eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
صفت عاشق صادق بدرستی آن است که گرش سر برود از سر پیمان نرود
زندگی بالا و پایین دارد اما چاره چیست گر بخواهی گر نخواهی زندگی سر میشود
زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم
طبیب از درد می‌پرسد من از درمان درد اما نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمان است!
هَمچو گُل در نوبَهاران، عِشق حاصِل میشَود گر دلَم را با نِگاهی، مَستِ چَشمانَت کُنی..."
پرسیدم از آوارگی دربه دری چند گفتند مپرسید از آن خانه برانداز
عاقبت یوسف زلیخا را در آغوشش گرفت این وسط پیراهن بیچاره تنها پاره شد...
كاسه شعرِ من از دست تو افتاد و شكست عاشقان! فرصت خوبيست، غزل جمع كنيد
كاغذ سياه و بخت سياه و غزل سياه لعنت به باد كه مويِ تو را پخش ميكند!
می‌میرم تا به قلب تو بازگردم چون روح پرنده به آسمان
‌ و انک ماء و إن الماء قد یستقی و قد یروی و قد یغرق؛ و تو آب هستی آب تشنگی می‌آورد و آب سیراب می‌کند و آب غرق می‌کند...
هی نگویید: رهایش کن اگر خواست خودش می‌آید خسته‌ام از کلمات اگر و ممکن و صبر و شاید...
من آن درياي احساسم كه بـــا نــازِ نسيمِ تـــو چــو موجِ عاشقي آيم به مهماني ســـاحل ها
آه! این آیینه را سنگ صبوری می کشد عاشق بی تاب را هر لحظه دوری می کشد پشت هم هی آب تنگش را عوض کردند..مرد! ماهی دلتنگ را تنگ بلوری می کشد مرگ در شکل عروسی! دل به دریاها زده هرچه داماد است را با بوسه جوری می کشد... از همان دستی که داده پس بگیرد، صبر کن! صخره را یک روز موج پرغروری می کشد دور شد تا عاشقش!... حالا زمین را حسرتِ یکصد و پنجاه میلیون سال نوری می کشد مهدی احمدی اتویی
گفتی که مرا با تو نه سِرّی نه سری هست! گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست...
تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار قولِ "سرِ خرمن بدهی" دست مریزاد!
‌ دل به می‌غلتد از یاد تبسم‌های یار همچو آن كه بر رویش نمكدان بشكند...
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت هوشنگ_ابتهاج
صفت عاشق صادق بدرستی آن است که گرش سر برود از سر پیمان نرود
زندگی بالا و پایین دارد اما چاره چیست گر بخواهی گر نخواهی زندگی سر میشود
زاهدم برد به مسجد که مرا توبه دهد توبه کردم که نفهمیده به جایی نروم
تو قَدرِ من نمیدانی؛ تو را هم، به حال خویشتن وا میگذارم...
هَمسادِ قدیمِ بست پایین شمام پا ثابت جشن و گریه توی روضه هام آروم مِگرف دل همیشه مضطرم از بوم خَنه وقتی مدادُمت سلام از دور حرم نمونده هیچی همه ره کوبیدَن و هی هتل زدن پیش چشام پِر دادَنِما ازو محله ها ولی اقای گلم مگه مشه پیشت نیام او بچه ی تخسی که بره غوطه د حوض خادم رَدِ مُ مکرد و هی مزد صدام آهو که نه، کفترم که نه، اما دگه موسی کُ تقیِ ولِ بین کفترام مو بچه یی که کشیده قد تو حرمت آمُختَیِ صحن نوو و ایوون طلام یک عمره که پشت پنجره گره زِدن هرکس مِرَضی داشته و شاهد شفام اصلا خود مو همیشه رو زدم بهت بد بودُم و مستجاب شده بازُم دعام آرامش محضه تو حرم که عمریه جلد حرمم، تو‌ کنج آزادیه جام یک تیکه ی از بهشته مشهد با شما مو نوکر پادشاه ای صحن سرام تو جشن تولدت رئوف بن رئوف مثل همیشه برات کربلا مخام
ماندم زمانه با توی رعیت چه می‌کند با من که پادشاه تو بودم وفا نکرد....
طبیب از درد می‌پرسد من از درمان درد اما نه من آگاه از دردم نه او آگه ز درمان است!
پرسیدم از آوارگی دربه دری چند گفتند مپرسید از آن خانه برانداز
عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
چنان رسم زمان از یادها برده است نامم را که دیگر کوه هم پاسخ نمی گوید سلامم را به خون غلتیده ام در زخم خنجرها و با یاران وصیت کرده ام از هم نگیرند انتقامم را قنوتم را کف دست شراب انگاشتند اما من آن رندم که پنهان می کنم در خرقه جامم را سر سجاده ام بودم که گیسوی تو در هم ریخت نظرهای حلال و آرزوهای حرامم را فراموشی حریری از غبار افکنده بر سنگی از این پس می نوازد عطر تنهایی مشامم را
چگونه می‌سپری تن به بوسه های رقیبم ؟ نشان بوسه‌ی من درکدام سوی تنت نیست ؟!
ماندی سر دو راهی و تردید؟ با توام ؟! بایدحلال من بشوی... دلبخواه نیست ...