eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
59 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جنگ یک حرف دیگر است، اما خواه ناخواه زنده از خونیم؛ ما به گل‌های سرخ مدیونیم
تو غزل می‌گویی، من سه‌گانی، مردم اخبار سکه می‌خوانند.
یک نهنگ پیر می‌کند شنا روی ماسه‌ها.
عنکبوت سال‌هاست تار می‌تند به پای طعمه‌اش؛ طعمه‌اش هزارپاست.
در خودش اسیر می‌رسد، ولی چه دیر، لاک‌پشت پیر!
عجله نکن! زن که شدی، نامردها را بهتر می‌شناسی.
با آنکه می‌داند خشکیدنش حتمی است، لبخند، پیغامِ گلِ ختمی است
فصل آخر نوشته خواهد شد گفت این را کسی که می‌دانست: مرگ، روزی فرشته خواهد شد
من رفتم، خداحافظ، و دیگر هیچ. 😂
رهبر انقلاب: "علائم زیادی وجود دارد که نظم کنونی جهان دارد تغییر پیدا میکند و نظم جدیدی بر جهان حاکم خواهد شد... دست و پای آمریکا از حضور در سراسر جهان جمع خواهد شد." ۱۱ آبان ۱۴۰۱ علائم در حال آشکار شدن است... 🗣🇮🇷وحید یامین پور
تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی‌فهمد دلِ تنگم حِصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست میگرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می‌گریم، دلم تنگ است و میخندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
می‌بینمت از دور و زیاد است همین هم این سوخته‌ دل ساخته با کمتر از این هم‌... |فاضل نظری| ☕️
هیچ وقت به خاطر آدمهای بی‌ثباتی که برا وجود شما هییییچ ارزشی قائل نیستند وقت نذارید و خودتون رو ناراحت نکنید
هدایت شده از Hengameh🍎
افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»! دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟ تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس! با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام: دیگر محلّ سگ نگذارم به هیچ کس! این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»
هزار شکوه به دل ماند و تا گلو نرسید چه نامه‌ها که نوشتم، ولی به او نرسید خوشا به گریه، که روزِ وداع، دستانم اگر رسید به گیسوش، بی‌وضو نرسید هزار حرفِ جگرسوز بر دهانم بود شکست بغضم و کارم به گفتگو نرسید میانِ شهر، گریبان دریدم از غمِ خویش رمیده بودم و عقلم به آبرو نرسید جهان چه بزمِ خسیسانه‌ای به پا کرده‌ست که عمرِ ما به سر آمد، ولی سبو نرسید حسین‌دهلوی
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبِزِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟ 🌱
مرگ منی به خواهش شوک رد نمی شوی درد منی به دعوت دارو نمی روی
ای دل نگفتمت که به چشمش نظر مکن؟! کز غم چُنان شوی که نبینی بخواب خواب
از صلح می‌گویند یا از جنگ می‌خوانند؟! دیوانه‌ها آواز بی‌آهنگ می‌خوانند گاهی قناریها اگر در باغ هم باشند مانند مرغان قفس دلتنگ می‌خوانند کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند این ماهی افتاده در تنگ تماشا را پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند
رَفیق بَعدِ هَرَس شاخه خُشک شُد نه دِرَخت به آن که رَفت بِگو مَن ضَـرَر نَـخـواهَـم کَـرد
از او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبود از خود که زخم خورده‌ام از یار، خسته‌ام!
خسته ام مثل همین ماهیِ مادر مُرده که‌به پهلوی خودش از سر شب‌خوابیده!
درون شعر ها دیگر کلامی را مکن باور عزیزم بی تو میمیرم فقط نقلی به مضمون است
از انتقامِ یک شبِ وصلِ تو روزگار در روزگارِ هجرِ تو با ما چه‌ها نکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزْ سَرِ زلف تو مستانه گرفتیم صد بار گُشادیمَش و صد بار ببستیم رندان خرابات بِخوردند و برفتند ماییم که جاوید بخوردیم و نِشَستیم
او رفت و‌ صبر رفت و‌ تحمل تمام شد از هم گسست سلسله‌ی اختیار ما ... گفت از تو یاد می‌کنم ، اما وفا نکرد یادش به خیر ، یارِ فراموشکارِ ما ...!
تو را به عشق قسم می دهم ، بمان با من بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من قلندرانه بمان زیر سقفِ بی سقفیم بمان ، که نیست از این بهتر آشیان با من مرا به خوشه ی گندم ، به عشق ، می خوانند در این بهشت ، تو هم باش میهمان با من به دستهای تهی دستی ام چه می خندی؟ که قرنهاست ، قرین است رنج نان با من پرنده بودم از این پیش تر ، ولی امروز چه مانده با من ؟ حسرت بر آسمان با من هزار پنجره چشم گشوده ، می دیدند که صبح ، می شود آغاز همچنان با من زمانه ، روح مر ا سخت زخم آجین خواست به کینه خاست زمانه ، کران کران با من بمان کمی دگر ، انگار ، زخمها کاری ست بمان که می روم از دست تو ، بمان با من !
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه بهاری می‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه بگو چلّه‌نشینان زمستان را که برخیزند به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی ماه به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه... سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم‌الله! 🔸شاعر: محمد مهدی سیار