گفتم: تو نیز مثل من از خویش خستهای؟
پلکی به هم زدی و گرفتم جواب را
#فاضل_نظری
من اتفاقی رو به بحرانم ،نگفتم؟
آرامشی از جنس طوفانم, نگفتم؟
یک حادثه،یک ازدحام پر تناقض
از رفتن و ماندن گریزانم، نگفتم؟
تو عاشق پاییز بودی خاطرم هست
صد حیف من مرد زمستانم، نگفتم؟
با من هوایت ابری و دلگیر میشد
من خیس تر از روح بارانم، نگفتم؟
انبوه جنگل، ای هجوم شبنم و شعر
من خشکی قلب بیابانم، نگفتم؟
در انتهای سرزمینی از افق دور
من کلبهای متروک و ویرانم نگفتم؟
یا شایدم یک خانه از دیوار خالی
در امتداد این خیابانم ، نگفتم؟
#میلاد_نجفی
من: دهکده ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
#ایرج_زبردست
صبح آمد و خوشه خوشه نعمت بارید
صد پنجره نور و مهر و رحمت بارید
بادی زد و ابر را در آغوش کشید
باران زد و قطره قطره برکت بارید
#صفيه_قومنجانی
دنیا به خود ندیده زیباتر از تو گاهی
هم ناز دلربائی هم مثل قرص ماهی
وقتی که رخ نمائی در کسوت زلیخا
یوسف دوباره افتد از عشق تو به چاهی
روزی که می گذشتی از جاده های شهرم
افتاده بودم از غم در بین کوره راهی
از درد بی قراری می کردم التماست
جانا نظر نکردی بر حال بی گناهی
تا کی سخن نگویم از درد مردمانم
گویا خبر نداری از ظلمت و تباهی
جز گرد و خاکروبه چیزی به جا نماند
وقتی مسیر آتش افتد به روی کاهی
با آنکه گریه کردم اصلاً عسل نکردی
از بیکران چشمت هرگز مرا نگاهی
#علی_قیصری
#چله
یک سال شده در انتظارت هستم
یاد تو و چشمان خمارت هستم
#یلدا شده دلخوشی شاعر بانو
سی ثانیه بیشتر کنارت هستم
#حسین_جعفری
بانو ! قرار ثانیهها را به هم نریز
موهات را ببند و فضا را به هم نریز
بگذار در خیال خودم هی ببوسمت
رویای عاشقانهی ما را به هم نریز
کمتر به فکر خط ِ لب و چشم و سرمه باش
آرایش قشنگ خدا را به هم نریز
از کوچهها که میگذری فکر خلق باش
اعصاب شیخ و شاه و گدا را به هم نریز
از شعر من بنوش و به رقص آی و مست شو
اما ردیف و وزن و هجا را به هم نریز
“امن یجیب” و “جاثیه” خواندم که آمدی
لطفا بمان و راز دعا را به هم نریز
میترسم این سکوت تو دیوانهام کند
موهات را نبند و فضا را به هم بریز!
#هخا_هاشمی
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
میرسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی! گر چه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژهها گل میکنند
یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، میشود آیا کمی -
دستهایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن میشود با بغض میگویم نرو
پشت پایت اشک میریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
#بیتا_امیری
یک لحظه سکوت در دل همهمه کن
یاد از غمِ هجرِ یوسفِ فاطمه کن
در محفل گرم و شاد یلدایی خود
عجل لولیک الفرج زمزمه کن
#محمدجواد_منوچهری
#اللهمعجللولیکالفرج
دل طعمه و عقل صید و بر منبر عشق
دل کور و کر و بَرده و... افسونگر عشق
پاسوز و اسیر تک روی ها شده عقل
بانی غم و شادی و حتی شر عشق
#محمدجواد_منوچهری