eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم ودل سیرم؟ که میگردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
بغلم کن که هوا سرد تر از این نشود زندگی خوب شود … باد خبرچین نشود … بی هوا بوسه بزن، عشق دو چندان بشود بوسه آنگاه قشنگ است که تمرین نشود! وقت بوسیدن تو شعر بیاید یا مرگ ؟! مانده ام مات ، بخواهم که کدامین نشود ؟ چشم و ابروی تو بیت الغزل صورت توست زلف تو آمده تکرار مضامین نشود بین مردم همه جا از تو فقط بد گفتم! تا که دنیای حسودان به تو بدبین نشود روز مرگ از نفست جان و دلم میلرزد به عزیزان بسپارید که : ” تلقین نشود” دور خود خشت به خشت از تو غزل می چینم پیش من باش که دیوار غزل، “چین” نشود!! 🙂🙃🙂🙃🙂🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کبریای توبه را بشکن! پشیمانی بس است از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است یوسف از تعبیرخواب مصریان دلسردشد هفتصد سال است می بارد! فراوانی بس است نسل پشتِ نسل تنها امتحان پس می دهیم دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می کنیم! سفره ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی‌ام را شب طوفانی گرداب گرفت
تو باشی، رازقی باشد، غزل باشد، خدا باشد بگو این دل اگر آنجا نباشد، پس کجا باشد؟! خدا می‌خواست هم‌عصر تو باشم، هم‌کلام تو خدا می‌خواست چشمانت برایم آشنا باشد خودش می‌خواست لبخندت، سلامم را بلرزاند خودش می‌خواست قلب ساده‌ی من مبتلا باشد بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد، چرا باید هزاران سال نوری دستشان از هم جدا باشد بگو وقتی دو دلواپس، دو دلداده، دو دلبسته دلت را بسته می‌خواهم چرا؟! باید رها باشد... نمی‌خواهم که پابند دل بی‌طاقتم باشی تو باید شاد باشی تا جهان بوده‌ست و تا باشد رها کن شاعران را... ما به غم شادیم  و آزادی مگر آزادگی باید میان قیدها باشد! خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی” خدا می‌خواست لبخند تو ختم ماجرا باشد
تا اطلاع ثانوی از عشق دم بزن لطفا بدون فاصله با من قدم بزن! گاهی به روی پنجره ی کوچکم بخند گاهی جهان کوچک من را به هم بزن خطی به نام عشق به پیشانی ام بکش یک سرنوشت تازه برایم رقم بزن اصلا بیا به خاطر این روزهای خوب از هفته روزهای بدم را قلم بزن بی فکر درس و کار همین چند لحظه را با من نشسته ای فقط از عشق دم بزن...
زائری بارانی ام،آقا، به دادم می رسی؟ بی پناهم،خسته ام،تنها،به دادم می رسی؟ گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی ام ضامن چشمان آهوها! به دادم می رسی؟ از کبوترها که می پرسم نشانم می دهند گنبد و گلدسته هایت را،به دادم می رسی؟ ماهی افتاده بر خاکم،لبالب تشنگی پهنه ی آبی ترین دریا! به دادم می رسی؟ ماه نورانی شب های سیاه عمر من ! ماه من،ای ماه من! آیا به دادم می رسی؟ من دخیل التماسم را به چشمت بسته ام هشتمین دردانه زهرا! به دادم می رسی؟ باز هم مشهد،مسافرها،هیاهوی حرم یک نفر فریاد زد،آقا...به دادم می رسی؟ رضا_نیکوکار
پاییزِ تو سر می‌رسد، قدری زمستانی و بعد گل می‌دهی، نو می‌شوی، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته‌ام، دور از کدورت‌های دور آیینه‌‌‌ای رو به توام، اما کنارت نیستم دورِ دلم دیوار نیست، انکارِ من دشوار نیست اصلاً منی در کار نیست، من هم حصارت نیستم
راستی، دیشب دور از تو دلم گرفت مگر می شود تورا از خاطرم گرفت دیشب نبودی و خیال خلوت تو بود یکبار دیگر خلوتم را حس غم گرفت ... ابر خیالت در هوای سرد من پیچید باران خون از چشمان ترم گرفت هرشب همین است با تو ماجرای من یادت به شبها داد مرا و پسم گرفت یادت بخیر هوای نفسهای من از تو چه پنهان دوباره نفسم گرفت ...
تهران شده بازیچه موهای بلندت یک شهر نشستند تماشا بکنندت  مجموعه شعری که خدا شاعر آن است تضمین شده در باغچه ها بند به بندت  با طعم لبت صنف شکر خانه خراب است این مرتبه هم قند فریمان گله مندت  بازار گل شهر محلات به هم ریخت وقتی گذر قافیه افتاد به خنده ت   دین و دل من ، چشم و لبت ، موی تو... تسلیم ! کافر شده ام در جدل چشم به چندت  با درد دیابت که کنار آمده ام ،کاش یک شب برسد جان بدهم با لب قندت ... چندیست مهندس شده این شاعر بی چیز شاید بپسندد پدر سخت پسندت...
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه بدستور میشود گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود گاهی برای خنده دلم تنگ میشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود گویی به خواب بود جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود کاری ندارم کجایی چه میکنی بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود. پور
لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم خود خزانیم و دم از شوقِ بهاران میزنیم بر زبان جاری همه مهر است و عهد است و وفا لیڪ جمله در عمل خنجر به یاران میزنیم
ته دوری از برم دل در برم نیست هوای دیگری اندر سرم نیست بجان دلبرم کز هر دو عالم تمنای دگر جز دلبرم نیست باباطاهر
چشمان تو معنای تمام جمله های ناتمامی‌ست که عاشقان جهان دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند!
نکند فکر کنی در دلِ من یادِ تو نیست گوش کن، نبضِ دلم زمزمه اش با تو یکیست!
‌ در تاریکی چشمان ات را جُستم در تاریکی چشم‌های ات را یافتم و ام پُرستاره شد...
میڪشیم بوے تو را هر دم، بجاے بازدم با تماشایت غزلـ از سینہ مےآید برون حسین_مرادے
انتظار جمعه فردای قیامت دل ما با مهدی ست نور دل دیدگان زهرا مهدی ست همواره به یاد یوسف زهراییم جمعه های ما (یا مهدی) ست حسین جعفری:
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما هاتفی گفت که این بیت شنیدن دارد وخدا خواست که یعقوب نبیند یک عمر شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
💚🍃 خوب است چنان که حسرتش هم خوب است یارب! دلم از ندیدنش آشوب است ذکری که به تسبیحِ دلم مانده فقط یا رادَّ یوسفَ علی یعقوب است
💚🍃 گمان مَبَر که ز خاطر کنم فراموشت... _شادی روح شهدا صلوات🌹
هر چند که بردیم و شنیدی هر شب جز لقلقه، نام تو نبوده بر لب... در فکر همه نشسته ایم الا تو ما سر به هواییم، تو ما را بطلب
پر از خوناب حسرت شد دو چشم اشکبار من یکی بر روز من گرید دگر بر روزگار من
زن گوهر و چادرش همانند صدف سخت است در این دوره ی بد حفظ شرف از قیمت چادر به خدا سکته زدیم دادیم حواله تان به خورشید نجف
جان من و تمامی عالم فدای تو این جان و جسم خلق شد اصلا برای تو با کمترین بهانه تو را می‌زنم صدا حسرت خورم به آن که شنیده صدای تو ای کاش شاعر تو شوم ای تمام‌عشق ای کاش سهم من بشود مرحبای تو چشم امید را به نگاه تو دوختم تا خاک من طلا شود از کیمیای تو دل را به شوق آمدنت فرش کرده‌ایم مانده است بر کجای جهان ردپای تو