهد قیمت در و گهرش را این گرگ شده گیج چو مانند امامش دنبال پدر چرخ زده دور و برش را تا بین کسانی که نمودند تجاوز شاید بشناسد به طریقی پدرش را «با آل علی هرکه درافتاد ور افتاد» هرچند کسی هیچ ندارد جگرش را آنکس که به یاوه دهن خویش کند باز زود است سفیری برساندخبرش را احمدرفیعی وردنجانی
حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر انتظار مددی از کرم باران نیست به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست رنج دیرینه انسان به مداوا نرسید علت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
 ‌ از فتوحاتت بگویم: شهرها، اقلیم ها پر شد از وابسته ها، درمانده ها، تسلیم ها شاعران توصیف ها کردند از چشمت، ولی آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم ها دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستی ام شیخ صنعانم که می ترسم از این تصمیم ها سهمم از زیبایی‌ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم‌ها کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است دیگر از جانم چه می‌خواهند این تقویم ها؟! ‌ حسین دهلوی
چو تو آمدی، مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی، ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی، گل سرخ شرم دارد که "چرا همی‌شکفتم؟!" چو به منتها رسد گل، برود قرار بلبل همه خلق را خبر شد غم دل که می‌نهفتم به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی، همه خاک‌های شیراز به دیدگان برفتم ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که "من نگفتم!"
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی گریزم از تو وآغوش مهربان، تو نباشی کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی هزار چشم تو از هر کجاست خیره به سویم کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
حالم خوش ِ عشقت شده حس میگیرم ذکر ِ «تو به داد من برِس» میگیرم هر هفته برای جمعهٔ دیدارت از روز دوشنبه استرس میگیرم!
دردم همه در مصرع بعد است "من ماندم و او رفت و نیامد"
پيري آن نيست كه از سر بزند موي سپيد هر جواني كه به دل "عشق" ندارد "پير" است
موقع مرگ به فریادم اگر گوش کنند اشهدم را وسط یا حسنم خواهم گفت...
آمدی تا وا کنی مثلِ علی خوانِ کرم کوریِ چشمِ حسودان، این حسن دارد حرم
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست  
منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!
تا عکس ام آر آی خودم را بردم من نزد پزشک حاذق و نیک سرشت فهمید که شاعرم بجای دارو✍ معشوقه ی فیزیو تراپیست نوشت
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم حسرت داشتنت را به خیابان گفتم خسته از درد خماری به تو اندیشیدم مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم چه شبی بود من مست و خیالت درهم داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم
در ازدحام غریبی،زمین مچاله شده و ماه محوِ سکوت سیاه چاله شده کجای ارض و سمائی امام خوبی ها نصیب هر شبمان بغض و آه و ناله شده پیاله ی دلمان پر ز خونِ غیبت شد شرابِ نابِ ظهورت هزار ساله شده یا صاحب الزمان عجل علی ظهورک
ذره ذره هر چه بود از من گرفت دیر دانستم که گیتی رهزن است
‌‌‌‌‌ ‎‌ درد عاشق را دوایی بہتر از معشوق نیسٺ شربت بیمارے "فرهاد" را "شیرین" ڪنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دل‌که‌رنجیدازکسی‌خرسندکردن‌مشکل است شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
اختیارم داده اما این عطایش جبر دارد خاک شاید،گِل ولی آیا بر آتش صبر دارد می‌رود تا آسمان با گریه میریزد زمین و طاقت پُر گشتن و خالی شدن را ابر دارد زندگی مانند تعقیب و گریز ببر و آهوست مثل آهویی دویدم قصد جان را ببر دارد ما به دنیا آمدیم اما نیامد او به ما چون انتظار و طاقت مارا فقط یک قبر دارد آتش دل شعله ور میگردد و پروانه هاهم دل پرستش می‌کنند ‌و درکِ آن را گبر دارد
『♥️』 گفت تا کی صبر باید کرد؟ گفتم چاره چیست؟ دیدم این پاسخ از آن پرسش سوالی تر شده‌ست! ⁣
ما با دلمان هنوز مشکل داریم صد سنگ بزرگ در مقابل داریم  معشوق خودش می برد و می دوزد انگار نه انگار که ما دل داریم
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار ای که منع گریه بی اختیارم میکنی!