eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم به خصوصاً شهید افتاده تن ستاره‌ها در این راه تا باز شود مسیر پابوسی ماه ای شام تو را به صبح خواهند رساند یاران کنونی اباعبدالله
در کافه با رفیقان، مشغول قهوه بودی☕️ ای‌کاش‌قهوه بودم،من‌را چشیده بودی..🍂
تردید دارم با چنین بغضی که دارم امشب برایت نشکنم... امشب نبارم حالم شبیه حال صیّادیست ناکام نه پای برگشتن... نه شوق راه دارم خالی است جای حبّه قند خنده‌هایت در استکان چای تلخ روزگارم من را به دنبال خیالت می‌دوانی با این دل پژمرده... با این حال زارم هر صبح با عشق تو برمیخیزم... امّا بر شانه‌های یاد تو سر می‌گذارم حالا که مضمون غزل هستی... دوباره انگار کاری جز غزل گفتن ندارم دستی تکان دادی و مثل باد رفتی از لابلای بیتهای بیقرارم رفتی و با خود خاطراتت را نبردی من ماندم و این زخم‌های بیشمارم
آبادی شعر 🇵🇸
تردید دارم با چنین بغضی که دارم امشب برایت نشکنم... امشب نبارم حالم شبیه حال صیّادیست ناکام نه پای
حالا یه شعر هم نام شاعر نداشته باشه.‌.. چی میشه مگه؟!! دنیا که به آخر نمیرسه؟ میرسه؟!
  با این خیالِ خام شبم صبح میشود برگشته ای کنارم و لبخند می زنی نه نیستی و در دل من پودِ بغـــــض را باتارهای حنجره پیوند می زنی 
ای آنکه در فضای دعا میخری مرا تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا حال قنوت و حال بکا حال بندگی کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا آئینه جمال خودت را نشان بده من اظهر الجمیل نما حیدری مرا لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم شایسته نیست این سمت نوکری مرا هرگاه حال توبه مرا دست میدهد گویم که هست این گنه آخری مرا ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن هرگز مده به کس دیگری مرا با یک اشاره قلب حسینی به من بده زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا شش گوشه حسین دلم را ربوده است یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
دی بود و درد بود؛ زمستان ادامه داشت آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت از چشم آسمان کبود آیه می‌چکید فصل نزول سورهٔ باران ادامه داشت انسان پر از دریغ، پر از غم، پر از قصور! عصر هزارسالهٔ خسران ادامه داشت شب ناگهان رسید و سر صبح را برید صبحی که روز بعد، کماکان ادامه داشت بر رحل نی تلاوت خون بود و تا ابد بغض غریب قاری قرآن ادامه داشت عمری شهید بود و شهیدانه پر کشید اما هنوز در دل میدان ادامه داشت جغرافیای عشق به نامش قیام کرد تشییع او به وسعت ایران ادامه داشت می‌رفت و گریه‌های سپاهی سیاه‌پوش در امتداد خیس خیابان ادامه داشت هر قدر از قضا سر راهش به سنگ خورد با پیچ و تاب، رود خروشان ادامه داشت ذکر بهار بود و لب غنچه‌های سرخ شور جوانه در دل گلدان ادامه داشت دی بود و درد بود و زمستان... ولی هنوز در دشت، لاله لاله بهاران ادامه داشت
که گفته است این آه کوبنده نیست که گفته است این خون فروزنده نیست نیفتاده سرو و نیفتاده کوه که گفته است سید رضی زنده نیست نمانده است در شهر ما کوچه‌ای که از روشناییش تابنده نیست سر دار می‌گفت سردار ما که سرباز هرگز سرافکنده نیست شرف را که سنگین‌ترین گوهر است سلحشور هرگز فروشنده نیست در آیین ما مرد را رفتنی به غیر از شهادت برازنده نیست رسیده است هنگامه‌ی انتقام بساط ستمکار پاینده نیست
آیینه و صبح و دولت نور رسید الطاف سحر دوباره بر ما تابید شب رفت به استراحت و خواب شود روز آمد و شد نوبت کار خورشید
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ حالِ دل من با تو بهار است بهار بردی به نگاهی ز دلم صبر و قرار گویند «که در عالمِ بالاست بهشت» این بی‌خبران ز کنجِ آغوشِ تو... یار!
ای بی تو زمانه سرد و سنگین در من ای حسرت روزهای شیرین در من بی مهری انسان معاصر در توست تنهایی انسان نخستین در من
ای چشم و چراغ اهل بینش مقصود وجود آفرینش صاحبدل لاینام قلبی مهمان ابیت عند ربی در وصف تو لا نبیّ بعدی خود وصف تو و زبان سعدی؟
چه خوشبختم از اینکه با خیالت زندگی کردم کنار ِ آرزوهای محالت زندگی کردم هوای شعرهایم نم نم  بی وقفه ی  باران جنوبی بودم اما با شمالت زندگی کردم به دور جنگل لیمویی موهای انبوهت کنار عطر شالیزار شالت زندگی کردم ملالی نیست جز آهی که میگیرد سراغت را خدا را شکر، عمری با ملالت زندگی کردم پر از تاریک روشن های تو هر قرص ماهی را به خود کردم حرام و با هلالت زندگی کردم لسان الغیب با شاخه نباتش خوب می فهمد چه عاشق پیشه با هر بیت فالت زندگی کردم برایم هر دقیقه بی تو بودن مثل سالی بود شبی صد سال با تحویل سالت زندگی کردم دو چشمم خیره بر در بود شاید باز برگردی چه درصدها که من با احتمالت زندگی کردم چه شب ها جای خالی تو در آغوش، خوابم برد میان خواب ها با شور و حالت زندگی کردم پس از این مرگ اگر آمد، خوش آمد هیچ حرفی نیست که من خوشبخت ، عمری با خیالت زندگی کردم
در وادی عشق، کارِ ما بود سکوت رزق دلِ غم کشیده‌ها بود سکوت روی لبِ چشم‌، حرفِ دل بود اما بر چهرهٔ پژمرده روا بود سکوت
مِهر تــو گرفت صبر و آرام مرا پُر كرد ز خونابِ جگر جام مرا مادر كه به مِهر تو بزرگم كرده برداشته با تُربت تــــو كام مرا ‌
ميان اين همه فرياد بى كسى تنها سكوت واژه غمگين روزهاى من است سكوت ، عطر خيابان خيس ، تنهايى بگو به فكر منى ، اين هوا هواى من است
اما تو بگو دوستی ما به چه قیمت؟ امروز به این قیمت، فردا به چه قیمت؟ ای خیره به دلتنگی محبوس در این تُنگ این حسرت دریاست تماشا به چه قیمت؟ یک عمر جدایی به هوای نفسی وصل گیرم که جوان گشت زلیخا، به چه قیمت؟ از مضحکه ی دشمن تا سرزنش دوست تاوان تو را می دهم اما به چه قیمت؟ مقصود اگر از دیدن دنیا فقط این بود دیدیم، ولی دیدن دنیا به چه قیمت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ گفتم که عشق چیست؟ تهی کرد جام و گفت: بر هر کسی به شیوه‌ای این داستان گذشت ━━━━💠🌸💠━━━━
هدایت شده از بارش‌های قلم من
Hamid Hiraad - Dardet Be - 320.mp3
2.01M
به یاد مسافران آسمانی🥀🥀😔
همان که مِی زده از چشم تو نگاه من است که مست کرده ام و شانه تکیه گاه من است چقدر طعنه شنیدم از عالم و آدم که عاشقت شده ام پس همین گناه من است نمیشود که برایت فقط غزل گویم که پرده پوشی از این عشق اشتباه من است تمام عمر نشستم به عافیت طلبی خیال خام که یوسف درون چاه من است همیشه قصه ی جیران و ناصرالدین شاه زبان حال دلم بوده و گواه من است دوباره فتحعلی و دوباره توپ و تفنگ هلا که آفت مشروطه در گیاه من است به چشم های قشنگی که ریخت آتش را خودش دلیل زمین خوردن سپاه من است چه حاجتی به ترنج است عاشقان دیدند که برق مصر نگاه تو قتلگاه من است قسم به فایز در شروه های گاه به گاه طنین خنده ی تو کوک دستگاه من است همین که پلک زدی شب ستاره ها را ریخت قسم که عشق خودش وام دار ماه من است
ای عشق! بریز و برسان چایی ما را تا شرح دهی قصه شیدایی ما را با یک غزل از سعدی و با عطر دو چایی پر کن همه خلوت تنهایی ما را ای عشق! مدارا کن و نگذار بپاشد از هم کسی این جمع تماشایی ما را با ما دو نفر هم شده این خانه گلستان از بس به خودش دیده شکوفایی ما را این خانه دلگیر نود متری کوچک بُرده ست چه راحت دل ویلایی ما را ای عشق! به امّید تو و چایی گرمت! یکریز سحر کن شب یلدايی ما را
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
من طاقت دل از تو بریدن نداشتم  می‌رفتی و تحمل دیدن نداشتم گفتند زنده‌ای و نفس می‌کشی ولی من که دلی برای تپیدن نداشتم! درد تو را کشیده‌ام ای بی‌وفا و باز یارای از تو دست‌ کشیدن نداشتم فرقی نمی‌کند قفس و آسمان من وقتی که بی‌تو شوق پریدن نداشتم ای سیب سرخ عشق که بر شاخه‌ای هنوز سهم از تو غیر حسرت چیدن نداشتم آمد زمانِ مرگ به دیدار من چه سود؟ وقتی رسید... فرصت دیدن نداشتم
گله کردم: "که چرا می‌گذری از من؟" گفت: 《"رهگذر" می‌گذرَد》!دل نسپاری خوب‌ است.. ‏ ‎‌‌‎
"به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا مسافرخانه ی رنج است یا تبعیدگاه اینجا غرض رنجیدن ما بود از دنیا، که حاصل شد مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا برای چرخش این آسیاب کهنه ی دل سنگ به خون خویش می غلتند خلقی بی گناه اینجا نشان خانه ی خود را در این صحرای سردرگم بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا
سال‌ها پرسیدم ازخود ڪیستم؟ آتشـم، شـوقم، شـرارم، چیـستم؟ دیدمش امروز و دانستم ڪنون او بجـز مـن، من بجـز او نیستم...!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌