مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت
خوشبختیام این بار میآمد بماند
یکدفعه از هم زندگی پاشید، برگشت
مانند گنجشکی که از آدم بترسد
تا از کنارم دانهای را چید، برگشت
آن روز عزرائیل میآمد سراغم
دست تو را برگردنم تا دید برگشت
او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد
با شک میآمد گرچه بیتردید برگشت
بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه
اما نبودی، از همین رنجید، برگشت
مثل فقیر خسته و درماندهای که -
از لطف صاحبخانه ناامید برگشت
بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند
اما غم من تازه از تبعید برگشت
بعد از تو هر دفعه دلم هر جا که پر زد
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
رویا باقری
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار -
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو، و لاغیر
تکرار، و تکرار، و تکرار، و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار
ای شعر! چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بیتو پریشان و ... تو انگار نه انگار !
رویا باقری
حتی میان این شلوغیها، خالیست جای تو زمانی که،
حال مرا حتی نمیفهمد، چشمان خیس آسمانی که ...
سخت است شاید باورش اما، من هم نمیدانم چه میخواهم!
من هم نمیدانم چرا هستم! گیرم تو دردم را بدانی که ...
من یک غزال سرکشم هر چند، در دام چشمان تو افتادم
یک لحظه از بند تو را اما، با وسعت کل جهانی که ...
"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت، تنها به دست "من" سند خورده ست
خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم، یعنی نباشد "دیگرانی" که ...
باران ببارد نم نم وُ نم نم، ما زیر چتر آسمان باشیم
من پا به پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...
"هر جا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد
گفتی و من مثل تو خندیدم، دور از نگاه این و آنی که ...
"آرام جان خستهام هستی، آرام جان خستهات باشم؟"
گفتی وُ باور کردمت اما، باید کنار من بمانی که ...
هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو میبندد
میخواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که ...
رویا باقری
آبادی شعر 🇵🇸
حتی میان این شلوغیها، خالیست جای تو زمانی که، حال مرا حتی نمیفهمد، چشمان خیس آسمانی که ... سخت ا
آن قدر خوب و مهربانی که.....
تا چاربند عقل را
ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خو، دیوانه دل
دیوانه سر، دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون
در جانِ جانِ جانِ من
دیوانه در دیوانگی
دیوانه در دیوانه جان ..
#حسین_منزوی
متن کامل غزل ‘ دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان ‘ از حسین منزوی
دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان
در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان
چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان
گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان
کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان
ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو
دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان
ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان
هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان
یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان ..
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می شد بدانم اين که خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت
ديگر تمام شد گل سرخم، تمام شد
شعر من از قبيلۀ خون است، خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمز دوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز، آه، نه
اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد!
حسین منزوی
سخت میخواهم که در آغوش تنگ آرم تو را
هر قدر افشردهای دل را، بیفشارم تو را
صائب تبریزی
مشكل اينجاست كه
شب ها دقيقاً
دلتنگ آن هایی ميشويم كه
براى فراموش كردنشان
جان كنديم !
#علی_قاضی_نظام
حیفم آید ڪه تو را جاے ڪنم در دلِ تنگ
یوسفے چون تو سزاوار چنین زندان نیست...:)
#اوحدی_مراغه_ای
♥️
بعد از تو گمان مبر که حالم خوب است
در کاسه ی چشمهای من آشوب است
در کلبه ی احزان دلم تنهایم
بعد از تو تمام قصه ام یعقوب است
#نوروزرمضانی