eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چه احمقانه سزاوارِ بودنی با من اگر هنوز دلت هست ارزنی با من تو با خود تو تویی، تو نه، یک منی بی من تو با من آنچه تویی نیستی، زنی با من مگر به خواب ببینی دوباره پاک شود اگر که می کنی آلوده دامنی با من درون بطن تو از شعر نطفه می بندد اگر به آب زدی یک زمان تنی با من نگفته ام به تو الماس چشمهات چه کرد شبی عمیق پیِ حفر معدنی با من نپرس، کاشفِ پیر است و رازهای بزرگ نگفتنی ست تهِ قصّه ی زنی با من تلاطمِ چمدانِ معطلی با توست هوای غم زده ی راه آهنی با من دل عزیز، که سرگرم کشتنم هستی چه کرده ام که تو اینقدر دشمنی با من؟!
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو ببين! باقی است روی لحظه هايم جای پای تو اگر مومن اگر کافر، به دنبال تو می گردم چرا دست از سر من برنمی دارد هوای تو؟ دليل خلقت آدم! نخواهی رفت از يادم خدا هم در دل من پر نخواهد كرد جای تو صدايم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود! پر از داغ شقايق هاست آوازم برای تو تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم كدامين جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟ نشان خانه ات را از تمام شهر پرسيدم مگر آن سوتر است از اين تمدن روستای تو؟
من آن یخم که از آتش گذشت و آب نشد دعای یک لب مستم که مستجاب نشد من آن گلم که در آتش دمید و پرپر شد به شکل اشک در آمد ولي گلاب نشد نه گل که خوشه‌ی انگور گور خود شده‌ای که روی شاخه دلش خون شد و شراب نشد پیمبری که به شوق رسالتی ابدی درون غار فنا گشت و انتخاب نشد نه من که بال هزاران چو من به خون غلتید ولی بنای قفس در جهان خراب نشد هزار پرتو نور از هزار سو نیزه به شب زدند و جهان غرق آفتاب نشد به خواب رفت جهان آنچنان که تا به ابد صدای هیچ خروسی حریف خواب نشد
قسم به تمام فنجان های سرد روی میز دوباره برگردی ... به قلم 🖊
بیا با دامنی چین چین و دردم را دمی برچین که از چین چین دامانت به دل افتاده صدها چین لبت بادام و خالت دام و زلفت مار خون آشام جبینت ماه و قد رعنا و چشمانت بلور آجین رهم تا از رقیبانم ، ز خارستان این وادی گهی با سینه، گاهی آمدم آرام و پاورچین تو با این دلربایی می دهی جانم یقین بر باد گمانم از هزاران باغِ گل، کردت خدا گلچین مرا گفتی کِشم بر لوحِ دل نقشی ز رخسارت چرا با گیسوانت کرده ای بر گِردِ آن پَرچین اگر از چهره برداری شبی ناگه نقابت را درخشان می شود چون چلچراغی آسمان تا چین به ناخن می تراشم روز و شب دیوار هجران را که در پیرانه سر شاید نهم لب بر لبی شیرین اگر نفرین کند نسرین و گر آهی کشد آهو به آهو گویم احسنتم ، به نسرین گویمش آمین غزل، بر مشقِ عشقم می زند بوسه خدا داند بدین نیکو سخن گفتن مرا سعدی کند تحسین اگر عنوان شود اسمت، قلم می رقصد از عشقت به حرمت، اسم اعظم‌ را کنم در گوشِ او تلقین # م . ح - شاد عضو کانال
سربازم و صاحبِ عَـلَم خواهم شد با منطق عشق، هم‌قسم خواهم شد این دفعه به جانِ حاج قاسم من هم با رأی، "مـدافـع حـرم" خواهم شد ✍
برف بارید به این شهر، کجایی بی من؟! کاش سردت نشود دل نگرانم برگرد
پی خال لبش رفتم به دام زلفش افتادم چه داند مرغ وحشی دام پیش دانه می خوابد ...!
کنار خویش نشستم چه گفت‌وگویِ غریبی‌ است
هر کس بشود عاشق، داغی به جگر دارد این ماهیت عشق است، دردی هم اگر دارد این ماهیت عشق است، فکرم شده چشمانت؟! دست از سر من ای کاش، چشمان تو بردارد در پیچ و خم موهات، صد جاده ی چالوس است این پیچ و خم زیبا، این راه خطر دارد فالی زدم این آمد: "گفتم غم تو دارم..." از قصه ی ما حافظ، عمری ست خبر دارد هر روز دعا کردم، تا قسمت هم باشیم یک روز دعای من... یک روز اثر دارد...
از خیر قَدَر، قضا گذشته کار دلم از دعا گذشته شب‌های بلند بی عبادت در حسرت ربنا گذشته سلطان شده روز بعد، هرکس از کوی تو چون گدا گذشته گیرم که گذشت آه از حال حالا چه کنیم با گذشته طوری ز خطای ما گذر کرد ماندیم ندیده یا گذشته تصمیم به توبه تا گرفتم فرمود: گذشته‌ها گذشته هرجا که رسید گریه کردیم آب از سر چشم ما گذشته در راه نجات امت خویش از خون خودش خدا گذشته میخی که رسیده از مدینه از سینه‌ی کربلا گذشته یک تیر به حلق اصغرت خورد از حنجر او سه تا گذشته وا شد دهن کمان و حرفش از گوش، هجا هجا گذشته از روی تن تو یک نفر نه یک لشکر بی‌حیا گذشته عباس کجاست تا ببیند بر خواهر او چه‌ها گذشته
شاهد بوده ای لحظه تيغ نهادن بر گردن کبوتر را؟ و آبی که پيش از آن چه حريصانه و ابلهانه، می نوشد پرنده؟ تو آن لحظه ای! تو آن تيغی! تو آن آبی! من... من آن پرنده بودم!