((ای خورده شکست، اسب رفتن زین کن))
یک قبر برای خود بخر آذین کن
آهسته بگو چه موشکی می خواهی؟
نابودی خویش را خودت تعیین کن
این پیکر نیمه جان که ماندست ز تو
خود محترمانه گوشه ای تدفین کن
کنوانسیون ویَن نمی دانی چیست؟
وحشی ! به قوانین جهان تمکین کن
در غزه شکست خورده میدانی
یک بارِ دگر شکست را تمرین کن
هرگاه که قصد جنگ با شیر کنی
(( ای موش تو اندکی سبک سنگین کن))
این گلشن ما پر از گل زاهدی است
هر گل که پسندیده دلت گلچین کن
#سردار_شهید_محمدرضا_زاهدی
#زائر
#اکبر_اسماعیلی_وردنجانی
۱۴۰۳/۱/۱۵
نه سراغی، نه سلامی، خبری میخواهم
قدرِ یک قاصدک از تو اثری میخواهم
خواب و بیدار شب و روز به دنبال من است
جز مگر یاد تو یار سفری میخواهم؟
در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافیست
رو به بیرون زدن از خویش دری میخواهم
بعد عمری كه قفس وا شد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری میخواهم
سر به راهم، تو مرا سر به هوا میخواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری میخواهم
چشمِ در شوقِ تو بیدارتری میطلبم
دل در دامِ تو افتادهتری میخواهم
در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری میخواهم
#مهدی_فرجی
کاش عُذرم را بخواهـــی، با توام ای زندگـــــــی
من برایت بعد او، اسباب زحمت می شوم...
#طلا_کاظمی
امروز اگر چه اشک غم می ریزیم
از داغ شهیدان وطن لبریزیم
والله اثر نماند از اسرائیل
روزی که به امر رهبری برخیزیم
#محمد_درّودی
دیشب دمِ افطار دلم یادِ تو افتاد
رفتم که تو را شعر کنم، دفترم افتاد
خودکار به دنبالِ دو تا قافیه میگشت
از بس که زمان بُرد، غزل از سرم افتاد
نفسم عصبانی شد از این قطعهٔ بینظم
تا رفت که فریاد کشد، از نفس افتاد
میخواست که با زور بیاید وسطِ گود
بیچاره سرش خورد به دیوار و پس افتاد
میخواست که این جسم، کمی جلوه نماید
تا رفت کمی زور کند، از کمر افتاد
گفتند که از غیرتِ محبوب بپرهیز
با غیرتِ او هر که درافتاد ورافتاد
آن عقل که قبلاً نظری داشت فراوان
اندازهٔ یک چشم زدن، از دلم افتاد
بیچاره ندانست که در دفترِ احساس
نامِ همهٔ مدّعیان از قلم افتاد
من در پِیِ آرامشی از جنسِ تو بودم
در صحنهٔ جان، عاطفه با عقل در افتاد
آنقدر محبّت به سرِ عقل فروریخت
تا عادتِ خودخواهیاش از مغزِ سر افتاد
در اوّلِ این کار کمی سر به هوا بود
کمکم سرِ عقل آمد و فکر از سرش افتاد
مانندِ نگین شد به کفِ دستِ عواطف
تا نقشِ صفا در دلِ انگشترش افتاد
صد بار تراشیدم و صد بار شکستم
تا آنکه در و تختهٔ نظمم به هم افتاد
آن قدر به هر ثانیهای فال گرفتم
تا قرعهٔ این عشق به نامِ خودم افتاد
از دوست عجب نیست که در جعبهٔ قلبم
یک تیرِ دعا بود، ولی کارگر افتاد
باید که دو تا ریسه و یک قاب ببندم
بر کوچهٔ این قلب که او را گذر افتاد
شاید دو ریالی تهِ جیبِ دلِ ما بود
تا رفت کمی وصل شود، سکّه کج افتاد
فرمود که پاکانِ قوی، لایقِ عشقند
طفلِ هوسم با سخنِ عشق، لج افتاد
ذهنی که خودش را سببِ حادثه میخواند
با آنهمه خودشیفتگی در هچل افتاد
بیعشق، سخن جای خودش را نشناسد
شرمنده اگر در سخنانم خلل افتاد
مانندِ دمِ صبح که خورشید بتابد
تابید به چشمانم و مِهرش به دل افتاد
ممنونِ بهارانهٔ لبخندِ خوشِ او
چون آب و هوایِ سخنم معتدل افتاد
از زیر و زبر، پیش و عقب خیر نبیند
شخصی که به یک وسوسه با راست، چپ افتاد
برعکس، به یک عاقبتِ خیر رسیدهاست
آن را که به معشوقِ خودش وقتِ گپ افتاد
از بس که صفتهای تو را حفظ نمودم
حتّی خودِ این حافظه هم در هوس افتاد
میخواست که بر ذاتِ تو هم دست بیاید
افسوس که آن دورتر از دسترس افتاد
هر چند دویدهاست ولی سود ندارد
فردی که به جز عشق به راهی دگر افتاد
بیعشق، هر آن کس که به پرواز درآمد
در سادهترین مرحله از پا و پر افتاد
تقصیرِ دلم نیست که این گونه به هم ریخت
یک مرتبه بر چهرهٔ او چشمِ دل افتاد
مانندِ غریبی که به گرمایِ جگرسوز
تنها، وسطِ دشت، دو چرخش به گِل افتاد
پُر گفتن و پُر خوردنِ ما هر دو خلاف است
از پُر سخنی، قافیه هم سکسکه افتاد
هر ذهن که پاک است به جز پاک نبیند
ذهنی که خراب است به یک معرکه افتاد
ما از طرفِ دوست به جز دوست نخواهیم
هر کس که چنین خواسته، کارش جلو افتاد
عاشق که شدی شایعهٔ خلق مهم نیست
حتّی اگر این عشق به صد گونه چُو افتاد
از گفتنِ احساس، دلِ پاک نترسد
چون از خودِ عشقاست که حرفی به دل افتاد
از بودنِ مهمان، همه را زود خبر کرد
وقتی که به چایِ غزلت چند هِل افتاد
تا ارزشِ یک رابطه را خوب بدانیم
گاهی وسطِ سیمِ رفافت گره افتاد
تا چشمِ تو عادت کند و کور نگردد
بینِ تو و آن مِهرِ جوان کرکره افتاد
گویند: گزینش، روشِ اصلیِ عشق است
فردی که به عشقی شده درگیر، تک افتاد
از ظاهرِ عاشق، دلِ پُر عاطفه پیداست
چون سیبِ رسیدهاست که بر پوست، لک افتاد
دیگر به نواهای جهان کار ندارد
هر کس که به یک مرتبه کارش به دل افتاد
یک لحظه اگر دور شد از زمزمهٔ عشق
در محضرِ محبوبِ غزلخوان خجل افتاد
حرفی بزن ای دوست که قندِ دلِ تنگم
دور از لبِ شیرین و خوشاقبالِ تو، افتاد
من منتظرِ معجزه بودم همهٔ عمر
یکباره دلم دل شد و دنبالِ تو افتاد.
#حسینعلی_زارعی
.
إِلهي رَبَّيْتَني في نِعَمِكَ وَإِحْسانِكَ صَغِيرًا وَنَوَّهْتَ بِاسْمي كَبِيرًا
از لطف مرا به این جهان آوردی
با نعمت و نیکیات مرا پروردی
از خوبی تو چه گویم ای خوبترین؟
بد بودم و تو به من محبت کردی
✍️ #محمدتقی_عارفیان
#دعای_ابوحمزه
جهنـم شد جهـانم بی تـو و دائم پریشانم
من از کابوسِ تنهایی، در این دنیا هراسانم
چنانبالو پرتدادم کهرفتی راحت و ساده
شـدم راهِ گـریـزِ تـو، و از کـرده پشیمـانم
منی کـه ذره ای حتی، ندارم طاقتِ اشکت
چرا بـارانی ام هـر دَم، دلیلش را نمی دانم
خطاکردی و بخشیدم جفاکردی و رنجیدم
دچـارِ حـسِ دلتنـگی، میـانِ حجمِ زندانم
نشستم خستـه و گریـان کنـارِ خاطراتِ تو
به زحمت میزند قلبم درونِ جسمِ بی جانم
تراشیـدم بُتی از تـو در عمـقِ معبـدِ ذهنم
شدم کافر و با عشقت گرفتی دین و ایمانم
اگرچه رفتیو هرگز ندیدی بغضِ این زن را
بدان در حسرتم اما، به پایت ساده میمانم
#الهام_رازقی
هر که از در میرسد فردا رهایم میکند
مشکلی در دل ندارم چون خدایم میکند
چون ندایش گم که شد در این شلوغی بی ثمر
خلوتی حاکم بشد ، با جان صدایم میکند
کرد تنهایم بکوشم تا بدانم کیستم؟
من بدی هایی به خود کردم سزایم میکند؟
قبلِ آن از عشقِ او هیچی نمیدیدم ولی
حال دانستم که هر کاری برایم میکند
من ندارم هیچ نیازی به داروی کسی
چون دلم بیمار شد نامش دوایم میکند
در زمانی من ندیدم روی مهری در کسی
بارها دیدم مرا در خود گدایم میکند
سخت ترسیدم زمانی درک کردم بعد مرگ
زندگی تنها همین رختش وفایم میکند
#آتنا_اظهری
#روزقدس_گرامی_باد
هم نقشه ی فتنه را به هم خواهم زد
هم تیر خلاص بر ستم خواهم زد
من جمعه ی آخر همین ماه عزیز
آزادی قدس را رقم خواهم زد
#محمد_درّودی
هر لحظه با تمام توان در کمین ماست
ماری به نام نَفس که در آستین ماست
بیهوده نیست این عرق شرم بیامان
بار گناه عمر به دوش جبین ماست
باید چگونه رد شد از این عرصهی مجاز؟
حالا که شکّ و شبهه عصای یقین ماست
آن را به نرخ سوزش دل حفظ کردهایم
این آتشی که در کفِ دست است،دین ماست
دنیا همیشه جمع نقیضین بوده است
زندان مؤمنی که بهشت برین ماست
وقتی که نامهی عمل ما سیاهه شد
دیگر چه جای دست یسار و یمین ماست
اسرار با گذشت زمان فاش میشوند
نامحرم است هرکه به جز تو امین ماست
در دورهی فراق تو یا صاحب الزّمان
حبلالمتین یاد تو حصن حصین ماست
#مجتبی_خرسندی
#ماه_آخر (غزلیّات مهدوی)
#امام_زمان
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانهام
گویا نشسته عشق در آغوش خانهام
اینجا میان هر تپش قلب زندگی
پیچیده است نام تو در گوش خانهام
نسپردهاند صورت ماه تو را به ذهن
آیینههای یاد فراموش خانهام
هر شب سکوت بکر تو تکرار میشود
در ضبطصوت عاشق و خاموش خانهام
آه ای درخت بید که مجنونتر از منی
افتاده است زلف تو بر دوش خانهام
از لطف همنشینی با چشمهای تو
خو کرده است خنده به دمنوش خانهام
ای دست گرم عشق بدون حضور تو
غم میشود دومرتبه تنپوش خانهام
#عاطفه_سادات_موسوی
ای تکیهگاه و پناه
زیباترین لحظههای
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من!
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
در کوچههای بزرگ نجابت
ظاهر نه بنبست عابر فریبندهٔ استجابت
در کوچههای سرور و غم راستینی کهمان بود
در کوچهباغ گل ساکت نازهایت
در کوچهباغ گل سرخ شرمم
در کوچههای نوازش
در کوچههای چه شبهای بسیار
تا ساحل سیمگون سحرگاه رفتن
در کوچههای مهآلود بس گفتوگوها
بیهیچ از لذت خواب گفتن
در کوچههای نجیب غزلها که چشم تو میخواند
گهگاه اگر از سخن باز میماند
افسون پاک منش پیش میراند
ای شط پر شوکت هر چه زیبایی پاک!
ای شط زیبای پرشوکت من
ای رفته تا دوردستان
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
روشنترین همنشین شب غربت تو؟
ای همنشین قدیم شب غربت من
ای تکیهگاه و پناه
غمگینترین لحظههای کنون بینگاهت تهی مانده از نور
در کوچهباغ گل تیره و تلخ اندوه
در کوچههای چه شبها که اکنون همه کور
آنجا بگو تا کدامین ستاره است
که شبفروز تو خورشید پاره است؟
#مهدی_اخوان_ثالث
بخند، خنده سلامِ زبان مشترک است
که در تمام جهان یک نشان مشترک است
زمان گفتنِ آرامِ دوستت دارم
جواب آینهها یک بیان مشترک است
بخند، خنده بهار است... خنده خورشید است
برای تازهشدن یک جهان مشترک است
برای شاد شدن یک بهانه پیدا کن
که خنده حاصل یک ناگهان مشترک است
بخند، خنده به لبهای ناز میآید
شرابِ شعر در این استکان مشترک است
برای شادی گنجشکهای بیسامان
کتابِ دست تو یک آشیان مشترک است
همین که زنده و آرام و سادهای، کافیست
که زندگانی یک داستان مشترک است...
#نغمه_مستشار_نظامی
🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸🇵🇸
قسم به شاخهٔ از درد خستهٔ زیتون
به زخم های نهال شکستهٔ زیتون
به سرخی شفق پشت ابر های سیاه
قسم به ریشه در خون نشستهٔ زیتون
به حق حقِ نفس او به گردش دوران
قسم به رشتهٔ تسبیحِ هستهٔ زیتون
قسم به مرگ همان دم که می رسد از راه
قسم به تیرگی چشم بستهٔ زیتون
قسم به حجلهٔ سرخ شکوفه های سپید
به شور سینهٔ از غم گسستهٔ زیتون
که صبح میشود اخر شب شکیبایی
به سرنوشت سپید و خجستهٔ زیتون
#محمدحسین_امیری
هرچند که خونی است سراپای فلسطین
زیباست ولی چهرهٔ فردای فلسطین
زخمی است درختان پرانگیزهٔ زیتون
آزادی قدس است تسلای فلسطین
باید کفن عشق بپوشیم و بجنگیم
کفر است به والله تماشای فلسطین
از خویش گذشتند شهیدان که پس از این
خمتر نشود قامت رعنای فلسطین
با سنگ یقین تاخته بر آتشِ رگبار
زیبا و غریب است معمای فلسطین
میجوشد از اعماق جهان چشمهٔ غیرت
میریزد از اطراف به دریای فلسطین
یک غزّه سکوتیم و اگر لب بگشاییم
کوبندهترین میشود آوای فلسطین
مردانگی و مِهر ببارید، رسیده است
امروز، همان روز مبادای فلسطین
#مارال_افشون
با زخم و با لبخند، کانون تماشایید
در خون و خاکستر چطور اینقدر زیبایید؟
چون رودها در بستر خود تا ابد جاری
چون کوهها در خانهٔ خود پایبرجایید
وقتی صدای العطش میآید از هر سو
محکمترین آیات بارانید، دریایید
همداستان نوح، در پیکارْ طوفانی
همقصهٔ ایوب در غمها شکیبایید
هرچند بیرحمند و بیرحمند و بیرحمند
هرچند تنهایید و تنهایید و تنهایید
میدان جنگ است این که میخواند شما را باز
شیپور جنگ است این که میگوید: «بفرمایید»
تکبیرها! تکبیرها! گاهِ رجز آمد
شمشیرها! شمشیرها! باید به رقص آیید
#فاطمه_عارفنژاد
#روز_قدس
#فلسطین
#غزه
سودای جنگ تنبهتن داریم در قدس
ما پاسخ دندانشکن داریم در قدس
#قدس_آزاد_خواهد_شد
#ناهید_خلفیان
هدایت شده از شعـرهـای نـاب
دستخط شهید حاجقاسم سلیمانی
🔹️بسم الله الرحمن الرحیم
دفاع از فلسطین برای ما شرف و عزت است و ما این را با هیچ متاعی در دنیا معامله نخواهیم کرد.
الدفاع عن فلسطین بالنسبة إلینا هو الشرف و العزّة، و نحن لن نبیع هذا بأي من متاع الدنیا.
#قدس
#روز_قدس
#طوفان_الاحرار
#روز_قدس
ما پرتوی از طلوع فردا هستیم
لبخند خوشی بر لب دنیا هستیم
ما لشکر رهبریم، القدس لنا
ما برگ و بر درخت طوبی هستیم
#علی_گلی_حسین_آبادی