eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌صبح شد گنجشڪ ها آواز میخوانند و من در سرِ دیوانہ ام‌‌سوداےخوابی‌دیگر‌است... ...🔖
دوست داری توبه کاران را خودت فرموده ای از ازل یا ربّ کریم و اهل بخشش بوده ای بهتر از تو خالقی در کل عالم نیست نیست همچو من هم نیست یا ربّ بنده آلوده ای "عاصی" 🍃🌹🍃😭
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خواب‌آور کنار بستر من قرص‌های خواب‌آور لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی از این تب، این تبِ مالاریای خواب‌آور منی که منحنی زانوان زاویه‌دار جدا نمی‌کندم از هوای خواب‌آور همین تجمع اجساد مومیایی شهر مرا کشانده به این انزوای خواب‌آور زمین رها شده دور ِ مدار ِ بی‌دردی و روزنامه پر از قصه‌های خواب‌آور هنوز دفترِ خمیازه‌های من باز است بخواب شعر! در این ماجرای خواب‌آور
یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم... پیچیده به پایِ دلِ من پیچش مویت تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم..
به هر کجا بروی در دلم هراسی نیست به بازگشتن مالِ حلال معتقدم!
دوباره بافته‌ای ریسمانی از موهات نشسته‌ای به کمین با کمان ابروهات اشاره کن که بیفتد شکار روی شکار خدا گذاشته ابرو به جای چاقوهات نشسته در دل من زخم‌های کاری من چنان که روی لبان تو نوشداروهات مرا بگیر در آغوش خویشتن یک روز شبیه کشتی کوچک میان پاروهات کنار دست تو باشم مدام می‌خندم شبیه خنده که می‌خیزد از النگوهات هزار سال دگر نیز بر نمی‌خیزم اگر که سربگذارم به روی زانوهات کدام شعر من آشفته کرده مویت را که لای دفتر من مانده تاری از موهات به عطر موی تو آشوب می‌شود دل من کدام دست فرو رفته لای گیسوهات
ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی مکن تکلیف ناواجب که بی‌دل صبر نتوانم اگر با من نخواهی ساخت جانم همچو دل بستان که بی‌وصل تو اندر دل وبال دل بود جانم
اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم حالا که سهم من نشدی کم بیاورم دیشب تمام شهر تو را پرسه می‌زدم تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم می‌خواستم که چشم تو را شاعری کنم امّا نشد که شعر مجسم بیاورم دستم نمی‌رسد به خودت کاش لااقل می‌شد تو را دوباره به شعرم بیاورم یادت که هست پای قراری که هیچ وقت..... می‌خواستم برای تو بیاورم؟ حتی قرار بود که من ابر باشم و باران عاشقانه‌ی نم‌نم بیاورم کلّی قرار با تو ولی بی قرار من اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم باعث شود به زندگیت غم بیاورم حوّای من تو باشی اگر٬ قول می‌دهم عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم خود را عوض کنم و برایت به هر طریق از زیر سنگ هم شده٬ آدم بیاورم بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت یا باز هم بهانه ی محکم بیاورم
تو از زمان تولد درون من بودی؛ وگرنه عشق که اینقدر اتفاقی نیست ...
اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست ... وفا آن است ڪه نامت را همیشه زیر لب دارم ... قصاب_ڪاشانی
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر کاغذ به سمرقندِ تو ای قند به چند است نرخِ لبِ پُرآبِ تو و شعرِ ترِ من در کشور زیبایی تو چند به چند است حسین_منزوی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کُنَد بُعدِ مسافت