eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض دلتنڪَی.ملال از بُهــتِ بے ‌حدِ زماݧ "جمعہ"تڪرارِ حدیثِ حالِ نامعلومِ ماسٺ ‌♥️
مگر میشود یک نفر را انقدر نداشت و بی نهایت دوست داشت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
من بی بضاعتم که تو را آرزو کنم آخر من آرزویِ تو را می‌برم به خاک
من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست باشد! از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم... 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید از سمت خدا معجزه نازل بشود که دلم باز دلم باز دلم دل بشود...
نقـاش غــزل تا که بـه چشمان تو پرداخت دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت خوشبختی‌ام این بار می‌آمد بماند یکدفعه از هم زندگی پاشید، برگشت مانند گنجشکی که از آدم بترسد تا از کنارم دانه‌ای را چید، برگشت آن روز عزرائیل می‌آمد سراغم دست تو را برگردنم تا دید برگشت او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد با شک می‌آمد گرچه بی‌تردید برگشت بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه اما نبودی، از همین رنجید، برگشت مثل فقیر خسته و درمانده‌ای که - از لطف صاحب‌خانه ناامید برگشت بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند اما غم من تازه از تبعید برگشت بعد از تو هر دفعه دلم هر جا که پر زد مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت رویا باقری
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار - این قصه سرانجام خوشی داشته باشد شاید که به آخر برسد این غم بسیار این فاصله تاب از من دیوانه گرفته در حیرتم از اینهمه دل‌سنگی دیوار هر روز منم بی تو و من بی تو، و لاغیر تکرار، و تکرار، و تکرار، و تکرار ... من زنده به چشمان مسیحای تو هستم من را به فراموشی این خاطره نسپار کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار ای شعر! چه می‌فهمی از این حال خرابم دست از سر این شاعر کم حوصله بردار حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم بگذار که یکبار بمیریم نه صد بار! تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ... اوج غم این قصه در این شعر همین جاست من بی‌تو پریشان و ... تو انگار نه انگار ! رویا باقری
حتی میان این شلوغی‌ها، خالی‌ست جای تو زمانی که، حال مرا حتی نمی‌فهمد، چشمان خیس آسمانی که ... سخت است شاید باورش اما، من هم نمی‌دانم چه می‌خواهم! من هم نمی‌دانم چرا هستم! گیرم تو دردم را بدانی که ... من یک غزال سرکشم هر چند، در دام چشمان تو افتادم یک لحظه از بند تو را اما، با وسعت کل جهانی که ... "خوشبخت" یعنی اینکه دستانت، تنها به دست "من" سند خورده ست خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم، یعنی نباشد "دیگرانی" که ... باران ببارد نم نم وُ نم نم، ما زیر چتر آسمان باشیم من پا به پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ... "هر جا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد گفتی و من مثل تو خندیدم، دور از نگاه این و آنی که ... "آرام جان خسته‌ام هستی، آرام جان خسته‌ات باشم؟" گفتی وُ باور کردمت اما، باید کنار من بمانی که ... هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو می‌بندد می‌خواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که ... رویا باقری
تا چاربند عقل را ویران کنی این‌گونه شو دیوانه خو، دیوانه دل دیوانه سر، دیوانه جان ای حاصل ضرب جنون در جانِ جانِ جانِ من دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان ..
متن کامل غزل ‘ دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان ‘ از حسین منزوی دیوانگی زین بیشتر ؟ زین بیشتر ، دیوانه جان با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم روزی بیامیزیم اگر با یکدگر دیوانه جان تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان ..
ليلا دوباره قسمت ابن السلام شد عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد می شد بدانم اين که خط سرنوشت من از دفتر کدام شب بسته وام شد؟ اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت وآن زخم کوچک دلم آخر جذام شد گلچين رسيد و نوبت با من وزيدنت ديگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد شعر من از قبيلۀ خون است، خون من فواره از دلم زد و آمد کلام شد ما خون تازه در تن عشقيم و عشق را شعر من و شکوه تو،‌ رمز دوام شد بعد از تو باز عاشقی و باز، آه، نه اين داستان به نام “تو” اينجا تمام شد! حسین منزوی
سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را صائب تبریزی
مشكل اينجاست كه شب ها دقيقاً دلتنگ آن هایی ميشويم كه براى فراموش كردنشان جان كنديم !
حیفم آید ڪه تو را جاے ڪنم در دلِ تنگ یوسفے چون تو سزاوار چنین زندان نیست...:) ‌♥️
بعد از تو گمان مبر که حالم خوب است در کاسه ی چشمهای من آشوب است در کلبه ی احزان دلم تنهایم بعد از تو تمام قصه ام یعقوب است
بسم الله الرحمن الرحیم نور بگو با هرکه در تاریکی دنیا شده محصور "وَ مَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نورًا، فَما مِن نور" جهان مانند بازار است و سودش را کسی برده که - با هرقیمت - از یاد خدا یک‌دم نباشد دور همیشه خوب سهم خوب و بد هم سهم بد باشد جهان شد برقرار از روز اول با همین منشور یقین در آسمان‌ها شهره خواهد شد هر آن‌کس که بماند در زمین از دیده‌ی نامحرمان مستور کلام عبد چیزی جز "سَمِعنا و اَطَعنا" نیست زمانی که به او از جانب رب می‌رسد دستور من از "والله یَهدی مَن یَشا" این‌گونه فهمیدم که بی‌اذن خدا حتی هدایت هم نشد منظور اگر در خانه‌ی دل شد چراغ یاد او روشن نه تنها در زمین، در آسمان هم می‌شوی مشهور «وَ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ بَطْنِهِ وَ مَنْ يَمْشِي عَلَىٰ رِجْلَيْنِ» کدامین نعمت او کرده ای‌انسان تو را مغرور؟ یقیناً چیزی از چشم خدا پنهان نخواهد ماند سر سنگ سیاهی در دل شب، رفتن یک مور جهان مثل کویری پر سراب است و بشر تشنه کجا از دیدن باده شود سرمست یک‌مخمور؟ اگر نوح است در کشتی، اگر یونس به بطن حوت اگر عیسی‌ست در معراج، اگر موسی به کوه طور "وَ لِله یُسَبِّح فی‌السماواتِ و فی‌الارضِ" اگر بر دار شیپور اناالحق می‌زند منصور خداوندا نصیب ما مکن جز رستگاری را در آن ساعت که اسرافیل دارد می‌دمد در صور خدایا بی‌نهایت دوستت دارم که می‌دانم که با محبوب خود روز قیامت می‌شوم محشور
از خانه بیرون می زنم اما كجا امشب شاید تو می خواهی مرا در كوچه ها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم اما نسیتی در هیچ جا امشب می دانم اری نیستی اما نمی دانم بیهوده می گردم بدنبالت چرا امشب ؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب ها ... سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف ایكاش می دیدم به چشمانم خطا امشب هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه بشكن قرق را ماه من بیرون بیا امشب گشتم تمام كوچه ها را یك نفس هم نیست شاید كه بخشیدند دنیا را به ما امشب طاقت نمی آرم تو كه می دانی از دیشب باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب ای ماجرای شعر و شبهای جنون من آخر چگونه سركنم بی ماجرا امشب
اين عشق چه عشق است ندانيم که چون است عقل است و جنون است و نه عقل و نه جنون است
‌ اگر مرجعِ زندگی خاک نیست خمیدن کجا می‌برَد پیر را؟!! «بیدلِ دهلوی» ‌
این زمان در زیر بار کوه منت می‌روم من که می‌دزدیدم از دست نوازش دوش را
نیست  امیدی به غیر مهدی موعود نیست پناهی به غیر چادر زهرا..
ز دوری تو نمردم چه لافِ مهر زنم؟ که خاک بر سر من باد و مهربانی من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعایت گرفت مادربزرگ.... در جوانی پیر شدم
- توبہ‌کردم‌که‌دگرشعرنگویم‌زفراق این‌دل‌توبہ‌شکن‌باغم‌عشقت‌چہ‌کند .🌱 ــ پروانہ‌حسینے ! ـــــ ـ 📸