eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
وسط این همه مضمون غزل پردازی آخرین جمعه ی دی ماه تو را کم دارم
مثل غزل پخته‌ی سعدی است نگاهت هر بار مرورش بکنم باز قشنگ‌ است
بر گلّه گرگ بگذرد آنجا که نگذرد چوپان ز خواب خویش و سگ از استخوان خویش
‌ چیست از این خوبتر در همه آفاق کار دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ز درون آشفته و ظاهر چو کوهی استوار رنج‌ها این‌گونه ما را سخت بار آورده‌اند ━━━━💠🌸💠━━━━ @sherhaye_nab
دلت جای ِدگر بود و غمت کُنج دلِ ما گذشتیم و گذشت اما تو رسم عشق آموز......
بـگـذار که شعـرم انتـزاعی باشد تا منطـق عشـق را تـداعی باشد عمر تو قصـیده‌های سیصد‌بیتی ای‌کاش که عمر من رباعی باشد
حال من اگر خواهی، لاله دارد آگاهی زان که جان او سوزد، همچو من ز تنهایی
حق نداری به کسی دل بدهی الا من! پیش روی تو دو راهست فقط من یامن  عاشقم دست خودم نیست ، به هم می ریزم که تو هم با بقیه خوب شوی هم با من لااقل عاشق من هم نشدی عاقل باش لطفا آلوده نکن سهم من است آن دامن اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست باورت کرده ام از ساده دلی اما من  مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم باشکوفا شدنت می روم از اینجا من هیچ وقت نوبت تنهایی من باتو نشد کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من ؟!! دیر می آیی و باخاطره ها می میرم بی تو در دورترین منطقه دنیا ! من 
داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد اولین بار خودش خواست که با او باشم آنقدَر گفت چنینم و چنان، شیرم کرد مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد تا خبردار شد از قصه ی وابستگی ام بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد به سرش زد که دلم را بفروشد، برود قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد که چه با این دل لامصّب بی پیرم کرد
فعلا شبتون بخیر🌼🌼🌼
دیدی همه جا رنج من تنها را آرام نکردی تن غم‌پیما را از خانه تاریک و شلوغ ذهنم بردار ببر ردّ نبودنها را
سلام صبح همگی بخیر 🌼🌼🌼
وَ رِزْقُكَ مَبْسُوطٌ لِمَنْ عَصاكَ، وَحِلْمُكَ مُعْتَرِضٌ لِمَنْ ناواكَ و روزی ات حتّى براى كسانى كه نافرمانی ات كنند گسترده است و بردباری ات حتّى در مورد آن كه به دشمنی ات برخاسته شامل است هرچند نداشت حق شناسی حتی افتاد به دامِ ناسپاسی حتی از درگه تو چگونه نومید شود روزیِ تو می رسد به عاصی حتی
هدایت شده از نبض قلم
برخیز که آسمان به هوش آمده است آوازه ی گنجشک به گوش آمده است برخیز دو استکان غزل نوش کنیم قوری و سماور به خروش آمده است @nabzeghalam
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته، رفت...
ﺩﮐﺘﺮ ﺳﻼﻡ! ﺭﻭﺡ ﻭ ﺗﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﭼﺸﻤﻢ،ﺩﻟﻢ،ﻟﺒﻢ،ﺑﺪﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﺪ... ﺫﻭﻕ ﺳﺮﻭﺩﻧﻢ،ﮐﻠﻤﺎﺕِ ﻧﻮﺷﺘﻨﻢ ﺩﮐﺘﺮ! ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﯾﺸﺘﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﺪ... ﺍﺣﺴﺎﺱِ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﮕﯽﺍﻡ،ﺗﯿﺮ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼِ ﭘﺮ ﺯﺩﻧﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽﮐﻨﺪ... ﺩﮐﺘﺮ! ﻧﮕﻔﺘﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻟﺐ ﻭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ،ﺳﺨﻨﻢ درﺩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ... ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻪﻻﻝ ﺑﻤﺎﻧﻢ،ﺑﻪ‌ﺟﺎﻥِ ﺗﻮ! ﺩﯾﺪﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ‌کند...
شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ شب‌تا به‌سحر گریه‌یِ جانسوز و دگر هیچ... افسانه بود معنی دیدار که دادند در پرده یکی وعده‌یِ مرموز و دگر هیچ... خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ... زین‌قوم چه‌خواهی؟که بهین پیشه‌ورانش گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ... زین‌مدرسه هرگز مطَلَب علم که اینجاست لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ... خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ...
قبول کن دل عاشق که روزگار تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرار تو نیست دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست... چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایه ی تو هم این روزها کنار تو نیست! چه بر تو رفته که از زخم‌های سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزارِ تو نیست... مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
سلام همسفر جاده های تنهایی بسوی شهر و غزل های من نمی آیی حسین جعفری
طعنه و زخم زبان را کن تحمل مرد باش زیر پُتک و داخل کوره شود آهن زره! "عاصی" 🍃🌹🍃🌹
قاصد ز برم رفت که آرد خبر از یار باز آمد و اکنون خبر از خویش ندارد
  می دوید اضطراب در تن شعر واژه کابوس و قافیه خون شد شاعـری, شب بخواب رفت اما با طلوع سپیــده, مجنون شد!
شیراز لبت چشمه ی شعر تر يار است كاشان تماشایی چشمان تو دار است ميخانه ی قمصر فقط از بوی عبورت هر ساله به همسايگی بيـت نگار است طراحی لبهای تو هنگام تبسم تصوير ترک خوردن صد باغ انار است دستار تو سبز است و تو آغاز بهاری هستی به تو وابسته و بر چرخ مدار است جمهوری عشق تو به ما داده تنفس نزديكی و می بينمت و وقت قرار است
ای خوشا عاشقی و مستی و بی‌ پروایی ای خوش از خون دل خویش قدح پیمایی از دل من به کجا می‌ روی ای غم دیگر؟ تو که هرجا روی آخر برِ من باز آیی شستم از اشک و ز خون رنگ و جلایش دادم صورت عشق نبد ورنه بدین زیبایی رانده‌ایم از همه‌جا و گنه ما این است که نداریم دلی بوالهوس و هرجایی چشم از خواب عدم باز نکردم هرگز دیدم این است اگر عاقبت بینایی پای در خانه ی بدنام، ” نظام ” از چه نهی نیستت گر به سر ای دل، هوس رسوایی؟