eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 بی تو با تلخ ترین حالت دنیا چه کنم؟ بی تو با سردترین حالت شب ها چه کنم؟ کسی از دوری تو حال مرا دید! ندید... بی تو با کوری این مردم بینا چه کنم؟ من از این ظاهر دیوانه ی خود بیزارم بی تو با عاقلی این همه آقا چه کنم؟ بغض، حسرت و کمی اشک... چه شب های بدی بی تو با ساکتی شب... تو بگو، ها! چه کنم؟ و سؤالی که همیشه ز خودم می پرسم: بی تو با تلخ ترین حالت دنیا چه کنم؟... ۹۶/۹/۸
‏دستم از تنگیِ دل وقف گریبان شده‌ است یاد آن روز که در گردنِ جانانم بود...
ابرم که پی دوست، تمام بدنم اشک در محضر عشق است سکوت و سخنم اشک دنبال خودم بودم و او ریخت به چشمم فریاد زدم: کیستی؟ و گفت: منم، اشک میخواستم از خانه‌ به‌ دوشی به ‌درآیم از چاله به چاه آمدم و شد وطنم اشک
چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر
"زمانه" دوخت لبم را به ریسمان "سکوت" که عهد، عهد غم است و زمان، زمان"سكوت"...
از بس که مقید به سر زلف تو گشتم مطلق خبر از حال دل خویش ندارم..
چیست ازین خوبتر در همه آفاق کار دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار دوست بر دوست رفت یار به نزدیک یار خوشتر ازین در جهان هیچ نبوده‌است کار
به به 👌👌☺️🌿 رفتنت چون بودنت تکرار رنج زندگی است مثل جای خالی ساعت به دیوار اتاق
دوری ات سخت است امّا کم کم عادت می‌کنم سینه ام می سوزد آخر _گر شکایت می کنم بی قراری عادت یک طفل مادر مرده است دارم از یک لاله ی پرپر حکایت می کنم
کسی که در غم یار است روزگار ندارد..
😅😂بهشون بگین👇🏻 باید خودم تو را به عقد خودم در بیاورم بی‌زارم از خطابِ برادر وَ خواهری
پر می‌کشی و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده ست
وای چه خسته میکند تنگی این قفس مرا پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
گفتم که تو منظورِ من از این همه شعری مغرور نگاهی به من انداخت که: منظور؟!
مثل سریال عاشقانه شدیم، همه دنبال وصلمان هستند عاقبت میرسی به من روزی، قسمتش را درست یادم نیست کلا سریال عاشقانه دوس دالم🥴😂🏃‍♀
با من بمان کنار تو کاری کنم عزیز از سیب چیدن پدرم اشتباه تر... 🍎 🌱
مرا از رنجهای عاشقی بیهوده ترساندی، فقط سربسته می گویم، طبیب از خون نمی ترسد ....
آدمی زاد ست و عشق و دل به هر کاری زدن آدم است و سیب خوردن آدم است و اشتباه!
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده صدای نازک برخورد چینی با النگویش مضاعف میکند زیباییش را گوشوار آنسان که در باغی درختی مهربان را آلبالویش کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من به روی چهره پاشیده ست از ابریشم مویش؟ تو را از من جدا کردند هرباری به ترفندی یکی با خنده ی تلخش یکی با برق چاقویش رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
قلب میگوید بمان و عشق میگوید برو میکشم دندان عقلی را که منعم میکند!
باغبان جاروب و ما خمیازه و گُل انتظار هر کسی چیزی به یادت در گلستان می‌کشد
دلم در دام گیسویش همان ستارخانی شد که جان می داد بلکه انقلابش را نگه دارد
یا رب به خودت قسم دلم را برده! این ذکرِ قنوتِ رکعت پنجم بود
این شعر محشره👌👌👇👇 . . آقا حساب ما چه شد؟ یک دل شکستیم -خانم برو مهمان من، قابل ندارد..
آسمان ابری است از آفاق چشمانم بپرس ابر، بارانی است از اشک چو بارانم بپرس تخته دل در کف امواج غم خواهد شکست نکته را از سینه سرشار توفانم بپرس در همه لوح ضمیرم هیچ نقشی جز تو نیست آنچه را می‌گویم از آیینه جانم بپرس آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام شور و شوقم را از آوازی که می‌خوانم بپرس در تب عشق تو می‌سوزد چراغ هستی‌ام سوزشم را اینک از اشعار سوزانم بپرس جز خیالت هیچ شمعی در شبستانم نسوخت باری از شعر ار نپرسی از شبستانم بپرس حسین منزوی