eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد   عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد
نظرت چیست کمی پنجره را باز کنیم تا هوا تازه شود یک غزل آغاز کنیم بنویسیم دو تا بیت که آرام شویم با دو تا مصرعِ هم‌قافیه پرواز کنیم حرفِ دل را به همان حال که باشد، بزنیم حسِّ خود نیز دقیقاً به هم ابراز کنیم نظرت چیست کمی خنده تعارف بکنیم سردیِ عاطفه را گرمیِ اهواز کنیم بنشینیم کنارِ هم و با حرف زدن گرهِ کورِ جدا بودنِ خود باز کنیم هر چه در زندگی از سوءِ تفاهم باشد همه را با زدنِ حرف به هم ساز کنیم غصّهٔ کوچکِ خود را بسپاریم به مِهر مگسِ غم‌زده را طعمهٔ شهباز کنیم در صفِ عشق به هر سرعتِ ممکن بدویم پرچمِ خاطره را از همه ممتاز کنیم از سکوتی که به پا شد، نفسِ شعر گرفت نظرت چیست کمی پنجره را باز کنیم.
آبادی شعر 🇵🇸
👏👏👏👏👏👏 بسیار عالی استاد زارعی
صبح است و هوای زندگی شد مطبوع یک‌باره درخشید به دل یک موضوع: برخیز و بخند و شادمان باش، فقط در محضرِ عشق، ناسپاسی ممنوع!
🇮🇷به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس🇮🇷 عالم بدون زیور و زر شد به کامشان حسرت خورند حور و ملک بر مقامشان در بزم رزم گردنشان زیر تیغ رفت مردانگی و عشق شده اتهامشان از دوست گفت هر ورق دست‌خطشان روشن شده مسیر به نور کلامشان پیمانه‌‌ی وجودیشان شوق وصل بود ذکر حسین زمزمه‌ی صبح و شامشان در گرگ و میش فتنه‌ی اشرار بوده‌اند سرباز محض و پیرو خط امامشان عطر بهار پر شده در سینه‌ی وطن شد کوچه‌های شهر مزین به نامشان از خاک یک وجب نه که یک ذره کم نشد حیران شده است خلق جهان از مرامشان بوی شهید می‌دهد اینک تن وطن پیچیده عطر تازه‌ای از هر کدامشان از لاله‌های سرخ میادین مین بپرس شرح شکوه غیرتشان، عزم گامشان افتاده است گردنمان دین عشقشان همواره واجب است به ما احترامشان
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 کلیپ شعرخوانی (به مناسب هفته‌ی دفاع مقدس) 🌷 قایق نشست روی زمین، پهن کرد دریا را کشید پارچه را، متر کرد پهنا را درست از وسط آب، قایقی رد شد شبیه قیچی مادر، شکافت دریا را صدای تَق‌تَ‌تَ‌تَق... تیر بود می‌بارید صدای تِق‌تِ‌تِ‌تِق... دوخت چتر خرما را کنار قایق بابا که خورد خمپاره بلند کرد و تکان داد خُرده نخ‌ها را فرو که رفت در انگشت مادرم سوزن کسی دقیق نشانه گرفت بابا را وَ آب از کف قایق سریع بالا رفت و تند مادر هی کوک زد همان‌جا را بریده شد نخ و از توی قاب بابا دید میان دامن خود چرخ می‌زند سارا
دست بر پیشانی ام بگذار!‌ تب دارم هنوز صبح دارد می‌رسد از راه بیدارم هنوز خشک‌سالی آمده اینجا ولی من بعد تو تکه ابر کوچکی هستم می‌بارم هنوز شیشه‌ی عطر دلم با رفتنت خالی نشد این همه سال است از بوی تو سرشارم هنوز هیچ‌کس از شانه‌هایم جز تو باری برنداشت نیستی من روی دوش شهر سربارم هنوز نام تو پیچیده دور تارهای صوتی ام مثل آهنگ قدیمی روی تکرارم هنوز آخ اگر وا میشد از روی دهانم قفل شرم می‌زدم فریاد هر شب : دوستت دارم هنوز
بغضی شکسته ، فرصت آهی نمی دهند بازنده را به معرکه راهی نمی دهند دنیا جهنمی است که در آتش سکوت مردم بها به حرف الهی نمی دهند باید گریست از غم شهری که اهل آن کوهی خراب کرده و کاهی نمی دهند مردم ، چقدر فاصله دارند با بهشت وقتی به یک‌ اسیر پناهی نمی دهند در شعله های خویش بسوز آنچنان که شمع... پروانه را اگرچه بخواهی نمی دهند هر عید ما به سینه ی دریا غمی نوشت دریاست حسرتی که به ماهی نمی دهند باید ولیمه داد به رسم شروع عید روزی که خلق تن به گناهی نمی دهند گاهی بخند ، گرچه به شادی غریبه ای اینجا بها به گریه ی واهی نمی دهند
تمام خیر دنیا را به ما داد به هرجا پرتو خورشیدش افتاد خدا در این زمین جایش نمی‌شد محمد را به جای خود فرستاد
. آرام شده‌ام مثل درختی در پاییز وقتی تمام برگ‌هایش را باد برده باشد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌
تا رنگ خزان به هر طرف گشت پدید بر گونه ی برگ قطره ای اشک چکید پاییز شد و فصل جدایی آمد هنگام وداع برگ با شاخه رسید
حالا که میان عقل و دل جنگ شده بـرهـان و دلـیـل پـای‌شان لنگ شده از حـال خـرابـم این چنین فـهمیدم بـدجـور دلــم بـرای تـــــو تنگ شده
"تو از لیلی نسب داری من از نسل جنون هستم" تو شیرین تر ز رویایی، ولی من زهرگون هستم تو آرام دل و جانی، تو رنگ روح دنیایی ولی من غرق طوفانم ز آرامش برون هستم به تاریخ قرار و ساعت دیدارمان سوگند که ازروز ازل دیوانه ات گشتم!!! کنون هستم نکن باور تو این قدِ بلندِ محکمِ من را که در تنهایی و خلوت شبیه دال و نون هستم به لطف شعرهای ساده ام شد هرچه میدانی!!! که از لیلی نسب داری من از نسل جنون هستم
در خاطٖرم روانه شد و شب بخیر گفت گفتم که در نبود تو شب‌ها بخیر نیست فرامرز عامری
باشد بخواب ولی بی وفای من یک «شب بخیر»مگر چند واژه بود؟ فرید صارمی
شب گم شده در سیاهی چشمانت شد رود ستاره راهی چشمانت قربان نگاه تو که اقیانوسی افتاده به تور ماهی چشمانت جلیل صفربیگی
بخیر كه هیچ به صبح برسد شب‌هایم كافی‌ است ساناز یوسفی
شب سردیست، هوا منتظر باران است وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من ماه‌‎پیشانی من، دلبر بارانی من امیرعلی نعیمی
چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟ بدین نامهربانی راندنت چیست ؟ بپرس از این دل دیوانه من که ای بیچاره عاشق ماندنت چیست ؟ -فریدون مشیری
خواستم  تا یک جهان آرام جان باشد نبود گفته بود آرام جان یک جهان باشد نبود پیش چشم پرهیاهوی تلاطم پرورش خواستم طبع غزل گویم روان باشد نبود  قصد بدمستی نبود اما امان از چشم او در کنار خمره باید استکان باشد نبود من خجول و پشت هر نه جام دیگر می‌رسید ساقی مجلس که باید همزبان باشد نبود برف بود و مستی و گرمای آغوش نگار آن چه باید از خجالت در میان باشد نبود در زمین بازی شطرنجی پیراهنش  راضی ام هرچند می باید زمان باشد نبود
زخم دل لب باز کرده در غزل افسوس که این جماعت درد هامان را فقط لایکیده اند
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت  به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت  
سوی مجنون برسانید که لیلایی هست ما شنیدیم در این شهر که آقایی هست دور این خانه شلوغ است اگر جایی هست دردمندیم و دلی خوش که مداوایی هست  
عشق گاهی میان شب بو‌‌هاست گاه در سینۀ پرستو‌‌هاست  عشق گاهی کنار برکۀ آب عشق گاهی نوازش قو‌‌هاست  
عاقبت آمدم پس از عمری به مزارت، نه! بر مزار خودم آمدم های‌های گریه کنم به دل خون و داغدار خودم  
کمتر غزلی را من بی واژهٔ دل دیدم سر منشأ این نوع شعر از تنگی دل ها بود
آه!برعکس تو غمگین و ملال انگیز: من چهرهء نامهربان آخر پاییز:من در هیاهوی مغول سرسبزی شیراز:تو صبح نیشابور بعد از حملهءچنگیز:من منتظر ماندم ولی آینده ام شیرین نشد سرنوشت تلخ هم فرهاد هم پرویز:من یک دلم در جستجوی نور خورشیدی که رفت ساکن قونیه و آوارهء تبریز:من عشق اگر تنها همین دلتنگی و دلواپسی است آنکه دیگر میکند از عاشقی پرهیز:من تاب بازی در حیاطی روشن و دلباز: تو وحشت طفلی دوان تا آخر دهلیز: من دورم از دامان پاک زادگاهم سالها مریمی پژمرده در گلدان روی میز: من می رود از خاطرم عمری که غمگین زیستم شادی دیدار تو در روز رستاخیز:من
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد بدون تو نیستم تنها من آشنا شده‌ام با کسی به نامِ "خودم"
به کجا چنین شتابان تو شتاب می‌کنی تو که جهان هستیم را تو به خواب می‌کنی تو همه سبز و سرخوش مست همه آتشین و سرمست که به بوسه ای جهان را تو خزان می کنی تو تو بهار عاشقانی تو کریم و مهربانی که به مهر، آذر آبان رو به خواب می‌کنی تو تو پریزادی و عشقی تو که عالمی سرشتی به هوای عشق بازی که هزار قاصدک را تو رها می‌کنی تو همه عاشقان به پایت همه شاعران به شعری به نسیم ابر و بادی به هزار شاخ و برگی تو جفا می‌کنی تو همه اسرار خدایی همه عشقی تو صفایی همه کوی تو روایی که به حکمی، دل خسته عاشقی را تو به خواب می کنی تو به کجا چنین شتابان تو شتاب می‌کنی تو که جهان هستیم را تو به خواب می‌کنی تو