انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد
رفته رفته عینکم ته استکانی می شود!
#مرتضی_خدمتی
خال روی گونهات
#فلفل سیاه اصل بود
لحظهای بوسیدمت،
#عمریست میسوزد دلم !
#سوسن_درفش
♥️
مغرور و بداخلاق بشو با همه، اما
«با من به ازین باش که با خلق جهانی»
❤️❤️❤️
#نفيسه_سادات_موسوى
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کردهام که مرا از خودت نمیدانی؟
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمیدارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
من از غم تو غزل میسرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب میخوانی
هزار باغِ گل از دامن تو میروید
به هر کجا بروی باز در گلستانی
قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
#سجاد_سامانی
گفتم که مُردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم
#سجاد_سامانی♥️
میهماندارِ هواپیما ! پذیرایی چه شد؟
گفته بودی میروی و زود می آیی چه شد؟
اینهمه راه آمده مجنون به دیدارت عزیز!
آن دو چشمِ سرمه ریزِ مستِ لیلایی چه شد؟
زودتر دورِ لبت را خط بکش مالِ من است
خاستی خود را در آیینه بیارایی چه شد؟
دورِ دستانت النگویِ پرِ پروانه ها
سینه ریزت از شقایق هایِ صحرایی چه شد؟
بی هوا من را هواییِ هوایت کرده ای
پس رسیدن هایمان تا مرزِ هاوایی چه شد؟
بیخیالِ برجهایِ کنترل، پیکی بریز
آن شرابِ خنده هایِ غرقِ گیرایی چه شد؟
آی میچسبد دو پُک قلیان در این حال و هوا
منقلت کو؟ عطرِ تنباکویِ نعنایی چه شد؟
بی محلی کن به کاپیتان، به کابینش نرو
در جوابم "چشم" کو؟ "هرچه بفرمایی" چه شد؟
عاشقت هستم فدایِ اخمِ تو، میخاهمت
عشوه ات کو؟ دلبری کو؟ شورِ شیدایی چه شد؟
زودتر آماده شو باهم به پایین می پریم
شیخِ محضر منتظر مانده، نمی آیی؟ چه شد؟
خاستگارت شاعری دیوانه شد با این غزل
ای فدایِ خنده ات، پس سینیِ چایی چه شد؟
#شهراد_ميدری🦋
ای گفتن از تو در شب ممنوعهام خیال
آغوش تو برای من انگارهای محال
سیب رسیدهای که مرا رانده از بهشت
صدبار بهتر است از افتادههای کال
پرسیدهای چه میکنی و کیستی؟ مپرس!
ای آخرین جواب من از اولین سؤال
با دیگران قیاس حلال و حرام کن
حرف حرام میشکند حُرمتِ حلال
از استکان لب زدهات میخورم، تو را
میبوسم از دریچهٔ ممکنترین مجال
انگشت میکشی به گریبان و شامهام
دنبال عطر توست فراسوی این جدال
تو وقت دیدن عطشم کور، کور، کور
من پای گفتن هوسم لال، لال، لال
آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی
درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
#مهدی_فرجی
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم
دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم
کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست
حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست
هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم
دارم برای خواب هایم قصه می گویم:
قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد
اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد
(عکس تو را از نقطه های کور می بوسد)
بدجور می خندی و او بدجور می بوسد
دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم
وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد
امشب شما را شاهزاده خانم بابل
فرمانروای فاتح آشور می بوسد
(مرد هزاران سال نوری دورتر از تو
دارد همین حالا تو را از دور می بوسد)
یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را
با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد
دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب
یک مورچه من را درون گور می بوسد
#رضا_زارع
اصیل زادهی شرقی چقدر شیرینی
برای شاعرتنهاهمیشه تسکینی
کتاب چشم توهمواره شعرمیریزد
تو از تراوش زیبای این مضامینی
خدای چشم سیاهت مراکه جادوکرد
شدم الههی مطرود کفروبی دینی
به جای جای جهنم دخیل میبندم
اگرتو داخل محدودهی شیاطینی
نه مرتدم نه شرابی نه کفر می گویم
برای من تو بهشتی ورای تحسینی
اصیل زاده نگاهت چه بر سرم آورد
شدم الههی رسوای عشق، میبینی؟؟
#میتراداودی_نیا