eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حافظ تو دم ز باده شیراز می زنی من دم ز چای‌روضه ارباب می زنم
تیری که زمینگیر نموده قمرت را آن تیر بریده گلویِ گُل پسرت را در زیر عبا یک گلِ از ساقه شکسته پنهان شد و از داغ گرفتی کمرت را یک قبر،ولی کوچک و کم عمق تو کندی در پشت خیام و تو نهفتی گُهرت را ناگاه رباب از پس خیمه به فغان گفت خاکش نکنی ، تا که ببینم جگرت را چشمان علی باز و لبش خنده کنان است آید که دلت دفن کنی تاجِ سرت را؟ لبهای ترک خورده او بین که چه سرخ است سیراب نمودندُ ز خونش ثمرت را گهواره تو ، اصغر من ، گشت بیابان رفتی و نمودی تو رها همسفرت را
هیچ دانی کارکرد تیر شعبه دار چیست؟ نخل خرما را به ضرب آن هَرَس می کرده اند
علی را استخوانی در گلو بود و تورا تیری چه تضمینی ، چه تلمیحی ، چه ایجازی ،چه ایهامی برایت با غلاف از خاک ها گهواره می سازد ندارد دفنت ای شش ماهه غیر از بوسه احکامی 🏴
من سوختم اگر چه کسی باورم نکرد خاکسترم بدید؛ ولی آذرم نکرد یک شهر با نگاه حقیرش نظاره کرد رحمی به درد مخفی چشم ترم نکرد.. این نخل ها که سخت و صبورانه کاشتی از باب کینه سایه به روی سرم نکرد ساقی ببین که مامن پیمانه ها شدم از خود گذشتم و گنه م ساغرم نکرد تا پای جان کنار یتیمان نشستَنَم گرچه افاقه کرد ولی مادرم نکرد این آب، بعد رفتن تو هرچه موج زد کتمان درد و آتش پشت درم نکرد من مانده ام بدون تو و مانده ام چرا! این باد سهمگین قضا پرپرم نکرد؟
آن کودکی که در دل میدان امان نداشت تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت می خواست یک کلام بگوید که تشنه ام اما هزار حیف که طفلی زبان نداشت می خواست تا به اشک کند رفع تشنگی یک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشت مادر همیشه مظهر امواج دردهاست اینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشت دیدند با عبای رسول آمده حسین حجت تمام تر به دل کاروان نداشت موجی فرات می زد و لب روی لب علی بی رحمی عیان که نیاز بیان نداشت تحریک شد قلوب تمام سپاهیان گفتند: شیرخواره که بر ما زیان نداشت یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زد جز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشت با سرعتی که تیر به حلقوم او نشست حتی برای بستن چشمش زمان نداشت گیرم گره حسین ز قنداقه باز کرد تا دست و پا زند، تن اصغر که جان نداشت پاشید خون او به سما و به ناله گفت: ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت (رضا رسول زاده)
🙏😔 🖤🍃 شوریده سر در بین سرها سر برآوردی رفتی به میدان کفر لشکر را در آوردی  چشم انتظار پاسخ هل من معینش بود تو انتظار سخت بابا را سر آوردی باب الحوائج بودنت را خوب ثابت کرد آن حاجتی که از امام خود برآوردی یاریِ بابا را در آن باران تیر و تیغ آه ای لبِ خشکیده حلقوم تر آوردی طوفان به پا شد لشکر دشمن به خود لرزید با خود به میدان تا که نام حیدر آوردی وقتی که دیدی بین خنجرها امامت را فریاد مظلومیتش را حنجر آوردی تیری رها شد...تا سپر باشی به مولایت آه ای کبوتر بچه! بال و پر در آوردی ای باغبان آخر چه حالی داشتی وقتی ! نشکفته بردی غنچه ات را پرپر آوردی
زبان حال حضرت رباب (سلام الله علیها) خبر رسیده به من ای فرشته‌های خدا سپرده‌اند علی اصغرِ مرا به شما سپرده‌اند که از شیر دایه‌های بهشت بنوشد و بشود مرهمش که «فیه شفاء» نمی‌کند گله‌ای تُنگِ من که برگشته است دوباره ماهیِ تشنه به خانه‌اش دریا ولی ملائکه! من مادرم! دلی دارم هنوز دل‌نگرانم برای آن لب‌ها هنوز دل نگرانم برای طفلی که مرا گذاشته با گاهواره‌اش تنها بگو فرشته! که آرام و تخت خوابیده است بگو که دست خدا تاب می‌دهد او را شده است دست پدر، حال، حجر اسماعیل بگو طواف کنندش فرشته‌ها به دعا برای ذبح عظیمی که نذر حق کردیم گرفته‌ایم چه شب‌ها به گریه‌اش احیا نخورده اصغر من بی وضوی من شیری نداده بوسه به او جز به نام حق، بابا برای اصغر من زمزمی بجوشانید قسم به مروه شما را قسم به سعی و صفا جواب گریهٔ او را خداپسند دهید که تلخ داده جوابی به گریه‌اش دنیا سفارش پسرم را نمی‌کنم دیگر علی است زندگی‌ام، جان او و جان شما
ای تیر! کجا چنین شتابان؟...آرام قدری به کمان بگیر دندان...آرام! ای تیر!به حرفِ حرمله گوش نکن! برگرد...نرو تو را به قرآن...آرام😭
پنجه‌ی پاییز بر باغ نگار افتاده بود روی دست باغبان خون انار افتاده بود ابتلایی سخت بود و آسمان در اضطراب قرعه آن ساعت به طفل شیرخوار افتاده بود کارزار عشق یک شش ماهه را سرباز کرد سن و سال عاشقی از اعتبار افتاده بود هاج وواج ازاین ستم،خورشید ماتش برده بود وقفه‌ای در گردش لیل و نهار افتاده بود تیر بر حلقِ زمان خورد و زمین مدهوش شد چوبِ حیرت لای چرخ روزگار افتاده بود عرش می‌لرزید، از چشمِ فلک خون می‌چکید عـالم هستی به حال احتضار افتاده بود
WWW.ZOHOORFARG.IR4_5819173738205154364.mp3
زمان: حجم: 10.41M
🎙... لالایی رباب این شد... عموت با آب برمیگردھ 💔..