eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم من که  تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم تو بیا لحظه ی بی رنگ مرا رنگین کن تا سحر رقص کنان  لاله ی خندانِ تواَم شده دریا به خروش و دل تن ها به سکوت منم آن آب روان، قطره ی بارانِ تواَم تا به فردا غزل از خاطره ی خون دارم چشمه ی آتشم و اشکِ فراوانِ تواَم دلم از غصّه گرفته ست ترا دارم و بس سر پناهِ منی و دست به دامانِ تواَم غزلم حوصله ی  قصّه ندارم دیگر آب از سر برود صخره ی پنهانِ تواَم
هر چند از تو خاطرم آزرده باشد بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد مثل لب دریا عطش می آورد باز عشقی که آب از بوسه هایت خورده باشد وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست بگذار عشقت خنجری بر گُرده باشد فرقی ندارد آشیانی هست یا نه در چشم گنجشکی که جفتش مُــرده باشد آیینه در آیینه در آیینه ها... تو.... نشکن! فقط بگذار ماتم برده باشد گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد...!
مجلس ختم گرفتیم برایت زهرا! روضه ات راحسنت خواند،حسینت غش کرد…
بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد شمع می میرد و او بار دگر می سوزد یک نفر مثل درختان سپیدار بلند در خیالش همه شب بین دو در می سوزد ◼️◼️😭😭
‌ ‌ ‌ اثر دستـــ ستــــم از رخ نیلے نــــرود هـرگز از یاد عــلے ضربتــ سیلے نرود ‌ ‌‌
لبخند بزن حوصله‌ی ناز ندارم نازک‌دلم و جز تو هم‌آواز ندارم یک عمر نشستم که سرانجام بیایی بی تو، هوس لحظه‌ی آغاز ندارم تا اوج رسیدن به تو، آرام گرفتم با بودن تو، حسرت پرواز ندارم در صفحه‌ی شطرنج دلم مات تو گشتم فرمان بده از هول تو، سرباز ندارم شورید خیالم، به تمنای تو رقصید ای وای که من مانده‌ام و ساز ندارم نقطه سر خط، عشق از آغاز غلط بود پیغمبر احساسم و اعجاز ندارم بهناز_سمیعی_نژاد
‌ ‌ ‌‌یک روز دگر مانده‌زمین خم بشود سایه مادر سادات زجهان کم بشود چند روز دگر باز علی میگوید میخ و دیوار به پهلوی‌تو مرهم بشود ‌‌‌
🌹🌺🥀😭 به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟ چه کرده اند مگر با توان بازویت؟ به زور تیغ، دهانِ غلاف را بستند که برملا نشود داستان بازویت شبیه بغض و غرور و دل علی انگار شکسته از دوسه جا استخوان بازویت تمام چرخه خلقت میفتد از حرکت همین که درد میفتد به جان بازویت **** چگونه دق نکنم در عزای بازویت فدای لرزش دستت، فدای بازویت جهان که دست به دامان توست جای خودش دخیل بسته وَرَم هم، به پای بازویت به فکر موی حسینی ولی چه سخت شده بلند کردن شانه برای بازویت برای جان به لب آوردن علی کافیست مرور هر شبه ی ماجرای بازویت 🌹🌺🥀😭
آقا سلام، روضه مادر شروع شد باران اشک های مکرر شروع شد آقا اجازه هست بخوانم برایتان این اتفاق از دم یک در شروع شد تا ریشه های چادر خاکی مادرت آتش گرفت،روضه معجر شروع شد فریادهای مادر پهلو شکسته ات تا شد فشار در دو برابر شروع شد این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب بی اختیار گریه حیدر شروع شد وقتی رسید قصه به اینجای شعر من ایام خانه داری دختر شروع شد ... دختر رسید تا خود آن لحظه ای که ظهر یک ماجرا به قافیه سر شروع شد
پرستوی مهاجرم چرا زلانه میروی اگر زلانه میروی چرا شبانه میروی😭 قرار من، شکیب من، مهاجر غریب من فدای غربتت شوم که مخفیانه میروی ........آاااااه
‌ ‌ ‌امشب خانه علی از محبت عاری است . . . خانه فردا ز بوی نان تازه خالی‌است . . . ‌ ‌ ‌
هر ناله‌ای که عاشق بیمار می‌کشد آتش به سینه‌های گرفتار می‌کشد گفتم که مختصر بنویسم فراق چیست اما همیشه کار به طومار می‌کشد سنگم مزن! که شیشه‌ی شفاف قلب من حتی نوازشی شود، آزار می‌کشد
به زمین خورد ولی درد به عالم پیچید کل عالم ز غمش در شب ماتم پیچید همه دیدند و شنیدند که پیغمبر گفت دخترم پارهٔ جانم که دمادم پیچید علت خلقت ما سایهٔ این صدیقه است سند دشمن او هم به جهنم پیچید آنقَدر فاجعه ضربهٔ در سنگین بود ذکر یا فاطمه در عرش خدا هم پیچید جای سیلی،غم پهلو،در و بازوی کبود آخ مادر چه بگویم همه باهم پیچید شب غسل و کفن دفن تو مادر غوغاست پدر خاک و جهان بر گل مریم پیچید عشق معنا شده در خانه مادر،مادر دست در دست خدا عشق جوانم پیچید
ْْْ ْْْ بدین بهانه به دامان او رسانم دست که مست بودم و پنداشتم گریبان است...😉 ✒️
‏━━━━━━━━━━━ نبودنت در شأن تو نیست! به من فکر نمی‌کنی لااقل به شأن خودت فکر کن... ● ‏━━━━━━━━━━━ ‏ ‌
"تجسم" یعنی تو تمام وقت کنار منی؛ بی آنکه بدانی...!
دم هر بازدمـــــــم گرم، که جز آه نبود زندگــی غیر ِ همین واژه ی ِ کوتاه نبود پیله در حسرت ِ پروانگی ات شعر شدم هیچ کس را به شب ِ " منزوی " ام راه نبود گوشه ابروی ِ هلـال ِ تو حرامم شد و باز خبری از به زمیـــن آمــــــدن ِ ماه نبود من عزیزت نشده پیرهنم خونی شد حق ِ یوسف شدن ِ من به خدا چاه نبود با نخستین حرکت ، راه به رویم بستند مات ِ شطرنج ِ جهانی که در آن شاه نبود حل نشد جدول ِ دلتنگی ِ من بعد از تو جای ِ خالی ِ حروف ِ تو به دلخواه نبود من همان نقطه ی ِ آواز ِ فرو ریخته ام که فرو ریختنم، جز غم ِ جانکاه نبود از ازل قسمت ِ من " ما " نشدن بود، ولی چه کنم، عشق از این مسئله آگاه نبود
به چشمانت نمی آید بفهمی رازداری را بیا پنهان کنیم از هم از این پس بی قراری را من و تو سرنوشت بوسهٔ پروانه و شمعیم که در دنیا یکی کردند جشن و سوگواری را 🍂☕️🍂
دو قلب داشتم ای کاش در زمان ندیدن یکی برای تو می شد یکی برای تپیدن اراده ام به رمیدن اگر چه هست ولیکن نه مانده پای دویدن، نه هست بال پریدن بریدی از من غمگین، صد آفرین به تو زیبا ولی بدان که مرا نیست تاب از تو بریدن چه داغ ها که ندیدم، چه دردها نکشیدم تو هم بگو چه کشیدی به غیر دست کشیدن؟ عبور کردی و رفتی چنان که هیچ نبودی رسیدن است و جدایی، درود بر نرسیدن... 🍂☕️🍂
خون گریہ میڪنند ملائڪ گمان ڪنم زینب بہ خانہ روضہ مادر گرفتہ است... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی دادند دو گوش و یک زبانت ز اغاز یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
سال ۱۵۰۰ استخوان های بعضی از هم نسل های ما هم تجزیه شده؛ پس به قول : "چون عاقبت کار جهان نیستی است، انگار نیستی چو هستی خوش باش"😌
🌻 کاش کمی به صورتش استراحت می‌داد کار پر زحمتی‌ست زیبایی☺️😍 💛
از مرحمت عشق همین‌قدر بگویم تنهایی و تنهایی و تنهایی بسیار... 🍂☕️🍂
چہ زمستان غم‌انگیز بدی خواهد شد ماہ دی باشد و آغوش کسی کم باشد