eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه و هنر
آن قوم که خواستند پر پر بشوی بر دست پدر، شهیدِ بی سر بشوی ای کودک شیرخواره! می‌ترسیدند از اینکه تو هم علیِ اکبر بشوی ✍
عطش را روی لب تفسیر داری نخوابیدی، ولی تعبیر داری نمی‌دانم چه کرده تیر با تو! که بر حنجر، خط شمشیر داری
حالا که هدف، گلوی اصغر شده است چشمان خود سه‌شعبه هم، تر شده است زیر لب خود کمان چنین می‌گوید: بیچاره رباب! تازه مادر شده است... ✍
؛ آخَرین سربازِ بابا، دَر دلِ گَهواره‌اَم من علیِ اصغرم قاتلِ صَد حَرمله، با این گَلوی پاره‌اَم من علیِ اصغرم
؛ آخرین رَزمَنده‌ام، تا قطره خونِ آخرم من علیِ اصغرم شیرخواره هستم و از نسلِ شیرِ خیبَرَم من علیِ اصغرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 اشعار =========================== فرات بود ، ولیکن نبود آب اینجا که بود مهریهٔ فاطمه سراب اینجا صدایِ گریه ، نمی داد رنجشان انگار که بی محلیِ بر طفل شد ثواب اینجا به دست شاه دو عالم که طفل بالا رفت نسوخت هیچ دلی غیرِ آفتاب اینجا مگر به گوشِ علی ، تیر خواند لالایی ؟ که بُرد کودکِ معصوم را بخواب اینجا غروبِ روز دهم زود اتفاق افتاد سپهر گشت به خونِ گلو خضاب اینجا حسین تنها شد وای بر دل زینب خدایِ صبر گرفت از غم اضطراب اینجا سه روز زخم تنش را که نور تازه گذاشت حرام کرد به خود سایه را رباب اینجا 🔸شاعر:
ننوشتید زمین‌ها همه حاصلخیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه «لَکَ لَبَّیک اباعبدالله» حرف‌هاتان همه از ریشه و بُن و باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود بی‌گمان در صدف خالی‌شان دُرّی نیست بین این لشکر وامانده دگر حرّی نیست بی‌وفایی به رگ و ریشهٔ آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟! چه بگویم؟ قلمم مانده... زبانم قاصر... دشت لبریز شد از غربت «هَل مِن ناصِر» در سکوتی که همه مُلک عدم را برداشت ناگهان کودک شش‌ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست مثل عباس به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین حرف اباعبدالله عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند بعد عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی پسرم می‌روی آرام و پر از واهمه‌ام بیشتر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام ✍
بسم الله الرحمن الرحیم یه‌شبه نشستم روبروی گاهواره‌ت دیدم سرگرم بازی‌کردنی تو می‌خندیدی و زیرلب می‌گفتم؛ تموم آرزوهای منی تو... یه‌لحظه دیدم از بین لبات که دوتا دندون شیری درآووردی لبات وقتی به خنده باز می‌شد دل باباتو بدجوری می‌بردی می‌دیدم که توام مثل داداشت یه‌روز خوش‌قد‌ّ و بالا میشی مادر به سن‌وسال اکبر می‌رسی و عصای پیری ما میشی مادر تو این افکار شیرین غرق بودم یهو دیدم که هرچی بوده رویاست تموم رویاهام نقش بر آبه فقط گهواره خالیت اینجاست یادم اومد که با بابات رفتی یادم اومد که از مادر گذشتی خیال کردم میری سیراب میشی ولی رفتی و دیگه برنگشتی حالا تو روی نیزه هستی و من دارم از دور می‌بوسم گلوتو بمیرم حتی خاکت هم نکردن... به گورت هم نبردی آرزوتو هوامو داری از بالای نیزه تو روی مادرت حساس هستی رو نیزه یک‌شبه مردی شدی ها که هم قدّ عمو عباس هستی نگاه مادرت خیره به بالاست روزش تاریکه مثل شب سیاهه حالا بعد تو توی خیمه دیگه چیزی که تو بساطش هست آهه تموم خیمه غرق خنده می‌شد صدای خنده‌ی تو تا می‌اومد همین که تو می‌خندیدی، دوباره صدای خنده‌ی بابا می‌اومد تحمل کرده مادر هر غمی رو که تنها از تو شادیتو ببینه دلش می‌خواست تنها توی دنیا که یک‌روزی دومادیتو ببینه خیال کردم که خوابت برده مادر بمیرم روی نیزه تاب خوردی نشد پیدا میون خیمه واست که از تیر سه‌شعبه آب خوردی الهی حرمله آتیش بگیره که داغو رو دلم آوار کرده بمیرم که دیدم جای نوازش سه‌شعبه بچه‌مو بیدار کرده نمونده هیچ از تو یادگاری به غارت برده شد گهواره‌ی تو دل سنگ آب شد از این مصیبت بیچاره مادر بیچاره‌ی تو... 📝گروه ادبی یاقوت سرخ
. 🏴 السَّلامُ عَلى عَبدِاللهِ بنِ الحُسَینِ الطِّفلِ الرَّضیع بر داغ‌هایش داغ دیگر می‌نشیند داغی که بر قلبش چو اخگر می‌نشیند از داغ‌های پیش از آن سر تا به پا سوخت این اخگر است و روی آذر می‌نشیند داغ بزرگ شیرخوار کوچک است این این داغ روی داغ اکبر می‌نشیند مولا که پشتش از غم عباس خم شد از غصۀ شش‌ماهه مضطر می‌نشیند این تیرهای غصه پیش از قلب مولا بر قلب زهرا و پیمبر می‌نشیند طفلی که از گهواره‌اش لب‌تشنه پر زد بر دست بابا چون کبوتر می‌نشیند در قاب خیس چشم آقای غریبم تصویری از سرباز آخر می‌نشیند شش‌ماهه‌ای که تشنۀ یک قطره آب است بر دست‌های پور کوثر می‌نشیند مولا لباس مصطفی را کرده بر تن عالم دوباره پای منبر می‌نشیند از تشنگیّ طفل می‌گوید به دشمن این روضه کی بر جان لشکر می‌نشیند؟ اصغر تَلَظّی می‌کند، مولا تمنا رحمی مگر بر قلب کافر می‌نشیند؟ دادند جای آب هم تیر سه‌شعبه تیری که بر حنجر چو خنجر می‌نشیند معلوم شد که می‌شود وحشی‌تر از گرگ آن‌که به قلبش بغض حیدر می‌نشیند از گوش تا گوش علی را می‌بُرد وای تیری که در حلقوم تا پر می‌نشیند بر روی خون‌آلود و محزون حسینم خون دل است این یا که اختر می‌نشیند؟ مادر چه حالی می‌کند پیدا خدایا وقتی‌که روی نیزه آن سر می‌نشیند خون در دل سبط پیمبر می‌زند موج بر داغ‌هایش داغ دیگر می‌نشیند ✍️ 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر عطش طی شد تلظی نه، تبسم کن، بخواب اصغر لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون ز قطره قطره خونت صدای آب آب اصغر دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت محاسن را ز خون حنجرت کردم خضاب اصغر که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم زند با ناله خود چنگ بر قلبم رباب اصغر در این صحرا که پرگردیده از فریاد بی پاسخ تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر شود از شیر، شیرین کام طفل شیر خوار اما تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر تو هم خون خدا، هم زاده خون خدا هستی که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی
در قحطی احساس، چه بی حوصله خواند بی عاطفه بین موجی از هلهله خواند از نوع تکان تکان خود فهمیدم "لالایی ِ" آخر ِ مرا "حرمله" خواند
تا ابد، لعنت بر آن ذات کثیف حرمله تیرها شرمنده از سیب گلوی اصغرند
حافظ تو دم ز باده شیراز می زنی من دم ز چای‌روضه ارباب می زنم
تیری که زمینگیر نموده قمرت را آن تیر بریده گلویِ گُل پسرت را در زیر عبا یک گلِ از ساقه شکسته پنهان شد و از داغ گرفتی کمرت را یک قبر،ولی کوچک و کم عمق تو کندی در پشت خیام و تو نهفتی گُهرت را ناگاه رباب از پس خیمه به فغان گفت خاکش نکنی ، تا که ببینم جگرت را چشمان علی باز و لبش خنده کنان است آید که دلت دفن کنی تاجِ سرت را؟ لبهای ترک خورده او بین که چه سرخ است سیراب نمودندُ ز خونش ثمرت را گهواره تو ، اصغر من ، گشت بیابان رفتی و نمودی تو رها همسفرت را
هیچ دانی کارکرد تیر شعبه دار چیست؟ نخل خرما را به ضرب آن هَرَس می کرده اند
علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی 🏴
من سوختم اگر چه کسی باورم نکرد خاکسترم بدید؛ ولی آذرم نکرد یک شهر با نگاه حقیرش نظاره کرد رحمی به درد مخفی چشم ترم نکرد.. این نخل ها که سخت و صبورانه کاشتی از باب کینه سایه به روی سرم نکرد ساقی ببین که مامن پیمانه ها شدم از خود گذشتم و گنه م ساغرم نکرد تا پای جان کنار یتیمان نشستَنَم گرچه افاقه کرد ولی مادرم نکرد این آب، بعد رفتن تو هرچه موج زد کتمان درد و آتش پشت درم نکرد من مانده ام بدون تو و مانده ام چرا! این باد سهمگین قضا پرپرم نکرد؟