eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 باران مرا به حال عجیبی دچار کرد نم نم زد و دو چشم مرا بیقرار کرد باران بهانه ای شد و این بغض لعنتی من را به روی شانه ی خیسش سوار کرد بغضی که قدمتش به همان روز میرسد روزی که بند بندِ دلم را شکار کرد هرگز نکرد با دل من این چنین کسی کاری که عشق با من و با روزگار کرد لعنت به من که بی تو ز هر کس کشید دست لعنت به آن کسی که تو را اختیار کرد... اشک مرا به غیر خودم هیچ کس ندید باران مرا به حال عجیبی دچار کرد زهرا_مجیدی🌱
اگر زلفت به هر تارى اسیر تازه اى دارد مبارک باشد... اما دلبرى اندازه اى دارد!
🔸 این چیست که چون دلهره افتاده به جانم حال همه خوب است، من اما نگرانم در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر مثل خوره افتاده به جانم که بمانم چیزی که میان تو و من نیست غریبی است صد بار تو را دیده‌ام ای غم به گمانم؟ انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت این‌قدر که خالی شده بعد از تو جهانم از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟ بگذار به دنبال تو خود را بکشانم ای ، مرا بیشتر از پیش بمیران آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم 🌿❄️
بیستون هیچ،دماوند اگر سد بشود چشم تو قسمت من بوده و باید بشود زده ام زیر غزل؛ حال و هوایم ابریست هیچ کس مانع این بغض نباید بشود بی گلایل به در خانه تان آمده ام نکند در نظر اهل محل بد بشود؟ تف به این مرگ که پیشانی ما را خط زد ناگهان آمد تا اسم تو ابجد بشود ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد - او فقط آمده بود از دل ما رد بشود- تیشه برداشته ام ریشه خود را بزنم شاید افسانه ی من نیز زبانزد بشود باز هم تیغ و رگ و... مرگ برم داشته است خون من ضامن دیدار تو شاید بشود... حامد بهاروند
مگو پرنده در این لانه ماندنش سخت است بمان! که مهر تو از سینه راندنش سخت است… چگونه دل نسپاری به دیگران؟ که دلت کبوتری است که یک جا نشاندنش سخت است چه حال و روز غریبی که قلب عاشق من اسیر کردنش آسان، رهاندنش سخت است… زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتیبه‌های ترک خورده خواندنش سخت است هزار نامه نوشتم بدون ختم کلام حدیث شوق، به پایان رساندنش سخت است… سجاد سامانی
ویرانه نه آن است ڪه جمشید بنا ڪرد ویرانه نه آن است ڪه فرهاد فرو ریخت ویرانه دل ماست ڪه با هر نگه دوست صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت
این مثل های قدیمی هم به بخت من نساخت من تو را " می خواستم " اما " توانستن" نشد .
‏ما هميشه توسط آدمايی له شدیم که دلمون نمیخواست ناراحتشون‌ کنیم و سکوت کردیم .
سکوت میکنم و حرف می زنم با تو در این مباحثه دیوانه تر منم یا تو؟ من و تو پس‌زده‌ی روزگار امـروزیم تو عشق بی سروپایی ومن سراپا تو
جنگلی سبزم ولی کم کم کویرم می کنی من میانسالم ؛ تو داری زود پیرم می کنی نیمه جانم کرده ای در بازی جنگ و گریز آخر از این نیمه جانم نیز سیرم می کنی این مطیع محض دست از پا خطا کی کرده است؟ پس چرا بی هیچ جرمی دستگیرم می کنی؟  سالها سرحلقه ی بزم رفیقان بوده ام رفته رفته داری اما گوشه گیرم می کنی! تا به حال از من کسی شعر بدی نشنیده است آخرش از این نظر هم بی نظیرم  می کنی ! من همان سرباز از لشکر جدا افتاده ام می کُشی یکباره آیا ‘ یا اسیرم می کنی؟
در دلم این روزها چیزی بجز آشوب نیست اهل قاجاری و در فکرت بجز سرکوب نیست قلب من همچون درختی شد ولی این را بدان اینکه رویش یادگاری می نویسی چوب نیست طعنه های اهل کنعان سخت تر از مردن است دوری یوسف دلیل گریه ی یعقوب نیست زخم من با زخم های تازه بهتر می شود خاطراتت را بیاور حالم اصلا" خوب نیست هی نگو پای تمام غصه هایت صبر کن غصه های من شبیه قصه ی ایوب نیست
دیشب غزلی سرود .... عاشق شده بود... با دست و دلی کبود... عاشق شده بود... افتاد.. شکست... زیر باران پوسید... آدم ک نکشته بود.. عاشق شده بود....
آن عشق که در پرده بماند به چه ارزد ؟ عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ ! شفایی اصفهانی
لب خشکیده ی ما را نظری کن جانا جز لبت بوسه مگر ارزش چیدن دارد؟
خسته ام با خودتان عشق اگر آوردید به من‌خون شده دل‌هیچ تعارف نکنید
میگوینــد: بــاران کــه میزنــد , بــوی ” خــاک “بلنــد می شــود… امــا ,اینجــا بــاران کــه میزنــد ; بــوی ” خاطــره ” بلنــد میشــود …!
یا همان اوّل ، قدم بر قلبِ ویرانم مَنِه! یا غلط کردی که «حالا» میل رفتن کرده ای!!!
. من خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه تیرم به خطا میرود اما به هدر نه
خنــــده ے بیگانگان دیدم نگفٖتم دردِ دل آشنایا با تو گـویم گریه دارد حالِ من شهریار
شعر را صرفِ همین عشقِ پریشان کردی همه‌ی زندگی‌ات را سپر ِ آن کردی دوستش‌داری و پیداست که پنهان‌کردی دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی... 🌹🦋🥀
در جواب سرد مهری های او بوسیدمش از پیمبر خوانده ام نیڪی ڪنم جای بدی 😌✋️🌹
‍ ♥️❣️♥️❣️♥️ مرا ادامه بده؛ قصه را تمام نکن نرو بمان؛ به خداحافظی سلام نکن بمان و میوه‌ی ممنوعه‌ی بهشتم باش گناهِ خواستنت را به من حرام نکن شکسته بالم و آزاد بودنم مرگ است پرنده‌ی قفست را اسیرِ دام نکن مرا که تازه سکوتم به حرف آمده بود دوباره با منِ آیینه هم‌کلام نکن قبول کن که گناهِ تو هم به گردن من به خویش، این همه تفهیمِ اتهام نکن دوباره نامِ مرا تا ضریحِ بوسه ببر سکوت را بشکن؛ در دلت صدام نکن قشونِ خاطره‌ها را به مسلخ آوردم بیا مرا نبر از یاد، قتل‌عام نکن
ْْ میان اینهمه خواهان به وقت سرمستی چه افتخار بزرگی من انتخاب توام !😌
شیخی که دلش پایِ قراری گره خورده زلفیست که بر شانه ی یاری گره خورده هر لحظه به دامیست تمنای وصالم این دفعه به سرخی اناری گره خورده از عشق جهان سهم من این بود، که دیدم دست تو به دستان نگاری گره خورده گویی که خزان میل به تسلیم ندارد برگیست که در پای بهاری گره خورده عشقست که بر لب غزل وصف تو را راند تقدیم به چشمان نگاری گره خورده..
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است آنچنان می فشرد فاصله راه نفسم که اگر زود ، اگر زود بیایی دیر است "سوگل مشایخی"