eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بود که با این بهار برگردی پس از «هزار و دو شب» انتظار برگردی قرار بود پلاکت به سینه‌ات باشد نه با ستارۀ دنباله‌دار برگردی چقدر ساکت و سردی، چطور خوابت برد؟ مگر قرار نشد بی‌قرار برگردی؟ آهای ساکن تابوت این که رسمش نیست صنوبری بروی، لاله‌زار برگردی چقدر دورۀ تسبیح ختم کردم تا تو با دو شانه پر از کوله‌بار برگردی بخواب! اسم تو شاید به کوچه میخ شود مگر به حافظۀ شهردار برگردی
آغاز سال نو ، من و داغ فراق تو عید است یا عزاست؟ چه میخواستم چه شد! ..
من خاک راه عشقم تو ماه آسمانی کی ذره می تواند بر گرد مه رسیدن
در جام ما نریز از این بیشتر، بس است ما را همین پیاله‌ی خون جگر بس است دارایی زیاد به دردی نمی‌خورد حال‌ِخراب وخون‌ِدل وچشم‌ِتر بس است آه! ای کلاغ مشتی یک‌رنگ باصفا در صدهزار عیب همین یک‌هنر بس است دیگر چه‌احتیاج‌ به حرف‌وحدیث‌ها وقتی برای آینه‌ها یک‌نظر بس است این شعرهای خسته به آیندگان اگر از حال ما کمی برساند خبر بس است در جنگ نابرابر دنیا برای صلح موی سپید آمده بر روی سر بس است وقتی که حال و روز مرا خوش نمی‌کند دیگر بس است این غزل بی‌ثمر، ...
حالم بد است مثل زمانی که نیستی! دردا که تو همیشه همانی که نیستی! وقتی که مانده‌ای نگرانی که مانده‌ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی! عاشق که می‌شوی نگران خودت نباش عشق آن‌چه هستی است نه آنی که نیستی! با عشق هر کجا بروی حیّ و حاضری دربند این خیال نمانی که نیستی! تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی! من بی تو در غریب‌ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی؟
🌼﷽🌼 ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ از دامن نجمه نور مهتــاب دمید تصویری از آیینه ، روی آب دمید حُسنِ حسنی بر رُخ قاسم گل کرد گلخنـــده به روی لب ارباب دمید ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ آمد که شود قرص، دل شیر جمل تفسیر شود جملهٔ اَحلیٰ مِن عسل در هـر رجـــزش دَم بزند مـــردانه جــای پدرش حَیّ عَلـیٰ خَیرِالعمل ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ دلهــا شـده پابستِ کریم بن کریم عالم همه سرمستِ کریم بن کریم ای کاش که امروز شودقسمت ما جود وکرم ازدست کریم بن کریم ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ آمد به جهان لالهٔ خوشبوی حسن انوار خدا می رسد از کوی حسن در پنجـم ماه رمضـــان گل کرده آیینـــهٔ کـامل از گــلِ روی حسن ─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌✧❁🌼❁✧═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ ✍رقیه سعیدی(ڪیمیا) ۱۴۰۲/۱/۷
بهلول‌وار فارغ از اندوه روزگار خندیده‌ایم! ما به جهان یا جهان به ما
ای مرامت عشق،نامت عشق،رفتار تو عشق گفته ها و لحظه ها و کار و کردار تو عشق می شود یک لحظه هم بر ما نظر آری به شوق تا شود کل وجود ما ز دیدار تو عشق دیده ام از عمق جان روی تو را از قول دوست فاش می گویم که تو عشقی و رخسار تو عشق ما گرفتار توئیم ای ماهتاب در محاق سیره ات عشق وخودت عشق و گرفتار تو عشق خواب می بینیم بیداری به راه وصل ما خواب ما عشق است و آن چشمان بیدار تو عشق عاشق وصل تو گردیدیم و بیمارت شدیم فوج فوج عاشقان ِ مست و بیمار تو عشق آی و ما را  با ظهور خویشتن خوشدل نما با تو می ماند به جان عاشقان آثار عشق ای خوش آن عاشق که در دیدار روی ماه تو می زند با شور و شوق و همنوایی جار عشق
زمین با آسمان دیدار دارد خدا با بندگانش کار دارد چه می داند دلی که شعله ور نیست چه حالی لحظه افطار دارد
باز بی تو شد بهار و در بهارم لطف نیست لاله روئید و ولی در لاله زارم لطف نیست کاشکی می آمدی در گلبهاران با بهار زانکه بی تو در بهاروگلبهارم لطف نیست لطف آن باشدکه توباشی کنارم - دربهار در کنار گلعِذاران در کنارم لطف نیست گوش جانم طالب آوای تو باشد، از آنک در نوا و نغمه مرغ هزارم لطف نیست در خزان صبر و قرارم رانمای لطف بود در بهاران درصبوری و قرارم لطف نیست اشک می بارد زِچشمم همچوباران و ولیک همچوباران بردوچشم اشکبارم لطف نیست شعرمهدی راخزانی نیست لیکن بی رُخَت از بهاران می سرایم‌‌ در شعارم لطف نیست
هیچ جز گریه نداریم به پیشِ تو هنر هیچ تاکیم که جز اشک نداریم ثمر هیچ هیچیم ، اگر جلوه نماییم به واقع ماییم ، بگیرد به خودش شکل اگر هیچ اوهام تو هیچ است و خیالات تو هیچ است بیهوده چرا دل بنهی اینهمه بر هیچ؟! بیداریِ دل شرطِ طریق است نه چشمت جز تیره دلی دزد چه دارد ز سحر ؟ هیچ بیچاره ی مژگان سیاهش شدم ای دل تیغ اینهمه بر ما بکشد یار و سپر هیچ سحر ۷ رمضان ۱۴۴۳ ۲۱ فروردین ۱۴۰۱
وزش باد شدید است و نخم محکم نیست اشتباه است مرا دور تر از این کردن
افطار که شد مرغ و پلو خواهم خورد هم ماهی و جوجه و چلو خواهم خورد از بس که سحر معده‌ی خود پر کردم تا وقت اذان تلو تلو خواهم خورد
کسی که طعمِ زبانش عسل نمیفهمد تو هرچه هم که بخوانی غزل، نمیفهمد سید مرتضی آخرتی
با آنکه غرورم را زد خورد و خمیرش کرد دیوانهء او بودم،دیوانهء یک نامرد
کسی باور نمی‌کرد این پسر با این غرورش به زانویش نشیند،اینچنین هم اشک ریزد چه کردی با دل زارم چه کردی با غرورم که دیگر قلب من بر عشق خود هم سنگ میزد
هرکسی از عشق، با خود یادگاری می‌برد یادگارِ من غمی در جان و زخمی بر تن است
‌ دارد صفا صبحانه ای با تو سرِ میز، قندِ لبت، یک چایِ داغ از عشق لبریز صبحِ مرا با خنده‌های خود عسل کن، کم دارم آغوشِ تو را من را بغل کن
من دعا کردم برایش تا بگوید زود آمین در جوابم گفته ممنون از دعایت لطف دارین😐
ای بمیری نام عشق الحق که بی رحم و خری😐 هرچه من عاشق ترم جایش تو هم ظالم تری
سوختم در تب عشقت تو کجا فهمیدی زیر خاکستر و آتش که مرا میدیدی ‌شاید از سوختن من تو خوشت می آمد مثل یک شمع به پروانه فقط خندیدی
ندارم جز غم و فکر تو من اندیشه ای دیگر چه کردی با من ای دختر ،چه کردی با من ای دختر!
مثل تست طعم حلوا با زبان روزه دار بوسه بر لب،علت بطلان ایمانم نشد
در روز ششم تشنگی طفل رباب سوزانده مرا با عطش و شرم جواب
دعای روز ششم