eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
آبرویی بده آن‌قدر که تا آخر عمر تا سری هست فقط پیش شما خم باشد مرگ صدبار مبارک‌تر از آن روزی که در دلم ذره‌ای از مهر شما کم باشد…
لباس مشکی احرام را به تن کردیم محرّم است، به دور حسین باید گشت 🏴
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ خدایت غرق خون می‌خواست عباس تــو را آلاله‌گـون می‌خـواسـت عباس دو دسـتـت را بــرای سـقـف هسـتـی به عنـوان سـتـون می‌خواست عباس ━━━━💠🌸💠━━━━ 🏴
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ نـشـان اشـک بـر پـیـراهـنت نیست رمـق دیگر گـل من در تـنت نیست بخـواب اصـغر که حتی جرعه آبی برای دست از جان شستنت نیست ━━━━💠🌸💠━━━━ 🏴
دوباره عرض ادب عرض احترام حسین بنا به عادت هر روزه ام سلام حسین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسم به رایحه ی عطر یاس خوشبویت تو آمدی به سویم، من نیامدم سویت همیشه خیر دعایت نجات داده مرا مرا ببخش اگر کم شدم دعاگویت خوشا به قسمت بحرالعلوم و نائینی نگاه ما که نیفتاده است بر رویت چه آرزوی بزرگی است، نیستم لایق که جان دهم دم مرگم به روی زانویت بیا گذر کن ازین روسیاهِ بد رفتار قسم به حُسن جمالت، به خُلق نیکویت سحر همیشه به یاد حسین، گریانی رسیده است به ما هم طریقه و خویت فدای عمه ی مظلومه ات که گفت: حسین چه آمده به سر آن دو چشم دلجویت همان که سنگ به تو زد، مرا نشانه گرفت شکافته سر من هم شبیه ابرویت دلم گرفته عزیزم بگو چه کار کنم؟ به پنجه، خولی ملعون گرفته گیسویت شاعر:
غزل مرثیه با الهام از غزل عرفانی امام خمینی (ره): من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم در حسینیه ارباب شبی خوابم برد صبح پشت در یک میکده بیدار شدم چه شبی بود که از بین دو انگشت شما ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم بچه بودم که علمدار، شفا داد مرا تا قیامت به ابالفضل(ع) بدهکار شدم خلق در روضه گرفتند برات عتبات من بیچاره ولی دیر خبردار شدم رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو هر شب آواره هر کوچه و بازار شدم کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب از بلایای پس از شام عزادار شدم "من از آن روز که در بند توام آزادم" نوکر فاطمه (س)و حیدر کرّار شدم احمدی
چون صبا دید به صحرا، بدن بی‌كفنش خاك می‌ریخت به جای كفنش بر بدنش چون كه از مركب خود، شاه به گودال افتاد حمد یزدان به لبش بود و شفاعت سخنش آخرین بار كه شه، جانب میدان می‌رفت خواهرش داد به او، كهنه‌ترین پیرهنش من چه گویم؟ چه شد این پیرهنش، آخر كار كه همی سوخت ز تابیدن خورشید، تنش گشت آغشته به خونِ دلِ او، تربت او از سُم اسب‌سواران به بدن تاختنش عجبا! از بدنی بی‌سر و این جورِ عدو بس نبودیش مگر آن‌ همه كرب و محنش؟ زینب از دیدن این صحنه‌ی جان‌سوز، «حسان»! مات و حیرت‌زده، انگشت عجب بر دهنش چایچیان
بر نی سر حسین، به دست سواره‌ای گاهی كند به محمل زینب، نظاره‌ای آن‌ جا نشسته، غم‌زده طفلی سه ساله است رنگ پریده‌اش ز غم دل، اشاره‌ای ترسان گرفته دامن زینب كه عمّه ‌جان! دریای غم مگر كه ندارد كناره‌ای؟ از آفتاب، لاله‌صفت چهره سوخته داغ دلش مگو، كه ندارد شماره‌ای نیلی رخش ز سیلی و پایش پُر آبله مجروح گوش او ز پی گوشواره‌ای از گریه‌اش كباب، دل همرهان او هر گفته‌اش ز آتش حسرت، اشاره‌ای محمل تكان چو می‌دهدش، یاد می‌كند از خیمه‌‌ای و كودكی و گاهواره‌ای تاب سفر ندارد و راه است بس دراز خوانَد به گریه عمّه‌ی خود را كه: چاره‌ای دل نیست آن دلی كه نسوزد به حال او دارد شرف به سنگ‌دلان، سنگِ خار‌ه‌ای دخت شهی كه كار دو عالم به دست اوست دردا! اسیر شد به كف هیچ‌كاره‌ای ز‌آن ‌دم كه آفتاب امامت غروب كرد گردد رقیه از پی او چون ستاره‌ای آمد سر حسین، «حسان»! پا‌به‌پای او زآن‌ دم كه شد جدا ز تنِ پاره‌پاره‌ای چایچیان
تترون‌های ژاپنی عطرهای فرانسوی برنج‌های پاکستانی چای‌های هندی در "عزای تو " همه‌ی جهان جمع‌اند ما هم آمده‌ایم... با نامه‌های "کوفی"...! چیزی عوض نشده... فقط تقویم‌ها شیک‌تر شده‌اند! و سال هاست دو روز پشت سر هم،"سرخ‌اند" می‌گویی نه؟! مسلمی بفرست... تا از بلندترین برج پایتخت پرتش کنیم! به یاد لبان تشنه‌ات ظهر عاشورا... شربت زعفرانی نوشیدیم در جام‌های کریستال...! شب عاشوراست چراغ‌های شهر را خاموش کنید! بگذارید آن‌ها که می‌خواهند کنار دریا بروند؛ بروند... آن طرف راه را بر کاروان تو بسته‌اند... این طرف چه راه‌بندانی است جاده‌ی شمال...! 🏴
پرچم زده‌اند از غم تو کوچه به کوچه انگار عوض کرده زمین پیرهنش را ...  🏴
وصیتم شده آقا مرا کفن نکنند مگر به پیرهن مشکی عزای خودت‌..
در وصف تو صدها قلم و هم قدمت نه ما دم دمی و هُرم مسیحای دمت نه از عشق تو بویی نبرد هرکه در این بزم بر دوش علم دارد و درک المت نه...!!! هی پای پیاده سفر کرب و بلا و تغییر ولی در منشِ اهل غمت نه...!!! هرجا گرهی باز نشد از تو بریدیم یک ذره ولی کم بشود از کرمت نه نامت به لب و دیده به یاد تو پر از اشک درخط تو افسوس کسی ملتزمت نه هرچند هزاران غزل ناب سرودیم هم رتبه ولی با اثر محتشمت نه نشناخته ام گرچه تو و حق نمک را هرچیز بگیر از منِ مجنون، حرمت نه...
در دلم، باز هوایی است که طوفانی توست... 🌴🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی روحانی و شاعر دلسوخته تازه‌درگذشته، مرحوم مصطفی نصیری، محرم سال۹۶ شبکه قم و ابر آمده از نهر آب بردارد برای خواهش طفلان جواب بردارد به نخل‌ها برسانید کوچه باز کنند که ساقی آمده از خُم شراب بردارد از استواری گامش شناختند او را نیاز نیست که دیگر نقاب بردارد خدا که نیست ولی هر چه از خدا دیدم همیشه ساقی کرببلا به بر دارد غزل رسید به روضه و کاش شاعر هم غمی ز شانه‌ی حال خراب بردارد رسید تیر به مشک و درید و باعث شد عمو بماند و دست از شتاب بردارد بدون دست ز شرمندگی ز حُرم تراب چگونه سر پسر بوتراب بردارد به نام دین به حرم خورد باز چوب حراج گناه‌زاده رسیده ثواب بردارد ز قافله و اسارت نمیزنم حرفی مباد چشم خدا التهاب بردارد نبود و نیست در این ماجرا کسی حتی ز سایه‌ی سر زینب حجاب بردارد از آن دمی بنویسم ک تیر سرخ آمد که تا سپیده‌ی هنجر شتاب بردارد به حرمله برسانید منصرف بشود و دست از سر طفل رباب بردارد علیّ اکبر لیلا عبا به دوش آمد که آیه آیه پدر از کتاب بردارد گلی ز سوز عطش گریه می‌کند آنقدر که دشت کرببلا را گلاب بردارد ✍ مرحوم حجت الاسلام ⬛️ شیخ مصطفی نصیری که دیروز با همسرشان (که باردار هم بودند) برای تبلیغ به رفسنجان در حال حرکت بودند، در مسیر گرفتار سیل شده و در شب اول محرم، هر سه به آغوش ارباب پرکشیدند. 🔰شادی روح این شاعر دلسوخته اهل بیت علیهم السلام صلواتی هدیه بفرمایید🌱🌹
به طفلی قامتش تا شد رقیه رخش مانند زهرا شد رقیه خرابه شعبه ای از کربلا شد فدای راه بابا شد رقیه مهدی شریفی
ماه محرم آمد،ماه عزای اکبر گاهی به جانم آتش،گاهی به سینه و سر در کربلا دلیران،هرکس به نوبت آمد دشمن صدای بلوا،لشکر ندای حیدر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی برخیز ای برادر// در لشکر یزیدش،دیگر ندارد امت هیچ اعتقاد دوزخ،هیچ اعتقاد دیگر از تیغ بگذراندند آنان تمام یاران جانی نمانده بر تن،سر ها جدا ز پیکر در آنطرف که زینب شاهد بر این وقایع است بدتر ز این وقایع،تنهاست او در آخر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهرع امّید خیمه هایی برخیز ای برادر// بوسید چون محمد(ص) حلق و گلوی گل را تاب بریدنش را حتی نداشت خنجر دیگر کجا توان دید از لاله های سرخی از ساقه چون جدا و در برگ نیز پر پر تاریخ هم ندارد حتی دگر نخواهد بیند ز این حوادث مانند یا که بدتر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر// هرکس که عقده ای بود آمد که انتقامش گیرد ز بچه های معصومِ آن پیمبر بودش علی چو نامش،هرکس سرش بریدند حتی علیِ اصغر،حتی علیِ اکبر گویا علی نمایان میشد برابرِشان اینگونه بود دشمن،آن لشکر ستمگر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر// وای از نگاه شمر و وای از هجومِ این قوم بر پاره های پیکر،هفتاد و دو دلاور حالا رقیه باید ترسان ز خولی باشد اِصرار در خرابات اِصرار هم مکرر این گریه پایه های کاخ جفا تکان داد این قصه هم سر آمد،پایان قصه هم سر //برخیز ای برادر،در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر//
بین گودال فقط یک تنِ تنها مانده در مقابل سرِ سر داعی و دعوا مانده شمر گفتا بروید از چپ و بالا تا او در حصاری شده،جمعی به تمنا مانده راه ها بسته و آقا شده اینجا درگیر ذهن و فکرش عملاً خیمه و آنجا مانده یک گروهی رژه با اسب و جسارت کردند تا توانش ببرند و زهِ اعدا مانده با صدایی چَم و ضعف از تُنِ پایینش او گفت لشکر نرو چون یک نفر اینجا مانده قصد جانش همگی کرده و حالا لشکر در پی خاطره سازی شب یلدا مانده سنگ ها تیر و کمان،سنگ و تبر باراندند راز این حملهٔ سنگین به معما مانده تیغ و شمشیر زند بر سرِ کتفش دشمن خُرد شد تا که فقط بر سرِ یک پا مانده یک نفر تیر زند فاصله هم نزدیک است تیر بر سقف دهان خورد و دهان وا مانده یک نفر نیزه زد و کرد فرو در پهلو بعد چرخانده و این نیزه همانجا مانده یک نفر سیر نشد رفت و فقط یک نیزه در گلو کرد و سپر یک شُشِ پیدا مانده یک نفر از همه بدتر به بَرش آمد تا یک لگد بر بدنش زد،بدنِ تا مانده دفعتأ این بدنش گشت به پشت آماده آسمان روی زمین چون پَرِ شِش لا مانده چشم آقا بخدا شافع دشمن میشد حیف چشمش به زمین شد که به معنا مانده کاش این غائله زودی برسد تا پایان خیمه ها را نزند آتش و گرما مانده درد دارد که بگویم غم عظمی را من. زینبش اول و آخر به تماشا مانده نکند در طمع حلقه و خلخال شود یا مردد نشود باز که اجزا مانده آتشم زد دل خواهر دل مادر هم هست ای حسین جان چه شده،کین غم زهرا مانده راستی جسم سه روز و سه شبانگاهم ماند سوخت،جز سر همه اعضا سرِ صحرا مانده میرود قافله هم سوی خرابات و شام ماجرایی که از این واقعه در ما مانده ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
ماه محرم آمد،ماه عزای اکبر گاهی به جانم آتش،گاهی به سینه و سر در کربلا دلیران،هرکس به نوبت آمد دشمن صدای بلوا،لشکر ندای حیدر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی برخیز ای برادر// در لشکر یزیدش،دیگر ندارد امت هیچ اعتقاد دوزخ،هیچ اعتقاد دیگر از تیغ بگذراندند آنان تمام یاران جانی نمانده بر تن،سر ها جدا ز پیکر در آنطرف که زینب شاهد بر این وقایع است بدتر ز این وقایع،تنهاست او در آخر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی برخیز ای برادر// بوسید چون محمد(ص) حلق و گلوی گل را تاب بریدنش را حتی نداشت خنجر دیگر کجا توان دید از لاله های سرخی از ساقه چون جدا و در برگ نیز پر پر تاریخ هم ندارد حتی دگر نخواهد بیند ز این حوادث مانند یا که بدتر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر// هرکس که عقده ای بود آمد که انتقامش گیرد ز بچه های معصومِ آن پیمبر بودش علی چو نامش،هرکس سرش بریدند حتی علیِ اصغر،حتی علیِ اکبر گویا علی نمایان میشد برابرِشان اینگونه بود دشمن،آن لشکر ستمگر //برخیز ای برادر در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر// وای از نگاه شمر و وای از هجومِ این قوم بر پاره های پیکر،هفتاد و دو دلاور حالا رقیه باید ترسان ز خولی باشد اِصرار در خرابات اِصرار هم مکرر این گریه پایه های کاخ جفا تکان داد این قصه هم سر آمد،پایان قصه هم سر //برخیز ای برادر،در پیش چشم خواهر امّید خیمه هایی،برخیز ای برادر//
شوکت و شهرت و دولت به شَهان اَرزانی از عناوین جهان، مرثیه خوان ما را بس ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
🍃🏴 در عزای شب سوم ماه محرم الحرام 🏴🍃 -لطفا حق روضه ادا شود- دلت گرفته و ابری شده ست حال و هوایت بنای گریه گرفتی؛ گرفته باز صدایت به یاد بوسهٔ گهگاه و مهربانیِ بابا به روی صورت تو صف کشیده خاطره هایت چه سخت راه می آیی، توان نمانده به عمه دلش شکسته از اینکه شکسته پنجهٔ پایت چقدر با لگدِ حرمله(لع)پریده ای از خواب رقیه(س) کاش بمیرم همین دقیقه برایت میان راه نشستی چقدر آه کشیدی فدای آبله هایی که میشود به فدایت کشیده از عقبِ قافله سنان(لع) و تو را به ضرب سیلیِ محکم شده ست راهنمایت به التیام تو قدری نوازشش کافیست فقط به دست پدر هست آیه های شفایت رسیده ام به امیدی محرّم ِ هر سال بیا و در شب سوم نگاه کن به گدایت عزیز میشوم آری به چشم های أباالفضل(ع) اگر که جان بسپارم کنار بزم عزایت! ┅─═ঊঈ🏴ঊঈ═─