eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم که چاره غم هجران شود نشد در وصل یار مشکلم آسان شود نشد یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت یا دردم از وصال تو درمان شود نشد یا آن صنم مراد دل من دهد نداد یا این صنم‌پرست مسلمان شود نشد یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد یا لحظه‌ای خموش ز افغان شود نشد یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت چون من اسیر محنت هجران شود نشد یا از کمند غیر غزالم جهد نجست یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد یا سوی او ز مهر خرامان شود نشد هاتف اصفهانی
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند بر نمی‌دارم از این در سر خویش ای دربان صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند هاتف اصفهانی
امروز ما را گر کشی بی‌جرم از ما بگذرد اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی آن روی زیبا بیند و زان روی زیبا بگذرد از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب می‌میرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد در راه عشق آن صنم هر کس که بگذارد قدم باید که چون هاتف نخست از دین و دنیا بگذرد هاتف اصفهانی
دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش هاتف اصفهانی
به حریم خلوت خود شبی چه شود نهفته بخوانیم به کنار من بنشینی و به کنار خود بنشانیم من اگر چه پیرم و ناتوان تو ز آستان خودت مران که گذشته در غمت ای جوان همه روزگار جوانیم منم ای برید و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفر به مراد خود برسی اگر به مراد خود برسانیم چو برآرم از ستمش فغان گله سر کنم من خسته جان برد از شکایت خود زبان به تفقدات زبانیم به هزار خنجرم ار عیان زند از دلم رود آن زمان که نوازد آن مه مهربان به یکی نگاه نهانیم ز سموم سرکش این چمن همه سوخت چون بر و برگ من چه طمع به ابر بهاری و چه زیان ز باد خزانیم شده‌ام چو هاتف بینوا به بلای هجر تو مبتلا نرسد بلا به تو دلربا گر از این بلا برهانیم هاتف اصفهانی
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
بـاز آمـده‌ام مـرا بـغـل کن، ای دوست! تلـخـیِ مـرا زود عسل کن، ای دوست! ای شـعر تو از قـنـد و عسل شیرین‌تر! کشکول مرا پر از غزل کن، ای دوست! @kashkool555
🏴 علی در خانه بود و رفت زهرا پشت در یعنی به نرخ دادن فرزند و جان ، حفظ امامت کرد
گفتنی ها را نهادم در حریری از سکوت کآنچه می دانم نمی آید به فهم ِ واژه‌ها
گویند چرا تو دل بدیشان دادی والله که من ندادم، ایشان بردند!
نه چون اهل خطا بودیم، رسوا ساختی ما را که از اوّل برای خاک دنیا ساختی ما را ملائک با نگاه یأس بر ما سجده می‌کردند ملائک راست می‌گفتند... امّا ساختی ما را که باور می‌کند؟ با اینکه از آغاز می‌دیدی- که منکر می‌شویم آخر خودت را، ساختی ما را به ظاهر ماهیانی ناگزیر از تُنگِ تقدیریم تو خود بازیچه‌ی "اهل تماشا" ساختی ما را به جای شکر، گاهی صخره‌ها در گریه می‌گویند چرا سیلی‌خورِ امواج دریا ساختی ما را؟ دلِ آزردگانت را به دام آتش افکندی به خاکستر نشاندی، سوختی تا ساختی ما را! ‏
برکه بودم در خیالم شوق ماندن داشتم بر تنم، تصویر ماهش را نگه می‌داشتم رفت و بی‌او مرگ هم جویای حال ما نشد زنده‌بودن را چنین مشکل نمی‌پنداشتم گفت بعد از من به دنبال کسی دیگر بگرد کاش بعد از رفتن او پای گشتن داشتم با تمام شهر اگر ناسازگاری کرده‌ام جای او را در دلم خالی نگه می‌داشتم دوست‌ها را حذف کردم تک‌تک از تنهایی‌ام جا برای هیچکس جز یاد او نگذاشتم وصل او را از خدا می‌خواستم تا قبل از این! دیدمش با دیگری... دست از دعا برداشتم