eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون بخیر🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من از زبان لطافت حروف الفبا و از حضور صداقت به لحن روشن رؤیا سلام ساده ام را به تو تقدیم می کنم – زیبا ! اگر چه توالی حادثه ها ، چشمم به روی مهر می بندد ولی حضورحادثه تکراری است و طراوت جان تو تنهاست من از کدام سمت خیال بیایم؟! یاد کدام خاطره ی زرد – تو را آزرد که اینگونه بی تابی ! راستی! این چندمین سلام تو بود که بی استقامت واحه در سراپای خویش – فرویم ریخت؟! …محکومم به تنهایی در برهوتم به من بگو آری بگو ، سهم من از سایه موّاج گیسوانت برهنه در آفتاب سوزان است؟
تیر بلا رسید و دلم را نشان گرفت آتش به سینه ام زد و تاب وتوان گرفت عمری ز خاطرات گذشته گریستم شکرخدا که زهر ازاین خسته جان گرفت مویم حکایت غم دیرینه می کند بغض گلو و اشک مسیر بیان گرفت راوی روضه های غروب مدینه ام در آن زمان تلخ دل آسمان گرفت ازقصه ای که برکسی آن را نگفته ام باغ امید من همه رنگ خزان گرفت دستی که بین کوچه به مادرکشیده زد باضربه اش ازاین دل زارم امان گرفت روزی به پشت در صدمه دید مادرم سرو قدش خمیده وشکل کمان گرفت دیدم که مادرم پی من دست میکشد سیلی ز مادرم همه تاب وتوان گرفت
و عشق اينکه دل از او به اشتياق می افتد بدون آنکه بخواهيم اتفاق می‌افتد اگر چه بار گراني است گر به دوش نباشد مسير چشمه ی بودن به باتلاق می‌افتد هميشه وقت رسيدن به عمق معنی نابش گلوی واژه و جمله به اختناق می‌افتد چه رمزی است خدايا! که بی‌بلای وجودش ميان زندگی و مرگ انطباق می‌افتد هنوز هيچ دلی پی نبرده است که اين شور چرا بی آنکه بخواهيم اتفاق می‌افتد.
خورشید ،ستاره ،ماهِ دلبند سلام کارون و تِجن، اَترک و اروند سلام ای مظهرِ آیاتِ خداوند بزرگ کهنو ، سبلان ، دِنا ، دماوند سلام
ای چــــای! دمــــت گـــرم که دم آمده ای ای صبح! چه خوش به جام جم آمده ای ای دختــــــر آفتـــــاب! نــــــاز قــــــدمت شـــادم که به جــای هـــرچه غم آمده ای
آلوده‌ام و قاضیِ هر محکمه‌ام چون طبل تهی ولی پر از دمدمه‌ام بیچاره چو من کیست که همچون سوزن دوزنده‌ام و برهنه‌تر از همه‌ام
تو را می سوزم و غرقم تو را در خویش؛کاری کن! هنوزم نیم در آبم؛ هنوزم نیم در آتش!....
لبخند زدی دیده شد الماس لبت می بوسم از آن گوشه‌ی حساس لبت ممنوع نکن اگر چه که شرعی نیست می چینم از آن میوه‌ی گیلاس لبت
دوباره می رسد از راه با نگاه غريبش پر از شراره‌ی عشق است چشمهای نجيبش دوباره خيره به چشم من است آهوی چشمی که باز گم شده‌ام در حضور چشم عجيبش به ميهمانی عشق و من و دل آمده هر چند که خوب می‌داند باز می دهيم فريبش بگو بگو چه کند با دو کهکشان تب و آتش کسی که می‌داند يک ستاره نيست نصيبش همان درخت قديمي است عشق و ميوه‌ی تازه همان که رانده شد آدم به جرم چيدن سيبش
حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود از خانه‌ای که بوی تنت را گرفته بود می خواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز یک دست خسته‌تر دهنت را گرفته بود !! می خواستی فرار... که مثل دو چشم خیس چیزی مقابل ترنت را گرفته بود می خواستی بمیری و از دست دست هاش... با گریه گوشه‌ی کفنت را گرفته بود لعنت به روزگار که از خاطرات من حتی خیال داشتنت را گرفته بود لعنت به روزگار که ما را دو نیم کرد چیزی شبیه «تو » که منت را گرفته بود که اوّلا «گرفته دلم » ثانیاً... شبی تیره تمام ثانیاًت را گرفته بود !! حسّی شبیه غم بدنت را گرفته بود بویی غریبه کلّ تنت را گرفته بود