eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در  کنج دلم عشق کسی خانـه ندارد کس جای درین خانه ی ویرانـه ندارد دل را به کف هر که دهم باز  پس آرد       کس تاب نگهـداری دیوانـه ندارد  دربزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست       آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد  دل خانه عشق است خدا را به که گویم     کآرایشی از عشق کس این خانه ندارد  گفتم مـه من  از چـه تو در دام نیفتی       گفتا چه کنم،دام شـما دانه ندارد  در انجمـن عقل فروشـان ننهـم پای       دیوانـه سر صحبـت فـرزانه ندارد  تا چند کنی قصـه ز اسکندر و دارا ده روز،عمر این همـه افسانه ندارد
پیرم اگر چه با تو جوانم برای تو هر روز هفته دل‌‌نگرانم برای تو شنبه سکوت تلخ، پر از وهم و جست‌‌جو یکشنبه مثل باد وزانم برای تو روز دوشنبه پیرهنم رنگ دیگری‌‌ست خاکستری نشسته به جانم برای تو روز سه‌‌شنبه عاشقی‌‌ام تازه می‌‌شود تا یک دهن ترانه بخوانم برای تو روز چهارشنبه جنون، درد، بی کسی در بی بهار خویش خزانم برای تو تا پنج‌‌شنبه‌‌‌‌ها که کنار توام و شعر پر می‌‌کشد ز باغ لبانم برای تو لم می‌‌دهم کنار تو در عصر جمعه‌‌ای یعنی بمان که با تو بمانم برای تو روز و شبم ز خواب و خیال تو پر شده است هر روز هفته دل نگرانم برای تو
دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری شده با بیتهایی مملو از یک درد تکراری غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد و تو چشـم انتظار لحظه‌ی زیبای دیداری تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما نمی آید به دیدارت کسی کـه دوستش داری عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش … می خندی اگر چه  در دلت چون ابرهای تیره  می باری غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می‌ورزی نمی‌آید به غیر از شاعری از دست تو کاری خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت تقلا می‌کند تا از قرارت دست برداری پریشان می‌شوی از باور حسی که می دانی تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها چگونه می‌شود خود را به دست عشق نسپاری نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دانم به من حق می‌دهی روزی که حس کردی گرفتاری
همین که در تنش زهر شب افتاد امام هادی از تاب و تب افتاد چو وارد کردنش در بزم شادی به یاد عمه‌جانش زینب افتاد
ای وارث نور و نور هـر آبادی بوده است کرامت شـما اجدادی این گمشـده در سیـاهی دنیا را دریاب و ببخش یا امام هادی( ع) یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ
عشق، پرواز بلندی‌است مرا پر بدهید به من اندیشهٔ از مرز فراتر، بدهید من به دنبال دل گمشده‌ای می‌گردم یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید تا درختان جوان، راه مرا سد نکنند برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید یادتان باشد اگر کار به تقسیم کشید باغ جولان مرا بی‌در‌و‌پیکر بدهید آتش از سینهٔ آن سرو جوان بردارید شعله‌اش را به درختان تناور بدهید تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید عشق اگر خواست، نصیحت به شما، گوش کنید تن برازندهٔ او نیست، به او سر بدهید دفتر شعر جنون‌بار مرا پاره کنید یا به یک شاعر دیوانهٔ دیگر بدهید
مقصود تو این است بی مردن ، بمیرم فرقی ندارد دوست یا دشمن بمیرم ترجیح دادم مرگ من با گریه باشد ترجیح دادی بین خندیدن بمیرم من عاشق اینم که با تو ما بمانم تو عاشق اینی که من بی من بمیرم ترکم نشد از خویشتن تا عشق ماندم ماندم که تا آرام در میهن بمیرم دهقان به گاو و یوغ خود پابست و زنده ست من حاضرم با گاو و گاوآهن بمیرم با اینکه در کنعانم و کورم ولی کاش، با خاطرات بوی پیراهن بمیرم فواره ها رجعت به اصل خویش دارند من هم به دنیا آمدم تا «زن» بمیرم
اهل بیت نور نور تو، روح مرا منزل به منزل می برد کشتی افتاده در گِل را به ساحل می برد مرد صحرایی و با تو شوق باران همسفر بوی بارانت مرا منزل به منزل می برد عاقل و دیوانه محکوم اند، آری چشم تو هم ز مجنون می برد دل، هم زِ عاقل می برد «اهل بیت نور» هستید، «آسمان وحی»، ها! «جامعه» ما را به شرح این فضائل می برد ای حبیب غربت تو حضرت عبدالعظیم شهر ری با اذن تو از کربلا دل می برد مجلسی که یاد شام انداخت اندوه تو را گاه سوی طشت و گاهی سوی محمل می برد کربلا، ظهر عطش، گودال سرخ قتلگاه اشک هایت عشق را تا آن مراحل می برد
در پيروي از عشيره‌ات شيعه شدم در پرتو حُسن سيره‌ات شيعه شدم هادیِ قلوب حق طلب ادرکني با جامعۀ کبيره‌ات شيعه شدم
در باغ دعا اگر بهار است از اوست هر شاخه اگر شکوفه‌بار است از اوست برخیز و بخوان زیارت جامعه را این فصل اگر که پایدار است، از اوست
دستــــان دل گــدای تو یا هادی الاُمم افتــاده ام به پــــای تو یا هادی الامم عالم نجــــات یابد از آمــــــاج فتنه‌ها با رایَةُ الهُــــدای تو یا هــــــادی الامم روشنگران راه هـــــدایت‌گری به حق طفلنـــد پیش پــای تو یا هادی الامم با رحمتت ضمانت شیـــری نموده‌ای قربان این سَخای تو یا هـــادی الامم جدت غریب بود و تو هم مثل او غریب آخر چه شد خطـــای تو یا هادی الامم؟ آن خاک سامــرای نجیبت عجیب بود سرمستم از هـــوای تو یا هادی الامم از یاد من نرفته هنـــوز آن ضریح تو پــرواز در فــضــای تو یا هادی الامم جا مانده تکه‌های دلم ای امین عشق در کنــج ســامــرای تو یا هادی الامم معـــذورم از اطالـهٔ ابیــــات ناقصم شعرم نشد ســزای تو یا هادی الامم قدر چراغ حسن تو را شعر من که نه داند فقط خــــدای تو یا هــادی الامم بهمن۹۹
45.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️مدح‌ومرثیه؛ تو به‌ما راه را نشان دادی 📝گروه ادبی یاقوت سرخ
سوزد جگرم ای از غم تو بر جگر سنگ شراره وی در همه عمر ستم دیده هماره سنگینی اندوه تو از کوه فزون تر غم های فراوان تو بیرون ز شماره فوجی پی آزار دلت دست گشودند قومی ز دفاع تو گرفتند کناره سوزد جگرم بر تو که با پای پیاده همراه عدو رفتی و او بود سواره تو آیه تطهیری و دشمن به چه جرأت با جام میِ خود به سویت کرده اشاره از تیغ زبان زخم فراوان به دلت بود از زهر ز پا تا به سرت سوخت دوباره تا ماه جمالت به دل خاک نهان شد بر چهره ز چشم حسنت ریخت ستاره
4_5942975461842750547.mp3
12.14M
ای نجل جواد، ابنِ رضا، حضرت هادی؛
هرچند نامِ شهر شما، " سُرَّ من رَای"ست "ا ُمُّ المَصائب"است  دلِ هرکه سامرا ست نشناختیم قدرِ تو را آنچنان که هست این غربت از سکوتِ همین شیعه ی شماست "ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم..." نامت حقیقتِ تو و همنام با خداست نامِ شما،"علی" شده و نامِ ما "یتیم" "بابا"! حسابِ عشقِ شما کاملا جداست ما وُ "دعای جامعه"و دستِ التماس آقا! شما و "جامعه"ی ما که مبتلاست یا "هادیَ القلوبِ" همه رو سیاه ها امشب، "هدایتِ" دلِ ما،آرزوی ماست 🥀🥀
. 🏴 صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ الهادی ▪️در رثای حضرت امام هادی سلام‌الله‌علیه صد شکر هدایت‌شدۀ دست شماییم با نور شما راهی درگاه خداییم گویند همه: "اهل ولا اهل بلایند" صد شکر که از لطف خدا اهل بلاییم این خاک اگر زر شده از مهر شما بود در خانۀ معصومه و در ملک رضاییم آیین شما چون به‌جز احسان و کرم نیست عمری است سر سفرۀ احسان و عطاییم داریم دلی خسته و تنگ از غم دوری محتاج حرم رفتن و مشتاق لقاییم در راه زیارت نشناسیم سر از پا شاهیم که در کوی شما بی‌سروپاییم از سامره همواره گدایش شده مشهور "بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم" از فیض شما بود اگر جامعه خواندیم از دولت عشق است اگر اهل ولاییم از داغ غم غربتتان معدن آهیم در سوگ جگرسوز شما غرق عزاییم زهر ستم آتش به سراپای شما زد از داغ شما یاد غم کرب‌وبلاییم ✍️
یا هادی الامم غم تو ریخته برهم زمین را، هم، زمان را، هم. به گریه می‌کشاند ماتم تو آسمان را، هم. به طوفان خورده کشتیِ نجاتی که به دست توست. گرفتی و هدایت میکنی این بادبان را، هم. نشان دادی که داری در کَفَت جز آسمانی ها.. سپاه و لشگری از اِنسیان و جنیان را هم... غمِ تو زنده کرده مجلس شومِ شرابی را... غم تو زنده کرده داغِ چوب خیزران را! هم... غروب است و دلم دلگیر، با یاد تو میگِریَم... شبیه روضه میبینم به یاد تو اذان را، هم... غزل را کرده ام پاره به وقت شعر بااشکم. به وقت جامعه خواندن مفاتیح‌الجنان را، هم... به آتش میکِشد من را غم دوریِ تو هرچند... به دوشم میکشم داغِ مزار بی نشان را، هم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون بخیر🥀🥀🥀
سلام. صبحتون بخیر🥀🥀🥀
یاوجیها عندالله اشفع لنا عند الله ای جام میِ و جلوهٔ جان "جامعه"ی تو سرمایهٔ سودای جنان "جامعه"ی تو هر واژهٔ آن بحر طویلی است که از نور سیراب کند پیر وجوان"جامعه"ی تو از غیر علی بن محمد نتوان خواست گنجی که نهفته است در آن"جامعه" ی تو حقا که تویی "هادی" اگر هیچ نمی ماند در شیعه به جا، غیرِهمان "جامعه"ی تو خشکانده جهان را ستم و جهل و تباهی ای چشمهٔ عرفان جهان، "جامعه" ی تو درعصر تو آمادهٔ غیبت شده شیعه ره توشهٔ این منتظران "جامعه"ی تو
خِجالتم نده و عاصیم خطاب مکن نده جواب مرا لااقل جواب مکن تمام خواسته‌هایم برای نَفسم بود دعای من که دعا نیست، مستجاب مکن صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم مرا به وقت مناجات غرقِ خواب مکن همینکه ترس بَرَم داشته خودش کافی است تو با عتاب دلم را پُر اضطراب مکن عتاب کردنِ تو بدتر از جهنم هست جهنمم ببر اما دگر عتاب مکن چقدر جار زدم من که دوستم داری بیا مقابل مردم مرا خراب مکن خودت اجازه نده بعد از این گناه کنم زیاد روی من و توبه‌ام حساب مکن اگر که عبد نبودم نجف نمی‌رفتم مرا به خاطر شاهِ نجف عذاب مکن سوا نکن که همه با همیم، جان حسین همه غلامِ حسینیم، انتخاب مکن
صلی الله علیک یا امام هادی باز این چه شور و شینی‌ست درخاطرِ مضامین بر شانه‌های شعرم بار غمی‌ست سنگین باز این چه رستخیزی‌ست افتاده در دلِ دهر در قلب زندگانی‌ست دردی بدون تسکین جان بهار گویا کوچیده است از اینجا این‌سان که سینه‌سوز است آوای مرغِ آمین آری امامِ هادی چشم از جهان فرو بست فریادِ غم به گوش است از سویِ خیمه‌ی دین با واژه‌هایی از اشک از داغ او سرایند دلدادگان مهرش با دیدگان خونین خورشید کوچ کرده، دریایِ داغ او را یک قطره است تنها این شعرهای غمگین نخل هدایت خلق افتاده است بر خاک نخلی که از رطب‌هاش کام همه است شیرین تا در مسیر پاکش ثابت‌قدم بمانیم همواره بر لب ماست یا هادی‌المضلین
هم نام علی (ع) است ،پاک و پاکیزه سرشت از فضل علی(ع) گفت و «غدیریه» نوشت شد هادی راه و شیعیان را آموخت در «جامعه ی کبیره» پیداست بهشت یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ