eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نُه دی نور ايمان منجلی بود نُه دی ذکر لب‌ها يا علی بود نُه دی روز مرگ اهل فتنه نُه دی روز بيعت با ولی بود نماد صبر و عزت بود آن‌روز شکوه استقامت بود آن روز تمام نقشه‌ها شد نقش بر آب تجلی بصيرت بود آن روز نُه دی روز حق، روز خدا بود شکوه غيرت اهل ولا بود دم «يا لَيْتَنا کُنّا مَعَک» داشت نُه دی «کُلُ اَرضٍ کربلا» بود
جام ملائک در شب خلقت به هم خورد ابليس سرگرم رياضت بود، کم خورد دور خدا آن شب ملائک حلقه بستند او چار قُل خواند و سپس انسان رقم خورد در خاطراتش مادرم حوا نوشته دستي ميان گيسوانم پيچ و خم خورد حوا که سيب... آدم فريب و آسمان مُهر درها به هم، جبريل غم، شيطان قسم خورد همزاد من از انگبين اصفهان و همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد وقتي به دنيا آمدم شاعر نبودم يک سنگ از غيب آمد و توي سرم خورد نام تو از آن پس درون شعر آمد نام من از دنياي عاقل ها قلم خورد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستند: "من مدیر جلسه‌ام" به مناسبت حادثه تاریخی و یوم‌الله 9دی؛👇 مروری بر وقایع و اتفاقات مربوط به انتخابات سال 1388 و مدیریت فوق‌العاده رهبر معظم انقلاب حفظه‌الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شعر خوانی در محضر رهبر انقلاب... با موضوع ؛ فتنه شاعر؛ مهدی جهاندار 👌 بسیارعالی 👈 پیشنهاد دانلود 🍃🌹❤️🇮🇷❤️🌹🍃
دلِ مـن حوصلـه کن، عشق معما دارد او کـه بشکسته تو را شوقِ تماشا دارد عشقِ تو رفته و دیگر اثری ازاو نیست چشمِ تو در پیِ او  خواهشِ بیجا دارد گوش کن نالۀ نی را به غزلخوانیِ  من غــزلــم دم  بــه دم آوای تبــرّا دارد دلِ معشوقـه ندانست دمی قدرِ تـورا کـه نفس های تو گرمای مسیحا دارد سالها مردمِ این شهر به من می گویند دلِ تـو طاقـتِ بسیـار  و شکیبـا دارد تو شکستی و تو رنجیده ای و پژمرده ز چه رو چشمِ تـو هم میلِ تمنا دارد؟ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
گاه دلسوز است، گاهی سخت می‌سوزاندم عشق،گاهی مادر است وگاه هم نامادری است
تو جان منی و پرچمت محترم است سرمایه ی انقلاب تو مغتنم است سردار دلم به وصف نامت گفته: "جمهوری اسلامی ایران حرم است" ۱۴ بهمن ۱۴۰۱
گفتی مرا به خنده، خوش باد روزگارت کس بی‌تو خوش نباشد، رو قصّه‌ی دگر کن!
قدم بزن همه ی شهر را به پای خودت و گریه کن وسط کافه ها برای خودت تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت ! شبیه نوح اگر هیچکس به دين تو نیست تو با خدای خودت باش و ناخدای خودت دوباره دست به زانوی خود بگیر و بایست بزن اگر که زدی ، تکیه بر عصای خودت بگرد و صورت خود را دوباره پیدا کن تویی که گم شده ای بین عکس های خودت … حسین_زحمتکش
در آینه به روی خود باز نگاه می کنم کنار هردو چشم را کمی سیاه می کنم به اشتیاق سرکشم مهار می زنم ولی به یاد تو تبسمی گاه به گاه می کنم کدام را به سر کنم؟ شال سفید،روسری لباس و کیف و کفش را که رو به راه می کنم برای لحظه ای شکی مرا نشانه می رود همان سؤال دائمی، من اشتباه می کنم؟ کنار در که می رسم، به فکر می روم فرو دلم رضا نمی دهد، مگر گناه می کنم؟ چه انتخاب مشکلی میان عقل و عاشقی تمام عمر خویش را با تو تباه می کنم؟ به یاد لحظه های بی تو تنگ می شود دلم من این غم غریب را به دل گواه می کنم و از نشست عقل و دل به این نتیجه می رسم که بی تو قلب خسته را چه بی پناه می کنم دوباره دستگیره و دوباره دست های من برای عاشقانه ای، شال و کلاه می کنم
عطر بهار از جانب دالان می‌آید دارد صدای خنده از گلدان می‌آید این کوچه‌ها را آب و جارو کرده باران این اولین روزی‌ست که مهمان می‌آید... حالا دوباره بوی نان پیچیده اما دارد یتیمی خسته، سرگردان می‌آید مثل گلوبندت اسیری را رها کن امشب اسیری بی سر و سامان می‌آید... از برکت نانی که بخشیدید، هر سال بر خاک گندم‌زار ما باران می‌آید شیراز، قم، مشهد، خدا را شکر بانو عطر تو از هر گوشۀ ایران می‌آید هرگز نمی‌گنجید در وصف قلم‌ها مدح شما در سورۀ انسان می‌آید...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ در جادهٔ عاشقی تخلف نکنید دلخسته برای هم توقف نکنید دنبال رسیدن به مراد دل خود بیهوده به‌هم عشق تعارف نکنید
مرا از این شب پر اضطراب خواهی برد ؟ دمی به کوچه ی آرام خواب خواهی برد؟ مرا که این شب تاریک و سرد ترسانده است بدون دلهره تا آفتاب خواهی برد؟ به آسمان دل روشنت مرا یک شب برای چیدن مشتی شهاب خواهی برد؟ اسیر قحطی رویاست شهر چشمانم شبی مرا به تماشای خواب خواهی برد؟ میان شعله ی حسرت همیشه می سوزم مرا از این غم پر پیچ و تاب خواهی برد؟ دلم گرفته از این شعرهای تکراری مرا به شهر غزل های ناب خواهی برد؟
"مهربان هستی ولی نامهربانی می کنی شور در سر داری و داری جوانی می کنی مرغ عشقی و پر از حسرت نگاهت می کنم دورترها می نشینی نغمه خوانی می کنی تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را شوخ و شنگ و دلربا آهو دوانی می کنی من نمی دانم چرا وقتی قرار بوسه نیست باز هم لب های خود را ارغوانی می کنی مطمئن هستم برای کشتن من اینچنین پلک ها را تیر و ابرو را کمانی می کنی روز روشن بافه بافه شانه بر مو می کشی روی هم می ریزی و با شب تبانی می کنی تا میایم بیخیال گریه ی هر شب شوم با خیالت می رسی پادرمیانی می کنی خود بگو اصلا چه معنی می دهد این کارها آخرش از دست خود، من را روانی می کنی عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده بس که هر شب شعری از من بایگانی می کنی
پدر از کودکی به ما آموخت حُرمت خانه را نگه داریم بینمان اختلاف هم افتاد دل به دست غریبه نسپاریم گفت در سردی زمستان‌ها اهل خانه بهارِ هم باشند گفت حتی اگر که طوفان شد همه باید کنار هم باشند هرکه اما فروخت سهمش را هر که شد همنشین بیگانه حق ندارد که اعتراض کند به امورات اهل این خانه خانه‌ام نام نامی‌اش عشق است دست غیر از قلمروش کوتاه خانه‌ی ملت امام حسین خانه‌ی امت رسول الله ما همان مَردمیم که یک عمر پای ناموس خویش جان دادیم زیر تابوت قهرمان آن‌روز غیرت خویش را نشان دادیم قهرمان را خدا بیامرزد بارها گفت: این وطن حرم است دین و آئین ماست این تعبیر در حرم هر که هست، محترم است مغرب و مشرق و شمال و جنوب خاک این سرزمین برای همه‌ست هرکه با هر مرام و اندیشه حرم اهل بیت جای همه‌ست همه یک خانواده‌ایم رفیق مذهبی، غیر مذهبی، چپ و راست قهرمان گفت، یادمان نرود دختر کم حجاب، دختر ماست جمعمان از نفاق و تفرقه دور شک ندارم وصال نزدیک است پدر از کودکی به ما می‌گفت کوچه بی رفیق تاریک است خانه ام نام نامی‌اش ایران دست غیر از قلمروش کوتاه خانه ملت امام حسین خانه امت رسول الله
حیف است بلاتکلیف بمانند ! به هر قیمتى شده میخرم تمام شب بخیر‌هاى به مقصد نرسیده‌ى مخابرات را...
گر بر سر نفس خود امیری مردی یک سکه به همسرت بگیری مردی مردی نبود سیبیل و دود قلیان در روز زنت هدیه بگیری مردی علیرضا تیموری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 روزت مبارک بانو خوشگل و مه جبین تو را گفته آهوی ناز چین تو را گفته من چه گویم در آن زمان که خدا احسن الخالقین تو را گفته علیرضا تیموری
تو جردنی و بنده ولی جِی هستم تو مثل ونک بنده ولی رِی هستم آشوب نموده ای تو در شهر دلم تو فتنه گری بنده نُه دِی هستم علیرضا تیموری
می‌خواستم ببوسمت، ايمان نمی‌گذاشت ترس از فرشته‌های نگهبان نمی‌گذاشت! می‌خواستم بغل کنمت تنگ و تنگ‌تر اما لهیب شعلهٔ سوزان نمی‌گذاشت! باید خدا که عاقل و خوب است، اینقَدَر اعجاز توی طرز نگاتان نمی‌گذاشت! یا سیب گونه‌های تو را کال می‌کشید یا در دهانم این‌همه دندان نمی‌گذاشت! مثل نمازهای قضایی شدم که تو می‌خواستی بخوانی و شیطان نمی‌گذاشت! می‌خواستم ببوسم و می‌خواستی، اگر تردید توی دامن انسان نمی‌گذاشت!
سلام صبحتون بخیر🌼
نه دریا بعد طوفان می پذیرد سیل کف ها را نه دائم موج می گیرد در آغوشش صدف ها را همیشه فتنه غربال است با انبوه تلخی هاش جدا کرده است راه با شرف از بی شرف ها را میان حق و باطل آه مظلوم است می گیرد گریبان خطاکاران و حتی بی طرف ها را درختی که تناور شد به هر بادی نمی افتد به مسلخ می برد در سایه اش هرزه علف ها را اگر چه فتنه می خوابد وطن کی می برد از یاد!؟ میان آتش پرچم ،صدای سوت و کف ها را...
ابری شده است آسمانِ هفته خورشید هم افتاده به جانِ هفته باران بزن و بر همه ی شهر ببار شیرین بشود با تو دهانِ هفته @nabzeghalam