هر جا که دری بود زدم در طلب دوست
ویلان شود این دل که چنین در به درم کرد
"حامد تبریزی
دل من پاره گشت از غم , نه زان گونه که بِه گردد
وگر جانان بدین شادست , یارب پاره تر بادا !
امیرخسرو دهلوی
انصاف نباشد كه چو بلبل رود از باغ
گل با زغن و خار به گلزار نشيند...
فرصت شيرازی
زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن
از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!
میرزا محسن تاثیر مشهدی
آرزو دارم که از عالم بر افتد رسم خواب
تا نبيند هيچ کس در خواب، ديدار تو را
محمد میرک صالحی مشهدی
گريه از مردم هشيار خلايق نپسندند,
شده ام مست که تا قطره ی اشکی بفشانم !
عماد خراسانی
آرام بگیر در آغوشم
فردا هم دوستت خواهم داشت
شب برای بخیر شدن
همین دو قلم را نیاز دارد
زهرا سرکارراه
#شب_بخیر
هیچ انسانی
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده
اما گاهی انسانها
به یاد یک شب بخیر
سالها بیداری میکشند
نرگس حریری
#شب_بخیر
شب بخیر را
نباید تایپ کرد
شب را
باید زل زد در چشمانش
دستى کشید لاى موهایش
و هرم نفسهایش
و آن وقت گفت:
شب بخیر
علی قاضی نظام
#شب_بخیر
جز کوی تو دل را نَبُود منزل دیگر
گیرم که بُود کوی دگر، کو دل دیگر...؟!
#ظریف_اصفهانی
ای که شمشیر جفا بر سرِ ما آختهای !
دشمن از دوست ندانسته و نشناختهای !
حافظ
هرصبحوشبازشماسرودنعشقاست
در هرغزلی تــو را ستودن عشق است
اینها همگی به جــای خـود خورشیدم
درصبح ظهور با تـو بودن عشق است
#سيدحميد_داودي_نسب
#امام_زمان
در ذهن خود تصویری از فردا نمی بینی
رویایی از آزادی دنیا نمی بینی!
گفتی که: " شاعر! از کدامین صبح می گویی؟
شب را مگر یک عمر، پابرجا نمی بینی؟
در سایه ی تک قارچ های سمی جنگل
خوش رقصی هرزه علف ها را نمی بینی؟"
محبوب من ! وقتی بشویی چشم هایت را
فرقی میان زشت با زیبا نمی بینی
فردا که خورشید از حصار شاخه ها سرزد
سوسویی از شبتاب ها حتی نمی بینی ،
قصر شنی را موج خواهد برد و در ساحل
جز جشن شوق گوش ماهی ها نمی بینی!
من زنده خواهم ماند تا آن روز و باور کن
هرگز خودت را لحظه ای تنها نمی بینی
#محمد_علی_نیکومنش
صبح آمد و باغِ خانه را تَرگُل کرد
آغوش ِحیاط را پُر از سنبل کرد
ماه از تب و تاب ِخوابهایش افتاد
خورشید دمید و طبع ِشعرم گل کرد
#صفيه_قومنجانی
به ماه من که رساند پیام من که ز هجران
به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
#شهریار
هدایت شده از بارشهای قلم من
دوباره بوی دلانگیز کیف و دفترِ تازه
شکفتنِ گل علم از کتاب و جوهر تازه
به روی شانه نشسته همای عشق و اراده
که باز کرده پرش را به سوی باور تازه
کتاب و دفترِ مشق و لباس فرم دبستان
روانه کرده دلم را به سوی سنگر تازه
شده حیاط دبستانِ ما شبیه گلستان
که قد کشیده در آن سرو با صنوبر تازه
بهار کرده خزان را صدای بلبلکانش
کلاسها شده خوشبو به عطر عنبر تازه
نگاه و خندهٔ بابا، دعا، اجازهٔ مادر
کشانده رودِ امیدِ مرا به بستر تازه
صدای همهمه و خنده در حیاطِ دبستان
و دوستان قدیمی کنارِ یاور تازه
صدای پر زمحبت، نگاهِ مِهرِ معلم
نشان از عشق که دارد؟ ز مهر مادر تازه
مسلح است دوباره دو چشم تیز معاون
به گوشههای حیاط از نَما و منظر تازه
گرفته رویِ سرِ بچه ها کتاب خدا را
مدیر با گل لبخند و نقشِ رهبر تازه
بیا و شکرِ خدا کن که از معادن علمش
به قلب شیفتگانْ ریخته است گوهر تازه
دوباره ریزش برگ از درخت کوچهٔ مهر و
شکفتن گل علم از کتاب و جوهر تازه
#مستان
@mastanehaye_man