eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ تو دل‌ بستی به معشوقی ‌که خود، معشوق ها دارد رها کن ای دل غافل، خدای بت پرستت را
. ▪️آجَرَکَ الله یا بَقیّةَ الله آقا مرا به چادر خاکی آن زنی که مثل مادر تو زمین می‌خورد ببخش ما را به آن عفیف که در راه دین تو از یک لئیم سیلی کین می‌خورد ببخش
وقتی‌که به نفس خویش می‌پردازم هر آینه شرم می‌شود هم‌رازم تا خانه‌ی هر گناه ویران بشود موج صلوات راه می‌اندازم
با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟ ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟ گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران، من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟ موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟ زاهد دلسنگ را از گوشه‌ی محراب خود ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟ پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود حال، تنها بنده‌ی عشقم، رهایی بیش از این؟
توان گفتن آن راز جاودانی نیست تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست!   پر از هراس و امیدم ، که هیچ حادثه‌ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست ز دست عشق به‌جز خیر، برنمی‌آید وگرنه پاسخ دشنام مهربانی نیست   درختها به من آموختند فاصله‌ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست   به روی آینه پرغبار من بنویس بدون عشق جهان جای زندگانی نیست  
هرگز از گردش ایام دل‌آزرده مباش! بامدادی‌ست پیِ هر شبِ تاری، آری! 🍃🌺🍃
بهشت قسمت ما میشود اگر که رقیه به دست کوچکش امضا کند حواله ی ما را...
🖤🍃 # برای حضرت رقیّه( س) پدر بی تو به صحرا آه و افغان ماند و من ماندم بیابان در بیابان جسمِ عریان ماند و من ماندم نشانی از مسلمانی در این لشکر نمی بینم!! به دل کینه ز خلقِ نامسلمان ماند و من ماندم سرت را از تنت وقتی در این صحرا جدا کردند خودم دیدم که دنیا بی سلیمان ماند و من ماندم ز سوز تشنگی آتش چنان در جان من افتاد که از داغش به سینه آه سوزان ماند و من ماندم به ویرانه نشستم تا بیایی تو به بالینم ولی بی تو به سینه داغِ هجران ماند و من ماندم پس از هجران تو بابا خودم دیدم در این صحرا که زینب( س) بی برادر بااسیران ماند و من ماندم به هنگامی که سرها را فراز نیزه ها کردند به دشتِ کربلا اجساد عریان ماند ومن ماندم ( شایق)
💚🍃 زینت به سر شانه ی سقاست رقیه در وقت کرم شهره به دریاست رقیه نازل شده یکبار دگر سوره ی کوثر باید بنویسند که زهراست رقیه او بضعه ی ارباب جهان است از این رو در ارثیه اش ام ابیهاست رقیه در پای رخش ماه به زانو زدن افتاد با نور رخش معرکه برپاست رقیه تا عرش خدا هر که رهی خواست بگویید صحن حرمش عرش معلاست رقیه شانش چه رفیع است ،کنیزان حریمش هم مریم و هم حضرت حواست ،رقیه دنبال بهشت ابدی از چه روانید... وقتی که خودش آخر دنیاست رقیه از خاک به افلاک همه محو شکوهش... مه دخت حسین عصمت کبراست رقیه در سجده ی خود بر لب باباش نشان داد با سن کمش شهره به تقواست رقیه او ارثیه برده ست ز صدیقه ی کبری... در بذل و کرم بین که چه غوغاست رقیه در شام که راس پدرش دید چنین گفت برگرد که ناموس تو تنهاست، رقیه . گویید به عشاق حسین بن علی که... نزدیک ترین راه به آقاست، رقیه
سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو ای بی‌بصر! من می‌روم او می‌کشد قلاب را
این دل که شد از فراق تو قطرۀ خون مشکل که دگر باره مرا دل گردد
دل به دریا زدم از عشق برایش خواندم... گفت عاشق شده ام حرف تو را میفهمم...
هرکسی در گوشه‌ای ساز خودش را می‌زند چشم وا کن هیچکس گوشش بدهکار تو نیست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
کاربر محترمی که ۴۷ دقیقه پیش در مورد تبادل تو لینک ناشناس پیام گذاشتید: لطفا به لینک ناشناس سر بزنید🙏🌷
💚🍃 ایران تن است و ما همه اعضای پیکریم این خاک خانه‌ایست که با جان بر آن دریم کرد و بلوچ، ترک و عرب، زیر پرچمش با هر نژاد و مذهب خواهر-برادریم ایران من! نفس به هوای تو می‌کشیم ایران من! فقط به هوای تو می‌پریم خود را فروخت آنکه اقامت خرید و رفت ما عشق را به قیمت جان از تو می‌خریم بر خون گذاشت پا و گذشت از وطن ولی لعنت به ما اگر که از این خاک بگذریم «ما را سریست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم» روزی هزار بار برای تو جان دهیم تا که تو را به دست امام زمان دهیم...
💚🍃 جز رحمت چشمان تو، دنیا چه می‌خواهد تشنه به غیر آب، از دریا چه می‌خواهد حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده غیر از نجات، این قوم از موسی چه می‌خواهد شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم دل مرده نوعاً از دَم عیسی چه می‌خواهد؟ پیغام و پس پیغام یعنی یاد ما هستی مجنون جز این پیغام، از لیلا چه می‌خواهد پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من جز دل خوشی، یعقوب نابینا چه می‌خواهد تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است مسکین به جز خیرات از آقا چه می‌خواهد چیز مهمی نیست این که ما چه می‌خواهیم باید ببینیم آن جناب از ما چه می‌خواهد ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه غیر از ظهور تو مگر مادر چه می‌خواهد اکبر لطیفیان زمان
نه میل ماندن و مُردن، نه جراتِ نه شنیدن چه مانده از منِ تنها؟ که مانده از منِ من، تو
چون خانه‌ی ویران‌ شده بر رهگذرِ سیل در طالعِ ما رفته که آباد نگردیم...
پرستاری ندارم بر سر بالین بیماری مگر آهم از این پهلو به آن پهلو بگرداند
گقتی این حس را ببر از یاد و تنها دوست باش خسته ام از عشق ، اما از رفاقت بیشتر
آتش به آب و یار به اغیار و گل به خار کردند صلح و بخت به ما آشتی نکرد
💚🍃 من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بسیار برای تـو نـوشتم غم خود را بسیار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفسم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حالا کـه مقدر شده آرام بگیرم سیلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگذار که درها همگی بسته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگذار تبر بـر کمر شاخه بکوبد وقتی که بهار آمد و او را ثمری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مرگ متـاع دگری نیست
چو خاک اگرچه ندارد وجود من قدری برای کوری دشمن نگاه دار مرا...