آنقدَر کار خراب است که نالان شده ام
بین انبوه گنه لایق زندان شده ام
کمرم زیر هوا و هوسِ نفس شکست
امشب از حرِّ تو گفتند، پشیمان شده ام
قلبم از شرم خطاهای خودم سوخت ولی
زیر باران دعاهای تو پنهان شده ام
سر من زیر و دلم عاشق دلخسته ی توست
باز از لطف شما، حرِّ مسلمان شده ام
سینه ام تنگ شده، فرصت دیدار بده
من برای حرمت بی سرو سامان شده ام ...
#بداهه
#زهره_قاسمی
#وصال
به دهر، هر خبری هست، زیر پرچم توست
اگر کسی درِ دیگر زند ز بیخبری است
#علیرضا_قاسمی
وقتی عمو در گیر و دار جنگ تنهاست
باید زره بر تن کند یاری رساند
حتی زره اصلا اگر اندازهاش نیست
باید که خود را تا دل لشکر کشاند
خون پدر جوشیده در رگهای فرزند
انگار تاریخ جمل تکرار گشته است
یک قاسم دیگر به میدان آمد انگار
شاید که احلی من عسل تکرار گشته است
آمد عمویش را میان لشکر «نحس»
یاری کند اما مگر شمشیر دارد؟
کودک که جایش در میان معرکه نیست
اصلا مگر خنجر، سپر یا تیر دارد؟!
از لابلای گرد و خاک سمّ اسبان
با چشمهایش دید شمشیری بلند است
صبر و توان روضه مکشوف داری؟
یعنی چه کاری میکند شمشیر با دست؟!!
افتاد عبدالله در آغوش مولا
آهی کشید از درد و «بابا» را صدا کرد
آتش گرفت از نالهاش ایوای ناگاه
تیری برادرزاده را از او جدا کرد
#محسن_علیخانی
#عبدالله_بن_الحسن
#شب_پنجم
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود
با دست دیگرش طلب آب کرده بود
لب تشنه بود! حرمله او را نشانه رفت
او را سه شعبه یکتنه سیراب کرده بود!
داغ علی اصغر مولا چه تازه کرد
تیری که باز حرمله پرتاب کرده بود
یک دست بیشتر که ندارد؛ چگونه پس
دور عموش حلقه و قلاب کرده بود؟
آغوش باز و گرم عمو را خدای من!
وقت هجوم و حادثه محراب کرده بود
میسوخت مادر از غم هجران و عمه را
با درد هجر این همه بیتاب کرده بود
روضه تمام گشته و تکرار میکنم:
دستی سپر مقابل ارباب کرده بود...
#محسن_علیخانی
#شب_پنجم
#عبدالله_بن_حسن_علیهماالسلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
مثل طوفانی که ویرانی به پا کرد و شکست
سر جدا کرد و گرفتش در مقابل شمر پست
تازه این طوفان او بود و نگفتم ،آخرش
مردک پست آمد و با وزن خود رویش نشست
جسم میچرخاند گاهی این طرف گاه آن طرف
دنده ها و دست و پا و استخوان هایش شکست
بعد آن هرکس بیامد ضربه ای زد بر تنش
یک نفر با نیزه میزد یک نفر با سنگ و دست
یک نفر آمد مقابل تیر،از نزدیک زد
آن لبانی را که پیغمبر فقط بوسید بست
خیمه هارا تا که دشمن آتشش زد سوختم
این مصیبت تا قیامت در دلم زنجیر هست
#سید_طباطبایی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#عبدالله_بن_الحسن
اگر جدا شده امروز بازویم ، صد شکر
دگر سفید شده پیش تو رویم صد شکر
کنار پیکر تو رو به قبله می میرم
که هست رو به دو چشمان تو رویم صد شکر
زنان و دخترکان جانشان سلامت باد
لگد زدند اگر بین پهلویم صد شکر
خدا کند نَوزد باد هم به معجرها
اگر که چنگ زند شمر بر مویم صد شکر
عمو مواظب حلقوم خشکِ اصغر باش
دگر سه شعبه روانه ست ، به سویم صد شکر
#حامد_آقایی
به دهر، هر خبری هست، زیر پرچم توست
اگر کسی درِ دیگر زند ز بیخبری است
#علیرضا_قاسمی
ارمنی ها هم دخیل نذری هیأت شدند
کربلا از انبیا هم بوده پر اعجازتر
هیأتت باز است حتی بر گنهکاری چو من
میشود اینجا دل از هرجای دیگر بازتر
شرم از بار گناه و شوق یار ویک نگاه
میکند چشمان ما را از همان آغاز تر
صحبت از شاهی کریم ابن کریم است و رئوف
باز کشکول قنوتم شد دهانش بازتر
عرض حاجت پیش نامردان خطایی فاحش است
باخودم ابراز کردم پیش تو ابرازتر
من بنازم منصبش را در میان اهلبیت
بوده با دستان خود عباس راه اندازتر
چایی روضه چه دارد بعد هیئت دوستان
هریکی از دیگری سرمست و خوش آوازتر
زیر قبه حاجتی تا استجابت میشود
رقص پرچم میشود برگنبدت طنازتر
من قسم اورده ام میبخشدم امشب خدا
درخلایق که ندارد از رقیه نازتر
میروم مشهد برات کربلا گیرم که هست
چای موکب با نبات و زعفران ممتازتر
#حسین_مرادی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
دستخطی حسنی داشت که ثابت میکرد
سیزده سال، به دنبال حسینی شدن است!
جان سرِ دست گرفت و به دل میدان برد
خواست با عشق بگوید که عمو، جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی...
تیرها! پر بگشایید که او هم حسن است
نه فرات و نه زمین، هیچ کسی درک نکرد
راز این تشنه که آمادهٔ دریا شدن است...
شاعر: #ایوب_پرندآور
من گنهکار و فقیر و پر خطایم یا حسین
آه حسرت میچکد از این صدایم یا حسین
توبه ی شیرین حرّ و گرمی آغوش تو
هست رؤیا ی قشنگِ خواب هایم یا حسین
دست مهرت می کِشد دل را ز چاه ظلمتم
در پناه چادر مادر ، گدایم یا حسین
این دل طوفانی ام را پیش کِش آورده ام
من به عشقت آشِنا و مبتلایم یا حسین
مظهر لطف و سخا ، ای کشتی حاجات ما
ساحل امن نجاتت ، کیمیایم یا حسین
راه تو تدبیر خلقت ، نام تو راز شفا
یک نگاه تو بَرَد تا انتهایم یا حسین ...
#بازنشر
#زهره_قاسمی
#وصال
بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخمها لالۀ باغ بدنش را بردند
نیزهها بر عطشش قهقهه سر مىدادند
خندهها خطبۀ گرم دهنش را بردند
این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند؟
تا که معلوم نگردد ز کجا مىآید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند
دشنهها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقهها نقش عقیق یمنش را بردند
چهرهها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعلهها سبزى رنگ چمنش را بردند
بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند
بادها سینه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند
یوسف، آهسته بگویید نمیرد یعقوب
گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند
#رضاجعفری