eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی وقت‌ها دلم یک "هم‌کلام" می‌خواهد تا ساده به او بگویم سلام... گاهی وقت‌ها دلم فقط یک "هم‌قدم" ساده می‌خواهد که صدایش کنم بگویم آیا می‌آیی چند قدم همراهیم کنی؟ گاهی یک "هم‌پا" تا پایه دیوانه‌ بازی‌هایم بشود! گاهی وقت‌ها دلم یک "هم‌دل" یک چهره ساده خالی از هر رنگ و لعاب می‌خواهد، شاید یک "هم‌نشین" که دور از مردمان رنگین‌کمانی این شهر شلوغ روی نیمکتی تنگ بنشینیم، یک کلوچه و سیبی که از وسط دو نیم می‌شود... و ساده برایش حرف بزنم، نگاهش کنم و کمی برایش بنویسم... یا یک "هم‌نوا" تا غزلی کوتاه را باهم زمزمه کنیم و کمی لبخند... و شاید یک "هم‌گوش" موزیک، چای عصر و چند حبه قند... و یا یک "هم..." و گاهی اوقات، انسان در کنار همه داشته‌های پیچیده‌اش چه چیزهای ساده‌ای را ندارد!! ❤️🧡💛
چگونه مهر نورزد دلم به ساحت تو! تویی که مهر به هر مهربان می‌آموزی پ‌ن:يَا مَنْ هُوَ عَلَىٰ عِبادِهِ رَحِيمٌ | ای آن‌که بر بندگانش مهربان است 📖دعای جوشن کبیر
چو مغروران بی منطق، نگو از عشق بیزارم که ناگه میزند بر دل، شگرد او شبیخون است...
برسان سلام ما را ، به رفو گران هجران که هنوز پاره ی دل ، دوسه بخیه کار دارد
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو هجرت از خود کن و سرچشمه‌ی آگاهی شو به تمنّای تو دریاست همه‌تن آغوش از خودت کوچ کن و رود شو و راهی شو محضِ خورشید شدن ذرّه‌ای از خویش برآ قد بکش، دلزده از این‌همه کوتاهی شو قرن‌ها فاصله است از رمضان تا رمضان کاروان می‌گذرد... بیرقِ همراهی شو نکند خواب بمانی... نَفَسَت یخ بزند گرم از سوزِ مناجاتِ سحرگاهی شو روزه یعنی که بمیر از طلبِ هر چه جز او روز و شب تشنه‌ی انوارِ هواللّهی شو زردروییت شود آینه‌ی خطّ نگار قلمِ حضرتِ حق را ورقِ کاهی شو در دلِ برکه‌ی حق تا تپشی مهلت هست از شدن خسته نشو، ماه نشد ماهی شو چند گویم به تو هر لحظه که این شو یا آن آنِ او باش، برو هر چه که می‌خواهی شو
به دامن پر مهرش زدم مکرر دست به دامنی که گرفته ز صد پیمبر دست به او که کل ملائکه ندیمه های وی اند به او که رسولان به محضرش ور دست خیال اهل حرم تخت میشود وقتی گرفته ای علم شاه کربلا در دست تو در مبارزه هم بارز است آقائی ات به وقت بخشش و احسان دهی ز پیکر دست ز دست بی علمت دست شسته ای یعنی نداده ای به کسی غیر آل حیدر دست همین که ماه حرم در خسوف نی ها رفت غریب کرببلا زد دو دست خود بر دست همین که بر سر سهم از سر تو دعوا شد میان خیمه سکینه گذاشت بر سر دست دو دست تو به روی خاک و در عوض حالا دراز کرده حرامی به سمت معجر دست : نهمین روز صیام است به عباس بگو کودکان با لب عطشان عمو میخواهند😔 سلام عليكم ورحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام
ڪاش از امروز در شهر خیرات ڪنند؛ حال خوش را ، دلخوشے را...! دلخوشے مهمون لحظه هاتون
دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
💐🦋❤️ رمضان آمد و شد کار صراحی از دست بدرستی که دل نازک ساغر بشکست