eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسی گلها به کوه وبیشه دارم هزاران راز در اندیشه دارم کنار جویبارم هست پونه شدم درفصلها فصلی نمونه ببین در میوه هایم بوی من را انار و سیب و به آلوی من را درخت سیب سرخم را بیینی زهرشاخه دو صد میوه بچینی غزالان را ببین بر من مریدند یقین دارم که ازدستت رمیدند نگاهی گر کنی بر چشمه هایم گواهی میدهی  قرب و بقایم نظر کن فصل من را  آبشاری شود سرریز خود در جویباری ز کوه و دره ها کبک خرامان به سوی چشمه ها گشته شتابان خزان برگو زخود اینک چه داری شدند ازتو چرا مردم فراری؟ مزن طعنه که من زیبا بهارم بگو اینک زخود من شرمسارم نصیحت می کنم ای فصل پائیز تو از تعریف بیهوده بپرهیز بگو ای دختر پاییز نسرین بهاران کام من را کرده شیرین  
بِنـــازم بر وفاے گـــُل، ڪِہ حتّے بعدِ پژمُردن،، زِعَطرش مے توانے ،،، یافت نِشــانِ را....
گفـته بـودے عاشق باران پاییزی شدے واے من دارم به باران هم حسـودے میڪنم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
داغ‌ ما شعله کشیده است به آفاق جهان درد ما از دل رنجور زمین، برده امان آه از بغض فروخورده‌ی مردی محکم آه از سینه‌ی سوزان زنی دل‌نگران داغ بر داغ، همه حنجره‌ها زخمی درد زخم بر زخم، همه پنجره‌ها بسته‌دهان آسمان‌‌‌ غرق تماشاست، شلوغ است بهشت می‌رود دم به دم از سوی فلسطین مهمان خون به پا کرده خزان در دل زیتون‌هایش نعره‌ی ظلم بلند است در این رنجستان همه‌ی صبر، شده حبس در این باریکه آخر این صبر شود فتح بزرگ دوران نهراسید از این هیمنه‌ی پوشالی وعده داده است به نابودی ظالم، قرآن رگ وجدان غیوران همه بیرون زده است همه عالم به خروش آمده از این شیطان وقت آن است که آرامش شب محو شود لشکر صبح بتازد به دل شب‌خواهان رعد و زلزال کنند از دل این دست قیام ناگهان نیمه‌شب از راه بیاید طوفان آی ‌ای غاصب کودک‌کشِ ویرانگر قرن باعث بغض و غم غزه‌ی درخون‌غلطان ای فراموش‌ترین خاطره‌ی آینده ای تو از اول تاسیس خودت، بی‌بنیان این زمین از تو و نامت متنفر شده‌ است تا تو هستی، دل هستی نمی‌یابد سامان بی‌قرار است به دستان بلاجویان، تیغ همه آماده که از یار بیاید فرمان دو قدم فاصله مانده است به آزادی قدس یک نفس تا فرج مهدیمان مانده زمان
شنیدم مادری با دخترش گفت: «چه رعنا دختری باهوش دارم! مواظب باش تا پایت نلغزد که من با دردهایت بی‌قرارم» جوابش را چه زیبا داد دختر «الهی شکر، هستی در کنارم تو دقّت کن به راه و چاه و سنگش که من، پا جایِ پایت می‌گذارم!»
" نام عشق که زیباترین سرآغاز است هنوز شیشه عطر غزل درش باز است جهان تمام شد و ماهپاره‌های زمین هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است به بام شاه و گدا مثل ابر می‌بارد چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق چرا که سنگ صبور است و محرم راز است ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد کبوتری که زیادی بلند پرواز است
"از موجها نترس،تا قایق تو ام غرقت نمیکنم،پس لایق تو ام تا عشق حاکم است،فرقی نمیکند احساسِ حالِ تو ،یا سابق تو ام عمری اگر گذشت،بی عطر و بوی تو… عَذرای من هنوز هم وامق تو ام انکار کن ولی،من در تو زنده ام در زود رنجیَت…،در نِق نِق تو ام وقتی که با خودت،درگیر میشوی… در اصل آن منِ بی منطقِ تو ام انکار کن ولی،آرام گریه کن میبینیَم عزیز؟در هِق هِق تو ام! انگار از خودت، دزدیده ام «تو»را جَلبم نمیکنی؟ من سارق «تو»ام از دل نمیروی،ای دل سروده ام ای شعر…ای غزل،من خالق تو ام هر چند دشمنی،با خالق خودت… فریاد میزنم: من عاشق تو ام!"
"از راه دوری آمدم،آغوش خود را باز کن چرخی بزن دور و بَرَم،قدری برایم ناز کن بنشین کنارم،خسته ام!دستی بکش بر گونه ام میلِ شدیدِ بوسه را،پنهان چرا؟ابراز کن دلسرد و بی انگیزه ام،شوری به پا کن در دلم سرمایِ تبریزِ مرا،شَر جی تر از اهواز کن تن خسته از تکرار شب، ای مرغ زیبای سَحَر بر شاخه ی خشکیده ام،چَه چَه بزن،آواز کن! یا خاک پایت میشوم ،مستانه بر خاکم برقص یا آسمانت میشوم،در وسعتم پرواز کن اصلا چرا فَک میزنم؟! این ریش و قیچی دست تو من تحت فرمانم فقط،آهنگ خوبی ساز کن سجاده ام این دفتر و، راز و نیازم این غزل در شعر بی آرایه ام، تا میشود ایجاز کن من حرفهایم را زدم،تصمیم آخر با خودت یا نا امیدم کن برو،یا قصه ای آغاز کن"
بر زِینِ اَب و برادرانش صلوات بر قلب صبور و مهربانش صلوات او زائر هفت حجت معصوم است تقدیم به هفت آسمانش صلوات
مرغ دلم پَر زده سوی دمشق گشته مقیم سرِ کوی دمشق «عمه‌ی سادات سلامٌ علیک روح عبادات سلامٌ علیک» «عمه‌ی سادات بگو کیستی» فاطمه یا حیدر ثانیستی ای نفَسِ خطبه‌ی تو حیدری! مثل علی کار تو روشنگری نطق تو سرچشمه‌ی دانایی است خطبه‌ی پر شور تو زهرایی است زینبی و زینت بابا تویی نائبه‌ی حضرت زهرا تویی زینبی و بانوی حجب و حیا چادر تو الگوی حجب و حیا زینبی و صبر مجسّم تویی خواهر ارباب دو عالم تویی جلوه‌ی مهتاب! سلامٌ علیک خواهر ارباب! سلامٌ علیک نام تو ثبت است به دیوان عشق ای تو علمدار اسیران عشق با دم تو کرب و بلا زنده ماند نور حسینی ز تو تابنده ماند وصف تو این بس که تو خود زینبی زینب کبرایی و زینِ ابی زینبی و الگوی صبر و وقار تیغ کلام تو همان ذوالفقار زینبی و نور مجسّم تویی الگوی بانوان عالم تویی کاش به راه تو فدا می‌شدم کاش که مثل شهدا می‌شدم کاش می‌افتاد به پایت سرم مثل شهیدانِ دفاع از حرم آن شهدایی که هوایی شدند کبوترانِ کربلایی شدند آن شهدا که تا خدا پَر زدند ز شام تا کرب و بلا پَر زدند آن شهدا که مرد میدان شدند فدای راه دین و قرآن شدند این شهدا ستارگان شب‌اند مدافعان حرم زینب‌اند
این غنچه که زینب از خدا نام گرفت از گلشن وحی رنگ و بو وام گرفت از گریه شد آرام چو بر دست حسین قلب همه کائنات آرام گرفت استاد مرحوم
بیا ای شهریار این زمانه بیا دار و ندار این زمانه بیا مهدی! به حق عمه جانت گره واکن ز کار این زمانه