eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سومین جنگ جهانی را به راه انداختی با رفیقانت که عکس بی حجاب انداختی....
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم....
در ره عشق، مسلمان حقیقی آن است که به زُنّارِ سرِ زلفِ تو ایمان دارد.. [ من، اگر صلاحیت فتوا دادن داشتم: ] زُنّار: رشته ، ریسمان
‌ آشوب ِجهان و ... جنگِ دنیا به کنار بحرانِ ندیدنِ تو را من چه کنم؟
حرف حرفِ توست بعد از این گور بابای مرد سالاری!
میان شکسته های دلم هنوز پیدایی تمامِ علت ِ عاشقی و شیدایی تو رفته ای، میان سکوت مبهم احساس چه بغضی گرفته مرا، کنارِ تنهایی برو که دل از من بریده ای، افسوس گرفته نگاه مرا گریه ای تماشایی چو دفتری شده ام، خاطرات بی رغبت دعا کنم که دوباره مرا تو بگشایی؟؟؟ نگاهِ مرا ببین که خیره بر راهت... به بغض تو باران گرفته است چه شبهایی بیا دوباره مرا بگشای دلیل لبخندم که خاطرات مبهم مرا فقط تو معنایی
رج به رج هر بیت را از روی چشمت ساختم شعرهایم دستباف مهربانی های توست ... 🌾
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است روزن دل برگشا حاضر و هشيار باش نيست کس آگه که يار کی بنمايد جمال ليک تو باری به نقد ساخته ی کار باش لشگر خواب آورند بر دل و جانت شکست شب همه شب همدم ديده ی بيدار باش گر دل و جان تو را دُر بقا آرزوست دم مزن و در فنا همدم عطار باش
"زمان، به عصمت اين گل،‌ چگونه شك نكند؟ که خارهای فرومايه، هم نشینندش چه سوگوار بهاری، كه كاكتوس و گوَن نديم محرم بانوی فرودينندش به باغبان زمان،‌ ديگر اعتمادی نيست هزار پيچك سمی، در آستينندش نفيرِ نفرت و نفرين، به طوطيانى باد كه نایِ كوكیِ احسنت و آفرينندش سزاست مرگ بهاری كه بوته بوتۀ خار نماد سوسن و نسرين و ياسمينندش"
سفره ی لطفِ علی تا اینکه برپا می شود واژه ی احسان و نیکی خوب معنا می شود در بساط واژه های ذهن خود دنبال عشق هرچه می گردم فقط نام تو پیدا می شود چون خدا را میدهم با نام زیبایت قسم روزهایم با عنایات تو فردا می شود لطف مولایم همیشه شامل حال من است تا که گویم یا علی این دل چه شیدا می شود از فضیلت های حیدر هرچه بنویسم کم است گوشه چشمی گر نماید قطره دریا می شود
با یار بی‌وفا نتوان گفت حال خویش آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟ زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش ما را نبود بخت و گرفتیم فال خویش ای دل، نگفتمت که: مخواه از لبش مراد؟ دیدی که: چون شکسته شدی از سال خویش؟ ای بی‌وفا، ز عشق منت گر خبر شود دانم که شرمسار شوی از فعال خویش
دو خوانش غزل ۹۷ حافظ.m4a
4.42M
غزل شمارهٔ ۹۷ تویی که بر سر خوبان عالمی چون تاج سزد اگر همه ی دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و ختن به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج بیاض روی تو روشن ترست از رخ روز سواد زلف تو تاریک تر زظلمت داج دهان تنگ تو داده به آب خضر حیات لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج از این مرض به حقیقت شفا نخواهم یافت که از تو درد دل ای جان نمی‌رسد به علاج چرا همی‌شکنی جان من ز سنگ دلی دل ضعیف که هست آن به نازکی چو زجاج لب تو خضر و دهان تو آب حیوان است قد تو سرو و میان موی و ساق سیمین عاج فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی کمینه ذره خاک در تو بودی کاج