eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته‌ای؟ پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را
من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟ آرامشی از جنس طوفانم, نگفتم؟ یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض از رفتن و ماندن گریزانم، نگفتم؟ تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست صد حیف من مرد زمستانم، نگفتم؟ با من هوایت ابری و دلگیر می‌شد من خیس تر از روح بارانم، نگفتم؟ انبوه جنگل، ای هجوم شبنم و شعر من خشکی قلب بیابانم، نگفتم؟ در انتهای سرزمینی از افق دور من کلبه‌ای متروک و ویرانم نگفتم؟ یا شایدم یک خانه از دیوار خالی در امتداد این خیابانم ، نگفتم؟
من: دهکده ها نبض حقایق هستند او: مردم ده با تو موافق هستند ناگاه صدای خیس رعدی پیچید: باران که بیاید همه عاشق هستند
شبتون بخیر 🌼
سلام صبحتون بخیر🌼
صبح آمد و خوشه خوشه نعمت بارید صد پنجره نور و مهر و رحمت بارید بادی زد و ابر را در آغوش کشید باران زد و قطره قطره برکت بارید
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی روزی که می گذشتی از جاده های شهرم افتاده بودم از غم در بین کوره راهی از درد بی قراری می کردم التماست جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی تا کی سخن نگویم از درد مردمانم گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی
یک سال شده در انتظارت هستم یاد تو و چشمان خمارت هستم شده دلخوشی شاعر بانو سی ثانیه بیشتر کنارت هستم
بانو ! قرار ثانیه‌ها را به هم نریز موهات را ببند و فضا را به هم نریز بگذار در خیال خودم هی ببوسمت رویای عاشقانه‌ی ما را به هم نریز کمتر به فکر خط‌ ِ لب و چشم و سرمه باش آرایش قشنگ خدا را به هم نریز از کوچه‌ها که میگذری فکر خلق باش اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز “امن یجیب” و “جاثیه” خواندم که آمدی لطفا بمان و راز دعا را به هم نریز میترسم این سکوت تو دیوانه‌ام کند موهات را نبند و فضا را به هم بریز!
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست می‌نشینی رو به رویم خستگی در می‌کنی چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟ باز می‌خندم که خیلی! گر چه می‌دانی که نیست شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی - دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟ وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست
یک لحظه سکوت در دل همهمه کن یاد از غمِ هجرِ یوسفِ فاطمه کن در محفل گرم و شاد یلدایی خود عجل لولیک الفرج زمزمه کن
دل طعمه و عقل صید و بر منبر عشق دل کور و کر و بَرده و... افسونگر عشق پاسوز و اسیر تک روی ها شده عقل بانی غم و شادی و حتی شر عشق