eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
23.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای تکان‌دهنده دختری نابینا و دارای معلولیت های دیگر که حافظ کل قرآن شد
آیینه باشیم... با خون خود شعر وفا را می‌نگارند سردارهایی که تنِ صدپاره دارند آنان که تا آید زمانِ پر کشیدن در جبهه‌هایِ عاشقی چشم‌انتظارند در جان خود بیمی ندارند از شهادت آنان که هر دم در پیِ دیدار یارند آزادگانی که به بذل هستی خویش در جبهه‌ی حق بهر ایران اعتبارند مردانِ مردی که شبیه حاج‌قاسم در شورِ امیّد‌آفرینی چون بهارند دل‌دادگانی که چنان سیدرضی‌ها در جاده‌هایِ عشق‌بازی رهسپارند شیرانِ بی‌پروا که مثلِ زاهدی‌ها هر آن دمار از دشمنان از دون درآرند مثل رحیمی‌ها پر از شوقِ شهادت مشتاقِ کسبِ این مدالِ افتخارند فرقی ندارد عرصه‌ی جنگ است یا صلح هر جا که کاری هست با جان پایِ کارند بشکست از آیینه‌ها ،دشمن، غمی نیست عمری‌ست این آیینه‌ها در انتشارند ای جان تو هم آیینه باش، آیینه‌هامان میراثِ ایران را به ماها می‌سپارند وقت است ما هم تن‌به‌تن آیینه باشیم دنباله‌ی این قصه‌ی دیرینه باشیم
هدایت شده از پروانگی 🇵🇸
صبح است، چرا شاد نباشی ای دل از دست غم آزاد نباشی ای دل امروز چرا معتکف گوهرشاد یا پنجره فولاد نباشی ای دل @eitaaparvanegi
پاگیر کسی هم که شدی، ازهمه بگذر چون برکه فقط، آینه دارِ مَه خود باش
در انتها به تو خواهد رسید جاده‌ی من رمق اگر چه ندارد  دل پیاده‌ی  من مرا به خنده چه نسبت؟! که رفته‌ای و شده‌ است غمِ نبودنِ تو عضو خانواده‌ی من سوال کردم از او می رسم به تو یا نه؟! جواب خیر ندارد امامزاده‌ی من من از نگاه تو مستم نه از شراب خودم حریفِ چشم تو هرگز نبوده باده‌ی من نفس نمی‌کشم و دم به لب نیاورده به احترام شما قلب ایستاده‌ی من هر آنچه بود گذشتم هر آنچه بود گذشت خدا کند که نخواند غزل نواده‌ی من
سحر نوید دهد، صبح نور نزدیک است زمان غم به سر آمد، سرور نزدیک است شفق زده است ز مشرق، فروغ صبح امید دهید مژده که روز ظهور نزدیک است گذشته موسی عمران از آن سوی دریا بگو به لشکر فرعون، گور نزدیک است
در گوش عشقبازان، چون مژدهٔ وصالیم در چشم می‌پرستان، چون قطرهٔ شرابیم با خاص و عام یکرنگ، از مشرب رساییم بر خار و گل سمن ریز، چون نور ماهتابیم
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش عُذرم را بخواهـــی، با توام ای زندگـــــــی من برایت بعد او، اسباب زحمت می شوم...
خوش می‌روی بر صبح دل ای جان و دل غوغا مکن کاین روشنی شمس را از چشم تو داند جهان
چند وقتی هست تنها همنشینم با خودم فارغ از هفت آسمان من هشتمینم با خودم خلوتی خود خواسته با خود فراهم کرده ام منزوی شاعرم خلوت گزینم با خودم می روم تا دشت و دریا ، تا ستاره تا خدا می روم تا آسمان پروین بچینم با خودم آه را می گیرم از چشم خودم با آستین هم خودم میگریم و هم آستینم با خودم دوست دارم میز و خودکار و خیال و ماه را در کنار شعرهایم بهترینم با خودم دور تا دور خودم آجر به آجر -سنگ سنگ میگذارم روی هم دیوار چینم با خودم آه ای تنهایی ای دنیای خوب پر سکوت لب فروبستم چرا که نقطه چینم با خودم عاشقی دیوانه ام دیوانه تر از هر چه هست شاعرم مجنون تر از لیلا همینم با خودم دور باید بود از هرچه شلوغی هر چه هست هر که دارد منطقی من اینچنینم با خودم
تا کی به هوای تو بر این در بزنم؟ از دوری تو چقدر پرپر بزنم؟ در پیله که تاابد نمی‌شد باشم! پروانه شدم به شانه‌ات سر بزنم