eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
میهماندارِ هواپیما ! پذیرایی چه شد؟ گفته بودی میروی و زود می آیی چه شد؟ اینهمه راه آمده مجنون به دیدارت عزیز! آن دو چشمِ سرمه ریزِ مستِ لیلایی چه شد؟ زودتر دورِ لبت را خط بکش مالِ من است خاستی خود را در آیینه بیارایی چه شد؟ دورِ دستانت النگویِ پرِ پروانه ها سینه ریزت از شقایق هایِ صحرایی چه شد؟ بی هوا من را هواییِ هوایت کرده ای پس رسیدن هایمان تا مرزِ هاوایی چه شد؟ بیخیالِ برجهایِ کنترل، پیکی بریز آن شرابِ خنده هایِ غرقِ گیرایی چه شد؟ آی میچسبد دو پُک قلیان در این حال و هوا منقلت کو؟ عطرِ تنباکویِ نعنایی چه شد؟ بی محلی کن به کاپیتان، به کابینش نرو در جوابم "چشم" کو؟ "هرچه بفرمایی" چه شد؟ عاشقت هستم فدایِ اخمِ تو، میخاهمت عشوه ات کو؟ دلبری کو؟ شورِ شیدایی چه شد؟ زودتر آماده شو باهم به پایین می پریم شیخِ محضر منتظر مانده، نمی آیی؟ چه شد؟ خاستگارت شاعری دیوانه شد با این غزل ای فدایِ خنده ات، پس سینیِ چایی چه شد؟ 🦋
ای گفتن از تو در شب ممنوعه‌ام خیال آغوش تو برای من انگاره‌ای محال سیب رسیده‌ای که مرا رانده از بهشت صدبار بهتر است از افتاده‌های کال پرسیده‌ای چه می‌کنی و کیستی؟ مپرس! ای آخرین جواب من از اولین سؤال با دیگران قیاس حلال و حرام کن حرف حرام می‌شکند حُرمتِ حلال از استکان لب زده‌ات می‌خورم، تو را می‌بوسم از دریچهٔ ممکن‌ترین مجال انگشت می‌کشی به گریبان و شامه‌ام دنبال عطر توست فراسوی این جدال تو‌ وقت دیدن عطشم کور، کور، کور من پای گفتن هوسم لال، لال، لال آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
سهمی از این دیوارها مازاد می گیرم دارم کمی از شعرهایم یاد می گیرم کاری مداوم مثل یک تلقین پیوسته ست حالم به هم خورده ست، داروخانه ات بسته ست هی شعر، می چیند مرا و باز می رویم دارم برای خواب هایم قصه می گویم: قفل دهانم را که می زد کار خوبی کرد اسم تو را روی زبانم خالکوبی کرد (عکس تو را از نقطه های کور می بوسد) بدجور می خندی و او بدجور می بوسد دیگر شبیه سابق از چاقو نمی ترسم وقتی که لب های مرا ساتور می بوسد امشب شما را شاهزاده خانم بابل فرمانروای فاتح آشور می بوسد (مرد هزاران سال نوری دورتر از تو دارد همین حالا تو را از دور می بوسد) یک مرده یک مرد هوسران که دهانت را با شهوتی سر رفته از کافور می بوسد دیگر اهمیت نداری عشق! چون هرشب یک مورچه من را درون گور می بوسد
اصیل زاده‌ی شرقی چقدر شیرینی برای شاعرتنهاهمیشه تسکینی کتاب چشم توهمواره شعرمی‌ریزد تو از تراوش زیبای این مضامینی خدای چشم سیاهت مراکه جادوکرد شدم الهه‌ی مطرود کفروبی دینی به جای جای جهنم دخیل می‌بندم اگرتو داخل محدوده‌ی شیاطینی‌ نه مرتدم نه شرابی نه کفر می گویم برای من تو بهشتی ورای تحسینی اصیل زاده نگاهت چه بر سرم آورد شدم الهه‌ی رسوای عشق، می‌بینی؟؟
کفر است به لب‌های تو هنگام مناجات یک شهر جدا مانده‌ای از مقصد آیات بهتر که نگاهم به نگاهت نمی‌افتد چشمان تو کبریت و من انبار مهمّات لبخند تو نغز است و چنین نقض نموده‌ست هر حکم که دور از نظرت کرده‌ام اثبات در پیچ و خم راه اگر گم شده بودیم قرآن که گشودیم، رسیدیم به جنّات در کشور آغوشت اگر رهگذری هست هرگز نبَرد کاش ز لبخند تو سوغات صد مرتبه از این همه احساس گذشتی من مانده‌ام و حسرت یک پلک مراعات
دارم تمام می شوم اینجا میان درد حالا که رفته‌ای برو، از نیمه برنگرد حالا که رفته ای برو راحت، که خسته‌ام از این جنونِ عقل و دلِ مانده در نبرد تو آدم نماندنی و اهل رفتنی آری برو که کشته مرا این حضور زرد حالا برو که فصل بهار است، خوب من می‌ترسم از نبود تو در روزگار سرد شاید به قدر سختی مرگ است رفتنت اما دلم کنار تو هم زندگی نکرد من می‌روم پس از تو در آغوش غصه‌هام بگذر تو هم، به فاصله طاقت بیار ...مرد
روزها با فکر او دیوانه ام ، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم ، اما من اغلب بیشتر باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست شانه می گوید که با موی مرتب بیشتر ! پشت لحن سرد خود ، خورشید پنهان کرده است ؛ عمق هذیان می شود با سوزش تب بیشتر حرف هایش از نوازش های او شیرین تر است از هر انگشتش هنر می ریزد ، از لب بیشتر یک اتاق و لقمه ای نان و حضور سبز او من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر ؟
پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است ! دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم . . . 💫💫
نفس کشیدم و گفتی زمانه جانکاه است نفس نمی‌کشم، این آه از پی آه است در آسمان خبری از ستارهٔ من نیست که هر چه بخت بلند است، عمر کوتاه است به جای سرزنش من به او نگاه کنید دلیل سر به هوا گشتن زمین ماه است شب مشاهدهٔ چشم آن کمان ابروست کمین کنید رقیبان سر بزنگاه است اگر نبوسم حسرت، اگر ببوسم شرم شب خجالت من از لب تو در راه است
گفته بودند که عاشق بشوی میمیری اولین تجربه‌ام بود چه می‌دانستم!
شده باران بزند بر بدن پنجره‌ات ناگهان بغض بیفتد به تن حنجره‌ات
نه میخندم، نه میگریم، نه آرامم، نه دلتنگم ندارم هیچ احساسی، فقط گیجم...فقط منگم نه راضی میشود قلبم که از او دست بردارم نه دیگر مثل قبلنها برای عشق میجنگم کماکان دوستش دارم ولی آنقدر بی روحم که شک دارم به احساسم، شبیهِ تکه ای سنگم نفس دارم ولی دیگر نه میدانم کجا هستم نه میفهمم چه میخواهم، به قول بچه ها هنگم لباسِ چرکِ دیروزم که میچرخم میان تَشت ولی حتی نمیدانم که دارد میزند چنگم
به غیر ِ درد چه دارد سری که من دارم؟ چه بی فروغ شده اختری که من دارم! دوباره در دل ِ سنگی تان چه می گذرد بجز شکستن‌ ِ بال و پری که من دارم؟ چرا همیشه به دیوار می رسد راهم چه داده اید به جان ِ دری که من دارم؟ چرا به بام ِ دل هیچ هاجری نچکید یکی دو قطره ازین جرجری که من دارم؟ چقدر طالع ِ من نحس بوده است که باد بجا گذاشته خاکستری که من دارم! همیشه می ترسیدم خدا نکرده تو را کسی ببیند ازین منظری که من دارم... قیامتی که به پا میکنی تو در هر صبح شبانه می شود این محشری که من دارم!
سفر از شــهر خیالت ؛ نتوانم . . .
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمی‌فهمد دل تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می‌گرید پر از حرفم، کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم، دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه می‌گیرد دل بی دردها قوس کمانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می گریم، دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد که من اشکم، که من آهم، که من یک درد جانکاهم که ساقی بغض تلخ استکانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد
گرچه از فاصله ماه به من دورتری ! ولی انگار همین جا و همین دور و بری ♥️
دیوار نویسی سر دیوار دلش حک می کرد کاش می شد بی غمت ثانیه ای سر می کرد ... ‎‌‌ ‍‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
صدايَش را شنيدم جان گرفتم ز کُفر افتادم و ايمان گرفتم ! چنان عطر کلامش تازه ام کرد که گويي غُسل، در باران گرفتم ! غمين و خسته و سرگشته بودم ولي با صُحبتش سامان گرفتم ز نَجوايش درونم زيرورو شد هرآنچه خواست قلبم، آن گرفتم مرا حاجت از اين خوشتر نباشد که در اوجِ غم از يزدان گرفتم عجب حال خوشي دارم من امشب که جانِ تازه از جانان گرفتم..
نذر ڪردم ڪه اگر سهم من از عشق شدۍ دو سه رڪعت غزلِ شاد بخوانم هر روز!😁
پاک کردم همه را از دل خود الا تو چه کسی باعث این فاصله شد من یا تو؟ بار آزار مرا یک تنه بر دوش نکش این روا نیست مقصر بشوی تنها تو... کاش باور بکنی دار و ندارم بودی میروم تا ته آواره شدن اما تو ...!!! روی لبهای من آن روز به جز خنده نبود پای غم را نکشاندی به دلم ایا تو ؟ کاش میشد که کمی فاصله کوتاه شود لااقل حرف دلم را بزنم من با تو قصه ی ساده ما گرچه به پایان نرسید با همه خاطره ها میروی از اینجا تو فقط این مرتبه با پرسش من صادق باش چه کسی باخته این قافیه را من یا تو..؟
کن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای تو جان من و جهان من ، روی سپید تو شدست عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تو ُ ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅
بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد مرا محصور کن در خود،تنم تن پوش می خواهد ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را ببوس امشب لبانم را،که او هم نوش می خواهد نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد اگر پرحرف و پردردم ،غم عشق تو سنگین است نگو ای نازنین این زن،فقط یک گوش می خواهد من از ابراز احساسم ، نباید دست بردارم اگرچه چشم ظاهربین ، مرا خاموش می خواهد....
مے خواستم رها شوم از عاشقانه ها دیدم ڪه در نگاه تو حاصل نمے شود تا نیستے تمام غزل ها معلق اند این شعر مدتے ست ڪه ڪامل نمے شود ✌️❤️
حرفها را دسته كردم با همه بدحالى ام دوستى ميخواهم اينجا در كنار قالى ام دوستى خوب و صديق از جنس جان و گوشها پاك چون برگ سفيد دفتر نقاشى ام بازگويم دردِ دل از كل اين دورانها بازهم لبخند بينم با همه تكرارى ام! گويم از جاهاى آدمها كه اصلا جور نيست هركسى جاى دِگر بايد، از این شاكى ام! گويم اما مي شود عقده زِ دل خالى مگر باز هم من ماندم و باز آن رفیق عالی ام R🥀